استاد میرباقری: ضرورت گذر از فقه موضوعات به فقه نظام
روش شناسی اجتهاد بحث گسترده ای است و طبیعتاً باید خُرد شود تا قابل بحث و بررسی پژوهشگرانه باشد همانند رسالههای دکتری که میگویند موضوع باید خیلی خُرد باشد تا بشود موضوع را دقیق و پژوهشگرانه پیش برد.
روششناسی اجتهاد یک دانش درجه دو و فرانگرانه ای است که ما با یک دید استعلایی در روش اجتهاد - به خصوص روش اجتهاد شیعی در طول تاریخ- دقّـت می کنیم و به خصوص تکامل و تحوّل این روش را موضوع بحث قرار می دهیم و طبیعتاً در پیِ آن نگاه استعلایی می توانیم بفهمیم که ضرورت کنونی ما چیست و چگونه می شود علم اصول و روش اجتهاد شیعه را به سطحی از بالندگی برسانیم که بتواند مسائل امروزی ما را جواب بدهد. بر همین اساس کاملاً پیداست ضرورت بحث و بازنگری مجدّد در روش اجتهاد، نیازمندی های جدید دستگاه تفقّه شیعه است.
برگزار شده در موسسه فهیم، ۱۳۹۰/۸/۲۸
فایل صوتی نشست
متن کامل در ادامه مطلب
ضرورت بازنگری در روش اجتهاد
مجری: بسم الله الرحمن الرحیم، موضوع جلسه ای که ان شاء الله در خدمت شما هستیم «روش شناسی اجتهاد» است. در این جلسه حضرت حجت الاسلام میرباقری به ارائه نظریه و حضرت حجت الاسلام صرّامی و چند تن دیگر به ملاحظه و بررسی می پردازند. به عنوان مقدمه عرض کنم بحث اجتهاد یکی از مسائل بسیار عمده ای است که باید در حوزه تخصصی فقهی و استنباطات علوم اسلامی به آن توجه شود. امروزه یکی از نکات دارای اهمیت که امروزه به آن توجه شده است، روش هایی است که در نوع استنباط اشخاص مورد توجه قرار گرفته و یا احیاناً به کار می رود. در جلسات گذشته، در باره موضوعاتی مانند روش شناسی اجتهاد قم، اجتهاد نجف، روش شناسی مرحوم آیت الله بروجردی به طور خاص، بحث فقه فردی و فقه اجتماعی که در این حوزه بوده گفتگو و بررسی انجام شد. در این جلسه با توجه به دیدگاه هایی که حجت الاسلام میرباقری و مجموعه همراه ایشان در فضای بحث های اجتهادی دارند از ایشان دعوت کردیم. بحث را با دیدگاه های ایشان شروع می کنیم. در آغاز استاد به مقداری که لازم می دانند مطالب اولیه شان را می فرمایند ، دوستان هم اگر سؤالی داشتند بنویسند. از جناب آقای صرامی و استاد به نوبت استفاده می کنیم و ان شاء الله یک بخشی از جلسه را به سؤالات حضار اختصاص می دهیم که به صورت کتبی یا شفاهی ارائه می دهند.
استاد میرباقری: بسم الله الرحمن الرحیم؛ اولاً از بزرگوارانی که این فرصت را ایجاد نمودند و این فضا را فراهم کردند تا این بحث با عزیزان مورد بررسی قرار بگیرد به خصوص از استاد عزیز حضرت آقای قاضی زاده تشکر می کنم. دوم این که من مدعیِ نظریه پردازی نیستم، آقایان بزرگواری کردند. سوم این که من خدمت شان عرض کردم، این جلسه برای مناظره نیست! چون عنوان مناظره از اول به معنای این است که دو طرف وجود دارد که با هم اختلاف نظر دارند و می خواهند بر سر مواقف و مواضع اختلاف جنجال بکنند. ما می خواهیم با هم گفتگو کنیم و ان شاء الله برای رشد بحث به هم کمک کنیم. چهارم این که از آقای صرامی تشکر می کنم که بزرگواری کردند و با ضیق وقت شان قبول کردند عرایض ما را بشنوند.
بحثی که معرفی شد بحث گسترده ای است و طبیعتاً باید خُرد شود تا قابل بحث و بررسی پژوهشگرانه باشد همانند رساله های دکتری که معمولاً می گویند موضوع باید خیلی خُرد باشد تا بشود موضوع را دقیق و پژوهشگرانه پیش برد. روش اجتهادی بحثی است که حداقل ده ها جلسه باید روی اجزاءش بحث شود، بنابراین پیداست که الآن بحث بر سر جزئیّات این نظریه نیست، فقط کلیاتی را ما باید در فضای روش اجتهاد مطرح کنیم و به خصوص جریان اجتهاد معاصر را آسیب شناسی کنیم، عناوینی که حقیر به صورت خیلی گذرا به آن می پردازم عبارت اند از: 1- چیستی روش اجتهاد است یعنی بحثی که ما اینک به آن می پردازیم. 2- ضرورت پرداختن به این بحث و واکاوی مجدّد روش اجتهاد در شرایط کنونی. چه ضرورتی ما را وا داشته است که از نو در این بحث ها دقّت قرار کنیم. 3- در پیِ این دو، آسیب شناسی اجمالی نسبت به اجتهاد کنونی یا روش های اجتهادی که الآن وجود دارد و متداول می شود. 4- اگر فرصتی بود در پایان نگاهی به مبانی می اندازیم. یعنی از ضرورت و تعریف به مبانی برسیم و ببینیم چه تحوّلی در مبانی باید اتفاق بیفتد تا ظرفیت اجتهاد به حدّی برسد که بتواند مسائل امروزی مورد نیاز ما و جامعه اسلام را پاسخ بدهد.
عوض شدن موضوع فقه از احکام سلطانیه به مدیریت و سرپرستی
در تعریف لازم نیست چندان توقف کنیم، روش شناسی اجتهاد یک دانش درجه 2 و فرانگرانه ای است که ما با یک دید استعلایی در روش اجتهاد - به خصوص روش اجتهاد شیعی در طول تاریخ- دقّـت می کنیم و به خصوص تکامل و تحوّل این روش را موضوع بحث قرار می دهیم و طبیعتاً در پیِ آن نگاه استعلایی می توانیم بفهمیم که ضرورت کنونی ما چیست و چگونه می شود علم اصول و روش اجتهاد شیعه را به سطحی از بالندگی برسانیم که بتواند مسائل امروزی ما را جواب بدهد. بر همین اساس کاملاً پیداست ضرورت بحث و بازنگری مجدّد در روش اجتهاد، نیازمندی های جدید دستگاه تفقّه شیعه است.
ما به یک سلسله مسائلی مبتلا شدیم که مسائل جدیدی است و باید پاسخ بدهیم. مهمترین شان مسئله مدیریت و سرپرستی اجتماعی است، آن هم مسئله سرپرستی و حکومت به مفهوم جدید و با وضعیّت جدید. به تعبیر دیگر زمانی ما اگر می خواستیم فقه مقارَن داشته باشیم، فقه اهل سنت بود، مسائل حکومت در مقیاس مباحث دولت عثمانی و پاسخگویی به مسائل آن حکومت ها در فقه اهل سنت بود که باید مقارنه ای می کردیم و نظریات فقهی خودمان را بر اساس فقاهت شیعه نسبت به آن مسائل بیان می کردیم ولی حقیقت این است که مسائلی که امروزه پیش روی ما قرار دارد بسیار فراتر از آن مسائل هستند، مساله دولت در دوره معاصر، مسائل دولتهای ساده مثل دولت عثمانی یا دولت صفویه و شاه عباس نیست، بلکه مساله تکامل اجتماعی و سرپرستی تکامل اجتماعی است، همان چیزی که امام رضوان الله تعالی علیه در باره اش می فرمود: نبض زمان باید در اختیار حوزه ها باشد، این مطلب فراتر از پاسخگویی به مسائل مستحدثه در مقیاس حکومت است و به مسئله رهبری حوادث اجتماعی، آن هم در مقیاس مواجهه تمدّنی و مسائل جهانی مربوط می شود.
رهبری حوادث در موازنه وظیفه فقیه در فقه نظامات
همین جا اشاره کنم تفاوتی که حقیر در نگرش امام در موضوع ولایت فقیه می بینم یکی در مبانی و دیگری در مقیاس تصرّف فقیه است. امام مقیاس تصرّف فقیه را رهبریِ حوادث برای تغییر موازنه در جهان می دانستند، پاسخگویی به مسائلی در این مقیاس موضوع امروزین فقه ماست و طبیعی است که این فقه غیر از فقه احکام موضوعات و حتّی غیر از فقه نظامات است، این فقه، فقه تکامل اجتماعی است یعنی مدیریّتی است که در آن نظامات تکامل پیدا می کنند.
حال سؤال این است که اگر بخواهیم از پاسخگویی به مسائل مستحدثه آن هم با روش فقه موضوعات، به فقه احکام نسبت ها و ساختار ها و نظام و بعد هم تکامل نظامات اجتماعی و قبل از آن تکامل اراده های انسانی خارج شویم و فقه را وارد این مقیاس کنیم، روش اجتهاد چه تحوّلی باید پیدا کند؟ بنابراین مسائلی که الآن ما با آن مواجهیم مسائلی نیست که در احکام سلطانیّه مطرح شده است. برخلاف این که بعضی ها گمان می کنند آیت الله منتظری مثلاً در حکومت دینی حرف های خیلی مهمی زده اند به نظر من سخنان او در حدّ احکام سلطانیه است و اصلاً ربطی به موضوع حکومت (به مفهوم امروزین خودش) ندارد، اصلاً آنچه در آن کتاب آمده پاسخگوی نیازهای امروزین جامعه ما نیست، ما با مسائل دیگری مواجهیم که باید به آن ها بپردازیم و طبیعتاً شیوه اجتهاد کنونی ما کافی نیست، نه این که غلط است. حالا همین را باید بحث کنیم.
ما باید نظریّات کلان مدیریت اسلامی و حتی بالاتر از دولت اسلامی را مطرح کنیم، باید به آن بحث ها بپردازیم و خلاصه امروزه خاستگاه نظریات فقهی در حکومت دینی با گذشته متفاوت است، نظریه مرحوم نائینی در دوره مشروطه شکل گرفت. آن زمان تعامل جدّیِ دنیای اسلام و فقه شیعه با نظام غربی و دموکراسی تازه شروع شده بود، اما امروز خاستگاه بحث حکومت دینی و مباحث فقهی فقه حکومتی در دوره گذار از تجدد است، ما در حال عبور از تجدد به سمت حکومت جهانی اسلام هستیم و مسائل امروز با مسائل گذشته فرق اساسی دارد. لذا به نظرم آقای کدیور در بحث حکومت ولایی واقعاً نتوانستند خاستگاه نظریه ها را به درستی دیده باشد، بحث بررسی نظریه امام و نظریه مرحوم نائینی آوردند اشکال روش پژوهشی دارد، مقیاس این دو نظریه متفاوت است و دو درک متفاوت از حکومت و مأموریت حکومت است و اصلاً ربطی به هم ندارد. یک جا انفعال در مقابل دموکراسی است و یک جا عبور از دموکراسی است، لذا این دو نظریه غیر قابل مقایسه هستند.
یکی از شعرای عراق می گفت من شعرای فارسی زبان را می شناسم، گفتیم نام ببر. گفت حافظ و علیرضا قزوه. گفتم احسنت! این علامت این است که خیلی آگاهی داری، واقعاً مقایسه کردن این دو تا بی معناست. یا این که بهمنیار که مقرِّر حکمت مشایی است با ملاصدرا که مؤسس یک مکتب است مقایسه شود، این دو قابل مقایسه نیستد. امام مؤسس یک مبنای جدید هستند چه ربطی دارد به نظریات دیگران. عدم درک از موضوع حکومت و سرپرستی مشکل درست کرده است.
ایمان، عقلانیت و تفاهم سه رکن روش اجتهاد در طول تاریخ
در هر صورت آنچه که ره آورد بحث روش اجتهاد در دوره معاصر است این است که ما با مسائل جدید در مقیاس جدید مواجه می شویم و باید این ها را مورد بحث قرار بدهیم، مساله ما حکومت، سرپرستی تکامل و تبیین موضوعات است نه پاسخگویی به موضوعات کلان، گویا شما موضوعات خُرد را با موضوعات کلان جواب می دهید و موضوعات کلان را هم گاهی به موضوعات خُرد تجزیه می کنید ، مثلا یک بار بانک را بر اساس احکام معاملات بحث و تجزیه می کنید، بانک عنصری از نظام سرمایه داری است که تجزیه اش می کنید، بعد با معاملات تطبیق می دهید. یک بار هم نه! احکام نظامات را مطرح می کنید و بعد می خواهید نظام پولی اسلام را تحلیل کنید. یک وقت هم می خواهید تکامل نظامات اجتماعی را بحث کنید و نبض زمان در اختیار تفقه قرار گیرد که در این حالت مقیاس اجتهاد تغییر خواهد کرد. حال بر این اساس آنچه نظریه حقیر است این است که اجتهاد شیعی در طول تاریخ مبتنی بر سه رکن اساسی بوده است که عبارت است از: ایمان، عقلانیت و تفاهم است. به تعبیر دیگر تعبّد، تقنین و تفاهم، سه رکن اصلی اجتهاد شیعی است.
همه کاری که در اجتهاد شیعی با دامنه گسترده خودش و با اصول اساسی و زیرساخت های علم اصول که قواعد عرفی، عقلایی و عقلی هستند، اتفاق می افتد که عبارت است از بررسی صدور، جهت صدور، دلالت و تعارض الادله و بعد هم احکام حالات فقدان دلیل، این سه دسته قواعد به کار گرفته می شوند و فرآیند صدور، جهت صدور و ... همه این ها مبتنی بر این سه اصل کلی هستند یعنی ایمان، عقلانیّت و تفاهم. پایگاه حجیّت و استفراغ وسعی که آقایان در تعریف اجتهاد می گفتند همین سه اصل است. یکی از ارکان جاری در اجتهاد ما تعبد است، ممکن است گاهی اجتهاد را طوری تعریف شود که مجتهد یهودی هم بتوانیم داشته باشیم! ولی حقیقت این است که اجتهاد ما صرفاً یک فن نیست. تعبّد و ایمان به وحی و درک شأن تخاطب شارع جزء قواعد اجتهاد ماست. طبق مبنای ایمانی ما تخاطب شارع یک تخاطب عرفی نیست بلکه فراعرفی و فرازمانی و دارای عصمت است. با رجوع به علم اصول می یابید که یکی از ارتکازات اصولین این است در خطاب معصوم بین اول و آخرشد هیچ تعارضی نیست، هر چند در طول دو سه قرن صادر شده باشند، بین خطابات هماهنگی است و می بینید بین عام و خاص جمع می کنند، عام از یک معصوم است ولی خاصّ از معصوم گذشته یا آینده است، این جمع ناظر به نوعی ایمان خاص و ارتکاز خاصّی است. یا مثلاً در نسبت بین خطابات در جمع بین عام و خاص بحث حاکم و محکوم، وارد و مورود و انقلاب نسبت مطرح می شود.
شما هیچ گاه چنین چیزی را در یک خطاب عرفی یا در یک سند عرفی نمی توانید داشته باشید، اگر دو نفر در یک روستا با هم معامله کنند و سندی بنویسند، شما قواعد انقلابِ نسبت را در آن جا قابل اعمال نمی دانید. نه فقط در آن جا، بلکه در یک نزاع بین المللی یا یک سند حقوقی که بین دو کشور نوشته می شود، جای انقلاب نسبت نیست. این قواعد اصولی مخصوص شأن تخاطب شارع است. منظور ما از ایمان چنین باوری است اما اگر سکولارها برای اجتهاد روش شناسی بدهند، چنین باوری وجود نداشت. آنها بر اساس تعبد، هماهنگی، عدم تعارض و این که یک اتحاد جدی حاکم است، بحث نمی کردند و نمی کنند! روش آنها روش دیگری است.
بنابراین تعبّد بوده است و این طور هم نبوده که تعبد فقط در قواعد باشد، در خود فعل استنباط هم حضور ایمان و تعبّد به صورت ابتهال در گزینش و استظهار در پردازش وجود داشته است، یعنی وقتی فقیه می خواست گمانه زنی کند واقعاً خودش را به هیچ قیدی مقیّد نمی کرد، علامت این ابتهال این است که وقتی یک فقیه- مانند علامه حلی- می خواهد راجع به آب چاه فتوا بدهد؛ چاه خانه اش را پر می کند، این همان ابتهال در گزینش است. بنابراین هم تقوای در استناد در احوال فقها وجود داشته و اجتهاد متقوّم به این تقواست، این که می گویند اجتهاد یک ملکه قدسیه است یعنی اجتهاد یک فنّ نیست. هیچ گاه یک غیر مسلمان نمی تواند در اسلام فقیه باشد، عقیده ما این است که از مقوّمات اجتهاد ایمان است، هم در شأن تخاطب و فضای قاعده مندی ایمان باید باشد، هم در فعل استنباط باید تقوا حضور پیدا کند و این در اجتهاد شیعی بوده است.
علاوه بر ایمان اجتهاد واجد تقنین است؛ یعنی با کار عقلی تعبّد به وحی را مقنن می کردند، این طور نبود که یک فقهیی بگوید من نافله شب می خوانم، ایمانم درجه فلان مقدار است پس فتوایم این است و باید قبول کنید. وقتی وارد بحث می شدند تعبّد را قاعده مند می کردند و بعد هم این قاعده مندی را به تفاهم می گذاشتند، اول با شاگردان شان، بعد هم با محققین و اقران خودشان. این روش تاریخی شیعه بود و اصلاً استفراغ وسع اجتماعی یعنی همین، پایگاه حجّیت همین است.
اما نکته این است که ظرفیت تعبّد و نیاز به استضائه به شرع، در شرایط اجتماعی متحوّل و متکامل می شود، بنابراین درک از شأن تخاطب تغییر می کند، یعنی ما شأن تخاطب شارع را مدیریت همه شئون حیات و تکامل اجتماعی می دانیم، نه پاسخگویی به مسائل مستحدثه، شأن شارع سرپرستی دولت ها می دانیم نه این که دولت ها مدیریت کنند و مسئله سازی نمایند و ما در پاسخ به مسئله از شرع استضائه کنیم. وضعیت کنونی ما مطلوب نیست که جریان تجدّد مسئله سازی کند، بعد ما در حوزه اقتصاد، بانک، بیمه، پول اعتباری و ... پاسخگو به مسائل مستحدثه باشیم. این شأن استضائه به دین نیست، شأن تخاطب شارع فراتر از این است، منظور این نیست که این مقیاس را نباید جواب داد، بلکه بحث رهبری حوادث و رهبری موضوعات، آن هم در مقیاس جهانی است، بنابراین تلقی از شأن تخاطب وقتی ارتقاء پیدا می کند، ارتکازاً در ایمان فقها، یک مرتبه دیگری از استضائه به نور وحی واقع می شود، طبیعتاً باید قاعده مندی اش متناسب با آن سطح از ایمان شکل بگیرد و بعد هم به تفاوهم بین الاقرانی گذاشته شود آن گاه به حجّیت می رسد. این اجمالی از آن چیزی است که باید اتفاق بیفتد.
لازم به ذکر است بحث هایی که در حوزه روش اجتهاد مطرح می کنیم، بعضی از آن ها بحث تحلیل فقه است، که در فلسفه فقه قرار می گیرد، بعضی در علم اصول و بعضی هم در فلسفه علم اصول قرار دارد. همه این ها باید مورد توجه قرار بگیرد که از بحث ما خارج است.
تعریف دین به شریعت، ولایت، الوهیت
یکی از آن چیزهایی که به نظر می آید باید به لحاظ مبنا در آن تحول پیدا شود، تلقّی از شأن تخاطب شارع است، اصلی ترین مسئله روش اجتهاد مسئله شأن تخاطب است، همه قواعدی که برای تفاهم با شارع به کار می رود، قواعد شأن تخاطب و متناسب با شأن تخاطب است. ما باید بدانیم دین الهی چیست؟ دین جریان شریعت است؟ دین شریعت و احکامِ مبتنی بر یک سلسله ملاکات ذاتی اشیاء است؟ یا دین جریان الوهیّت است که از طریق جریان ولایت واقع می شود و به مناسک ولایت می رسد و به صورت شریعت در می آید؟ یعنی ملاکات احکام به تناسبات ولایت حقّه برمی گردد و بنا بر این دین الوهیّت، شریعت و ولایت است. دین چیست؟ آیا نقش دین این است که یک سلسله قوانینی برای نظم اجتماعی بشر ارائه دهد؟ بعضی ها وقتی می خواهند ضرورت بعثت انبیاء را توضیح دهند می گویند بشر مدنیّ بالطبع است و نیاز به قانون دارد، قانون هم قانونگذار می خواهد، قانونگذار باید بیرون از جامعه باشد تا در منافع دخیل نباشد و آن هم خدای متعال است، مبلغ و مجری قانون هم انبیاء و ائمه هستند، به این معنا که دین برای ایجاد نظم مادّی ایجاد شده است.
نظریه مرحوم محقق اصفهانی در بحث حسن و قبح در یک بخش هایی به همین مطلب می رسد و می گویند غایت حسن و قبح رسیدن به نظم اجتماعی است، این نظر صحیح نیست، واقعیت این است که دین جریان الوهیّت و ولایت است برای سرپرستی قرب انسان ها و ایجاد کمال یعنی ایجاد قُرب. اگر این نظر ثابت شد، مقیاس تفقّه ما باید یک تحولی پیدا کند. تفقه ما الآن مقیاسش احکام موضوعات، آن هم در حدّ واحد مطالعه فرد است، هم واحد مطالعه در فقه باید از فرد به جامعه تغییر کند و هم باید احکام از احکام موضوعات به احکام کلّ متغیّر و ایجاد کلّ متغیر و تکامل در کلّ متغیر ختم شود، یعنی آن چه که موضوعات سرپرستی است پاسخگویی به احکام موضوعات منفصله نیست، موضوع این است که فقه می خواهد کلّ اجتماعی را از یک وضعیت به وضعیت دوم ببرد و احکام حرکت دادن و تغییر یک کل به سوی کل است. لذا احکام فقه حکومتی به لحاظ حکم، مکلّف، موضوع و متعلق، امتثال و ثواب و عقاب با احکام فردی متفاوت است و در هیچ یک از این ها مشترک نیستند. احکام فقه حکومتی احکام کفایی یا احکام عینی نیست، بلکه احکامِ متوجه به کل هستند، امتثال شان امتثالی است که باید کل انجام بدهند و ثواب و عقابش هم ثواب و عقاب مشاع است، طاعت مشاع است ثواب و عقاب هم مشاع است، معصیت مشاع است، ثواب و عقاب هم مشاع است، این قدم اول بحث.
تحجر و انفعال، آسیب اصلی روش اجتهاد
بعد از این مطالب، آن چه که به نظر من باید بحث شود، بحث آسیب شناسی اجتهاد معاصر است که دو آسیب دارد: یکی تحجّر و دیگری انفعال. خطر انفعال در مقیاس روش اجتهاد بزرگترین خطری است که حوزه را تهدید می کند، انفعال یعنی سکولار شدن اجتهاد حوزه از طریق توسعه بنای عقلا که بسیاری مثل آقای کدیور چنین توسعه ای را قائل اند می دهند، یا از طریق ارتکازات عرفی مثل حضرت آیت الله صانعی و یا از طریق قواعد عقلی مثل بعضی افراد دیگر که روش سیستمی را عریان وارد روش اجتهاد می کنند که آفاتش را بعد عرض می کنم. همه این ها به سکولار کردن اجتهاد می انجامد.
اشکال در روش، ادبیات و تعریف روش اجتهاد
مجری: برداشتی که از سخنان آقای میرباقری کردم، این است که ایشان درباره اجتهاد فرمودند فقه قدیم ما سه پایه دارد: تعبّد یا ایمان، عقلانیت یا قاعده مندی و تفاهم. ولی الآن با توجه به فضای جدیدی که در نیازهای فقهی و فضای کلی که روابط اجتماعی و به تعبیر ایشان تخاطبی که شأن شارع در دوران معاصر است، ما باید این سه را متحوّل کنیم. نکته بعدی که ایشان فرمودند این بود که به جای این که شریعت حاشیه ای بر نظامات دیگر باشد- مثلاً در دنیای جدید به نتایجی برسند و ما درباره آنها نظر بدهیم و حاشیه بزنیم- ما باید خودمان نظامات را ایجاد کنیم و برای همین فضای دین را یک فضای گسترده و متکاملی دیدند که بالأخره باید به لحاظ روش به روش ها یا به ابزارهایی دست بزنیم که بتوانیم خودمان نظام ساز باشیم و نظامات را تشکیل بدهیم، نه این که حاشیه ای بر دیدگاه های دیگران داشته باشیم، بعد هم فرمودند در این روابط بایستی از فرد به جامعه و در تغییر موضوعات از فرد به کلّ متغیر توجه کرد که انشاء الله این ها را در نوبت بعد از ایشان سؤال خواهیم کرد و نسبت به سه فضای توسعه ای که الآن وجود دارد- یکی توسعه بحث سیره عقلا، یکی توسعه نظامات عرفی و یکی توسعه بحث عقلانیت به عنوان راهکارهایی که بتواند برای گذر از فقه قدیم به فقه جدید مسائل را حل کند- جناب استاد نظر داشتند و می گفتند هر سه این ها با اشکالاتی مواجه است.
استاد صرامی: بسم الله الرحمن الرحیم. ابتداءً باید به نکته مثبتی که در سخنان آقای میرباقری و همفکران شان وجود دارد اشاره کنم. آن نکته این است که اگر روشی که ایشان در اندیشیدن و ارائه مطالب دارند تثبیت شود- گذشته از این که محتوای تا چه اندازه صحیح یا ناصحیح است - به لحاظ روشی این خصوصیت را دارد که می تواند با فلسفه های غیر دینی وارد گفتگو شود. یعنی یکی از اشکالات حوزه های اندیشه ما به عنوان حوزه های اندیشه دینی این است که به دلایل تاریخی اندیشه های ما طوری شکل گرفته که به صورت سنّتی امکان گفتگو با اندیشه های دیگر برای ما کم است. یکی از علت هایی که ما نتوانستیم افکار خودمان را در دنیا ارائه بدهیم و یا خیلی وقت ها مخصوصاً افکار شیعه مظلوم واقع شده و افکار دیگری به عنوان اسلام ارائه شده، شاید همین باشد که روش های ارتباطی (یعنی اندیشه و تفکر) ما طوری است که امکان ارتباط با فلسفه های غیر دینی یا امکان ارتباط با کسانی که پیش فرض های ما را قبول ندارند یک مقداری ضعیف یا کم است. بحث های ایشان از این جهت خیلی خوب است که می تواند انسان را در مباحث وارد یک فضای پیشینی کند. ولی واقعیّت این است که این فضای بحث در ضمن این نکته یک آسیب مهمّ هم دارد. آن آسیب این است که ابتدا باید ادبیات سازی کافی انجام شود، یعنی ما باید یک چنین بحثی را از درون اندیشه اسلامی ارائه بدهیم تا بتواند در مقابل اندیشه های فرادینی و فلسفه های فرادینی قرار بگیرد، ولی ابتدا باید در مولد و موطن خودش خود را بازسازی کند و با افکاری که در آنجا زاده شده ارتباط منطقی برقرار نماید تا وقتی در موطن خودش تثبیت شد آن ظرفیت برقراری ارتباط را در خارج از خودش بتواند نشان بدهد و از آن استفاده شود.
این مطلب در این جلسه هم صادق است؛ آقای قاضی زاده اشاره ای کردند که مطالب علمی آقای میرباقری را عرفی کنیم. واقعیت این است که انسان در ابتدا با یک سؤالاتی روبرو می شود. سؤال کردن در مورد مباحثی که حاج آقا مطرح می کنند بیشتر برای این است که آن رسالت ادبیات سازی این افکار تأمین شود و بتواند یک شکل صحیح و منطقی تر و قابل درک تری پیدا کند.
وقتی ما وارد بحث اجتهاد و روشهای اجتهادی می شویم منطقی این است که هر چند با ادبیات خودمان توضیح بدهیم که منظور ما از اجتهاد چیست؟ آیا منظور ما همان تعریفی است که فقها می کنند؟ بعد از معنا کردن اجتهاد بگوئیم منظورمان از روش چیست؟ آیا منظور روش فکر کردن است؟ یا این که نه، منظور ما از روش یک سری مباحث خیلی پیچیده تر و مبنایی تر است که باید به آنها بپردازیم؟ یا این که بحث سومی که در صحبت ها بود که مشکل ما تعریف اجتهاد یا تعریف روش نیست، بلکه مشکل ما وضعیّت موجود ما و مسائلی است که با آن روبرو هستیم؟ ما با مسائل متحوّلی روبرو هستیم و باید ابتدا این مسائل را بشناسیم. وقتی این مسائل را شناختیم شاید آن اجتهاد و روشی که مورد نظر هست خود به خود، بدون این که نیاز به تعریف خاصی از آن باشد روشن شود.
به هر حال این سؤالات ابتداءً به ذهن انسان خلجان پیدا می کند و به نظر می رسد قبل از این که به سوالات تصدیقی برسیم، مادامی که این سؤالات تصوری شکل خود را پیدا نکند و پاسخ دقیق و مرتبّ خود را نیابد، طبیعتاً ممکن است بحث ها منحرف شود و هر کسی برداشتی داشته باشد، چون یک ادبیات و کلماتی به کار می رود که گاهی اوقات کلمات خیلی جاذبی هم هست و انسان با آنها در حیثیت دینی خودش ارتباط دارد و برایش مقدس است، مثل ایمان و تعبّد. اگر در یک بحث علمی این تعابیر دقیقاً واضح نشود که منظور چیست و دیگران چه می گفتند و ما چه چیزی خلاف آن می خواهیم بگوییم، بحث ها را یک مقداری گیج کننده می کند.
ایمان، عقلانیت، قاعده مندی و تفاهم یک ادبیات جدیدی است که باید ببینیم منظور چیست؟ فرض کنید در باره ایمان که به عنوان رکنی از اجتهاد معرفی شد با این سؤال مهم روبرو هستیم که آیا منظور این است که با آن احساس معنوی درونی خودمان می خواهیم اجتهاد کنیم؟ این معنا یک مشکل اساسی دارد و آن این که علم چیزی است که با دانش بین الأذهانی ما باید قابل استدلال و قابل تعریف باشد، قابلیت تعیین حدّ و مرز داشته باشد و این که کسی فرضاً یهودی، مسلمان یا مسیحی باشد، در علم تفاوتی نکند، مگر این که تعریف جدیدی از علم و ایمان داشته باشیم، یک معنای خاصی از تعبّد اراده کنیم، یا این بحث که گویا قواعد اصولی را به قواعد قدسی برمی گرانیم، در حالی که همه اصولی ها بالاتفاق تا آن جایی که من دیدم قواعد اصولی را قواعد عرفی می دانند. درست است که این قواعد عرفی پیش فرضهایی دارد یعنی فرض کنید عرفِ برخورد و استفاده از معصوم با عرفِ استفاده از غیرمعصوم متفاوت است. اگر به یک عاقل خواه مسیحی یا مسلمان باشد بگوئیم این کسی که با او حرف می زنی معصوم است و او معصوم بودنش را مفروض بگیرد طبیعی است که با کلماتش طور دیگری برخورد می کند، سهو، خطا، نسیان، فراموشی و ... این ها را کنار می گذارد، مطلق سخنانش را به مقیّدش ربط می هد، محکومش را با حاکمش معنا می کند و ...، این کار به معنای قدسی کردن یا غیر عرفی کردن اصول نیست. فرض کنید مثلاً تعبیر انقلابِ نسبت برای هر عرفی یک تعبیر عجیب و غریب نیست، ما اسمش را عوض کردیم و الا برای هر عرفی وقتی توضیح بدهید متوجه می شود که منظور چیست؟ و اگر این طور نباشد به آن بحث اصولی اشکال وارد است ، یعنی خود اصولی ها به این نکته می رسند که اگر فرض کنید کسی بیاید تعبیر انقلاب نسبت را مطرح کند ولی نتواند پشتوانه عرفی اش را توضیح بدهد به این معناست که حرف باطلی زده، یا فرض کنید بحث اطلاق و تقیید و حکومت را که یک زمانی این اسم ها نبوده و بعداً آمده، اگر نتواند جنبه عرفی آن را توضیح بدهد به این معناست که نتوانسته از موضع اصولی خودش دفاع کند.
سؤال دیگر من در باره «تعبیر سرپرستی موضوعات یا تحوّلات» است. این تعبیر هر چند تعبیر خوبی است ولی باید منظور از آن را روشن کنیم. روشن است که به صورت منطقی هر علمی مبتنی بر فلسفه آن است. بر فرض علم پزشکی که فکر می کنید یک علم صرفاً تجربی است ولی همین علم شاید بیش از آنکه ما باورمان بشود مفروضات فلسفی دارد که باید در باره آن ها بحث شود. ممکن است اگر ما آن مفروضات فلسفی اش را قبول نکنیم به آن نتایج نرسیم! یعنی پزشکی که الآن کسی را در مطب درمان می کند و بر این باور است که بیمار را معالجه می کند، ممکن است بعد از این که با او یک مباحثه ای انجام شود و پیش فرضهای کنونی اش مختل شود دیگر نتواند به کار خودش ادامه بدهد.
اگر منظور این است که باید از پیش فرضها بحث شود، می شود از همین تعبیر استفاده کنیم و در باره اش بحث کنیم - که بحث خوبی هم هست- و ببینیم چه پیش فرضهایی در این علم وجود دارد و آیا آن پیش فرضها منجر به تفاوتی در این علوم شده است؟ این مرحله را هم باید پشت سر بگذاریم. گاهی هم پیش فرض ها ظاهراً متفاوت هستند اما همه شان یک نتیجه می دهد. بحث از این مطالب مفید خواهد بود.
استاد میرباقری: چگونه وارد بحث از علوم شدید؟
استاد صرامی: از مساله سرپرستی تحولات. استفاده بنده این بود که منظور شما این است که غرب علم سکولار را به ما تحمیل نکند.
استاد میرباقری: منظور من این بود که مقیاس فقه باید وارد سرپرستی تکامل اجتماعی بشود، طبیعتاً الزاماتی هم دارد. ممکن است یکی از الزاماتش تحول در علوم باشد، من وارد الزاماتش نشدم و اصلاً از الزاماتش بحث نکردم. سخن در مقیاس اجتهاد و اجتهاد در رسیدن به سرپرستی تکامل اجتماعی بود، نه پاسخگویی به مسائل مستحدثه حتی در مقیاس کلان. یعنی فقه در مقیاس کلان هم، لازم نیست فقط به مسائل مستحدثه پاسخ بدهد، مثلاً لازم نیست به مسائلی که لیبرال دموکراسی نسبت به مسائل کلان اجتماعی پیش روی مان می گذارد مانند حزب و قوانین احزاب، پاسخگو باشیم، باید از آنها عبور کنیم. ممکن است بگوئیم من اصلاً چیزی به نام حزب را قبول ندارم. ماموریت فقه بزرگ تر از آن است که به ساختارهایی که یک نظام دموکراتیک تعریف می کند بپردازد. ما می توانیم نظام دیگری مانند نظام ولایی ارائه کنیم. لازم نیست به اجزاء ساختار آن ها بپردازیم و آن را اسلامیزه کنیم. لذا ما هنوز وارد الزامات نشدیم. البته یکی از موضوعاتی که بحث می شود این است که زیرساخت ساختارهایی که غرب ارائه می کند چیست؟ آیا عقلانی است یا مشترک است؟
استاد صرامی: در مورد بحث نقش دین و دیدگاه فقها تا آن جایی که من دیدم، البته فقها چندان به اهداف دین یا فقه - که کوچک تر از دین هم هست- نپرداختند. برخی فقها که وارد این بحث شدند مثل شهید اول در اوایل کتاب «ذکری»، یا مرحوم علامه در کتاب «منتهی»، سعادت اخروی را اصل قرار دادند. بنا بر این اگر کسی هدف فقه را که با اعمال و رفتارهای ظاهری ما سر و کار دارد و نه لزوما با عقاید درونی ما، اخروی بداند به طریق اولی هدف اصل دین را که اعم از رفتارهای جوارحی و جوانحی است امور اخروی و سعادت اخروی خواهد دانست. بر همین اساس سخن مرحوم شیخ محمد حسن اصفهانی نیازمند توضیح است. ایشان یک بحثی در بناء عقلا دارند و بناء عقلا را هم در واقع همان ارتکازات عقلائیه می دانند، شاید از این جهت که علی القاعده ارتکازات عقلا مربوط به نظم دنیایی شان می شود از فقه تعریف دنیوی به ذهن بیاید. این مطلب جای بحث دارد و در بحث مفصا تری باید منظور ایشان روشن شود چون ایشان کلیاتی را دراین باره بیان می کنند. در حالی که آن هم جای خودش دارد که انسان بحث مفصل تری کند که منظور ایشان چیست؟ شاید به نظر بیاید کلام مرحوم حاج شیخ محمد حسن اصفهانی شامل عقلای هر زمان با یک فلسفه خاص و فلسفه های مادی نیز بشود، به هر حال این ها باید توضیح داده شود.
نکته ای هم که آقای میرباقری در باره تفاوت احکام فقه حکومتی با احکام فقه فردی فرمودند، کاملاً درست است، ولی باید ابعاد آن هم تحلیل و روشن شود.افرادی هستند که مدعی اند احکام فقه حکومتی با فقه فردی هیچ تفاوتی ندارد ولی به نظر می رسد که این طور نیست. ما هم با مباحثی که در ارتباط با احکام حکومتی داشتیم، به این نقطه رسیدیم که حاج آقا هم فرمودند. ولی به هر حال باید یک استدلال منطقی صحیحی بر این نظر ارائه شود. مجدداً اشاره می کنم که مطالب آقای میرباقری در برقراری یک رابطه و نسبت منطقی میان اندیشه اسلامی و غیر اسلامی بسیار موثر است مبنی بر این که ادبیات بحث روشن شود و توضیح داده شود.
مجری: خلاصه صحبت جناب آقای صرّامی این بود که ما دو نکته را باید به عنوان کلی مورد توجه داشته باشیم که یکی ادبیات بحث است، یعنی اگر که این نکته که بالأخره تفاوتی که فرض کنید در حوزه تعریف روش یا تعریف اجتهاد نسبت به روش و اجتهادی که دیگران می گویند تفاوت مشخص چیست؟ مثلاً فرض کنید بحث ایمان که مطرح است چه مکانیزمی در تأثیر ایمان در اجتهاد می بینیم، دو تا مجتهد هستند، یکی مسلمان مؤمن و دیگری غیرمؤمن، سؤالشان این بود که در این زمینه چه؟ بعد هم در زمینه های مختلف تقریباً هفت هشت سؤال جناب صرّامی مطرح کردند.
یکی از سوال های ایشان در مورد تعبیر روش و تعبیر اجتهاد بود. در باره اجتهاد آیا نگاه و نظریه ای که شما دارید، یک تفاوت محتوایی نسبت به مفهوم رایج اجتهاد دارد که عبارت است از « استفراغ الوسع لطلب الاحکام الشرعیة من الادلة التفضیلیة»، یا همان تعریف معمول را قبول دارید یا شما می خواهید یک قید به آن اضافه کنید؟ سوال بعدی این است که بحث ایمان را چطور مطرح می کنید؟ و ...
ضرورت تکامل تعریف از جامعه و اهداف دین در فقه نظامات
استاد میرباقری: بسم الله الرحمن الرحیم؛ من به سهم خودم جداً تشکر می کنم از این که عرائض بنده را بزرگوارانه تحمّل می کنند با این فرض که فرمودند هنوز به ادبیاتش هم دست پیدا نکرده اند و به تعبیر ایشان ادبیات سازی نشده است. چون معمولاً این گونه بحث ها چندان گوش شنوا ندارد، در این باره مسئولیت متوجه خود آن کسی است که حرف جدیدی می زند. او باید تلاش کند این را به سطحی از ادبیات بیاورد و بیان کند که قابل تفاهم باشد، و الا دیگران مسئول نیستند که حرف یک شخص را ادبیات سازی کنند، خود فرد اگر مدّعی است باید ادبیاتش را هم تولید کند. افرادی هم که حال و حوصله دارند یک زبان جدید را که هنوز به زبان و ارتکاز موجود اجتماعی نزدیک نشده گوش بدهند، دقت و واکاوی کنند واقعاً کم هستند، حالا این بزرگواری ای که ایشان می فرمایند از همین مقوله است که عرایض حقیر را تحمل می فرمایند.
اجمالاً سه تا سؤال مطرح شد؛ یکی در باره بحث اهداف فقه است که این جا من در باره اش بحث جدّی نداشتم و فقط به صورت مثال عرض کردم که اگر ما بخواهیم تکاملی در تفقه ایجاد کنیم باید یک توجهی به مبانی کلامی فقه و مبانی کلامی علوم اصول و روش اجتهاد داشته باشیم و یک توجهی هم به مبانی جامعه شناختی. برای این که بتوانیم واحد مطالعه فقه را از فرد به جامعه تغییر بدهیم، باید یک علم الإجتماع اسلامی داشته باشیم، بررسی کنیم که آیا جامعه واقعاً جمع کمّی افراد است ؟یا حقیقتی به نام جامعه داریم؟ - تا بعد بگوئیم نسبتش به فرد چیست- آن وقت می شود بحث کرد که اگر جامعه یک حقیقت است احکامی هم غیر از احکام فرد دارد یا نه؟ این جاست که ما می توانیم واحد مطالعه فقه را از فرد به جامعه ارتقا بدهیم، این یک نکته بود.
در نکته دیگر عرض کردم باید دین شناسی مان را از نو واکاوی کنیم که در واقع تکامل ادراک از دین و استضائه به دین است که مبدأ تکامل فقه و اجتهاد می شود. ما نیازمند این واکاوی هستیم. در آغاز رنسانس هم عده ای برای این که کارکرد دین را در عرصه حیات اجتماعی کم کنند در معنای دین تصرف کردند و واقعاً باور اجتماعی درست کردند که دین یک امر معنوی مربوط به حوزه خصوصی است که هیچ ربطی به حیات اجتماعی ندارد و بعد هم پلورالیسم در قدسیت را مطرح کردند به این معنا که ادراکات هر کسی برای خودش محترم است.
سخن من این است که اگر ما می خواهیم مسائل جدید را پاسخ بدهیم و واقعاً در دوره جدیدی هستیم که مسئله اسلام در تحقّق اجتماعی مطرح شده است، طبیعتاً باید ادراکات کلامی مان ارتقاء پیدا کند، چون ظرفیت علم کلام کنونی ما ظرفیت مبناسازی برای فقه و حکومت نیست، پایگاه فقه و علم اصول در علم کلام است، اگر ظرفیت علم کلام تان ارتقاء پیدا نکند امکان این که علم اصول یا فقه را به کمال برسانید یا فراهم نمی شود. چنین معنایی منظور من بود. طبیعی است اهدافی که ما در تفقه دینی داریم مبتنی بر ظرفیت کلام مان، ارتقاء پیدا می کند و الا تردیدی در این نیست که فقهای بزرگ ما در طول تاریخ معمولاً اهداف فقه را به ساماندهی دنیا برای دنیا برنمی گرداندند، لذا می گفتند ملاکات احکام در دسترس ما نیست و الا اگر احکام فقط برای التزامات اجتماعی بود ممکن بود بگویند چیزی است که با عقل ما هم قابل رقم خوردن است، لذا می گفتند ما هیچ وقت بی نیاز از وحی نمی شویم، باور آنها خلاف نظر کسانی است که می گویند ما به دوره ای رسیده ایم که عقل تکامل پیدا کرده است، و چون مأموریت دین ایجاد تکامل عقلی بود دیگر نیازمند به وحی نیستیم! اگر دین را برای ایجاد التزام اجتماعی بخواهیم ممکن است به این حرف برسیم. بنابراین فرمایش شما را قبول دارم که آن چیزی که در ارتکاز فقهای ما بوده و گاهی هم تصریح شده این است که غایات و ملاکات فقه فراتر از دنیاست و می خواهد دنیایی را بسازد که بستر حرکت به سمت قرب به خدای متعال است. این فرمایش تان کاملاً دقیق است.
نکته ای هم که راجع به مرحوم محقق اصفهانی عرض کردم مطلبی است که ایشان در بحث حسن و قبح گفتند، ایشان می گویند قبح و حسن چیزی نیست جز بنای عقلا، یعنی اعتباری است که غایتش حفظ نظام اجتماعی است. سخن من این است که اگر بخواهیم بگوئیم شارع همین حسن و قبح ها را امضاء می کند، سخن ما یک لازمه ای خواهد داشت. نمی خواهم بگویم نظریه ایشان در همین حدّ است، ولی برداشت اولیه از نظریه ایشان این است که می خواهند حسن و قبح را به حفظ نظام برگردانند به طوری که گویا اصلی ترین فعلِ حَسن، حفظ نظام است و اصلی ترین فعلِ قبیح، اختلال نظام است که مبنای حسن و قبح اجتماعی را شکل می دهد. به نظر من این سخن تا حدودی بیان می کند که همه حسن وقبح ها برای تأمین نظام مادی هستند، مگر این که خود حفظ نظام را به تکامل عوالم یعنی به قرب برگردانند، آن وقت دیگر از ادراکات عقلایی خارج می شود و به چیز دیگری تبدیل می شود که متفاوت از ادراکات عقلایی موجود است.
استاد صرامی: یعنی مقصود از حفظ نظام، دنیا است؟
استاد میرباقری: حسن و قبح های عقلا چه در نظام خان و خانی، چه در نظام پادشاهی و چه در نظام دموکراسی مشترک است، حسن و قبح هایی دارند که می خواهند که احکام مشترک عقلایی است و می خواهند بر اساس آنها نظام محفوظ بماند، این نظام هم نظام این دنیایی است که عقلا می گویند. چون عقلا شامل مؤمن و کافر می شود، شما که نمی گویید فقط کفار عقلا هستند. البته ما می گوئیم کافر متخبط است و اصلاً از عقلا نیست و باید او را از عقلا خارج بدانیم. ما می گوئیم احکام عقلائیه احکام متدیّنین است، لذا قائلیم احکام عقلائیه دو دسته است: یکی احکام عقلائیه برآمده از دستگاه انبیاء و دیگری انشاءات دینی، لذا انشاءات عقلای بی دین است اصلاً عقلایی نیست. به فرموده قرآن «الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ»(بقره/275) تقسیم بندی مرحوم محقق اصفهانی که این نیست بلکه به احکام مشترک عقلایی قائلند که در نظام برده داری وجود دارد در سایر نظام ها مثل دهقانی، سلطنتی و دموکراسی هم هست، آیا احکام عقلائی آنها به حفظ آخرت معطوف است؟
استاد صرامی: غرض محقق اصفهانی بیان همه اجزاء نظام اجتماعی نیست بلکه نظم را با حسن و قبح توضیح می هد.
استاد میرباقری: غرض از نظم چیست؟ آیا منظور تناسبات آخرت است؟ اگر حسن و قبح را به این حد ارتقاء بدهیم با احکام عقلای موجود متفاوت خواهد شد. احکام عقلا غایت اخروی ندارد بلکه حفظ نظامات اجتماعی شان است. لذا اتکای به بنای عقلا به این صورت تنزل دادن شریعت به نظامات دنیایی است. البته نمی گویم ایشان به لوازم چنین سخنی پایبند هستند. در هر صورت غرض بنده از طرح این موضوع این است که اگر بخواهیم ساحت فقه را به بحث تکامل اجتماعی ارتقاء ببخشیم، باید اندیشه های کلامی ما در مورد فقه ارتقاء پیدا کند، اگر ظرفیت کلامی ما ارتقاء پیدا نکند، ارتقاء فقه ممکن نیست. به عنوان مثال به مساله امامت در کلام توجه کنید، یک نگاه رایج این است که امام مجری قوانین است، از این نگاه ولایت دینی به دست نمی آید، این نگاه غیر از نگاه امام در کتاب «الخلافة و الولایة» است که مبنای نظام ولایت فقیه شان است. تلقی حقیر این است که باید مبانی کلامی ارتقاء پیدا کند.
حاشیه ای به فرمایش مرحوم اصفهانی شد که شاید خوب هم نبود وارد شویم، چون بی انصافی در حقّ ایشان می شود و آن مطلب یک نظریه ای است که به تنهایی نیاز به بحث مستقل دیگری دارد، فرمایش شما را قبول دارم که فقهای ما هدف از فقه را به حفظ نظامات دنیایی برنمی گردانند، منتهی عرضم این است که باید ارتقاء پیدا کند و اهداف فقه در کلام ارتقاء پیدا می کند، به تعبیر دیگر از ظرفیت فقه در خود فقه بحث نمی کنند بلکه در کلام بحث می کنند، این عرضم بود و الا فرمایش شما را قبول دارم.
ضرورت گذر از فقه موضوعات به فقه نظامات
سؤال دیگر در باره بحث سرپرستی تحول و تکامل بود که این بحث به بحث علوم یا نه مربوط می شود یا خیر؟ ممکن است قسمتی از آن به بحث معرفت شناسی و علم برگردد به این معنا که اگر بخواهیم تکامل علم را سرپرستی کنیم آیا می توانیم از دانش های مدرن استفاده کنیم یا نه؟ آیا آن دانش ها در موضوع شناسی معتبرند یا خیر؟ قبول دارم که بخشی از بحث های پیشینی در بحث سرپرستی تکامل اجتماعی همان بحث های معرفت شناسانه هستند، اما الآن به آن بحث ها نظر ندارم، فقط می خواستم بگویم مقیاس تفقه دینی ما گاهی در حدّی است که فقط احکام موضوعات را بیان می کنیم، آن هم موضوعات منفصله را، می گوییم حکم نماز چیست؟ حکم حج چیست؟ حکم جهاد چیست؟ حکم بیع چیست؟ حکم اجاره چیست؟ اما یک موقعی از موضوعات منفصله آن طرف تر می رویم؛ یک کلّ متغیّر به نام جامعه را می بینیم و می خواهیم این جامعه را از وضعیت الف به وضعیت ب ببریم، یا کل نظام اقتصادی را یک جا می بینیم می خواهیم این نظام اقتصادی را از وضعیت اول به وضعیت دوم ببریم، نظام اقتصادی عبارت از موضوعات منفصل و جزایر مستقل نیست، یک کلّ به هم پیوسته است که البته عواملی دارد.
ممکن است بگوئید در نظام اقتصادی اسلام بیع و اجاره هم هست. ولی در این سطح سوال این است که اولاً این کل متغیر چیست؟ ثانیاً شکل مطلوبش چیست؟ یعنی وضعیّت موجود چیست؟ و چگونه می شود این متغیر را از این جا به جای دوم برد؟ یعنی احکام نسبت ها و تخصیص ها و این نوع مسائل در این جا مطرح می شود، از این بالاتر؛ بحث از تکامل اجتماعی است، یعنی باید فقه را از احکام موضوعات به احکام نظامات و نسبت ها و از احکام نظامات به احکام تکامل نظامات اجتماعی رشد بدهیم. به عبارت دیگر ما نمی خواهیم نظام ساکن و راکد درست کنیم، بلکه می خواهیم دائماً نظامات اجتماعی متکامل باشند. همان طور که در اندیشه مدرن برای ایجاد توسعه به دنبال مدیریت توسعه هستند و دائماً ساختارها را تغییر می دهند، یعنی به تکامل ساختارها فکر می کنند که با تکامل ساختارها موضوعات هم عوض می شود، یعنی در موضوعات تغییر و تبدیل رخ می دهد. مثلاً وقتی پول به صورت الکترونیکی مبدل می شود، چیز دیگری درست می شود! شما 50 سال قبل پول الکترونیکی نداشتید، اعتباری بود ولی این قدر هم اعتباری نبود! الآن در فقه باید از آقایان فقها سوال کنیم آیا این پول الکترونیکی قیمت ذاتی دارد؟ بعضی از آقایان فقها می گویند اسکناس مالیّت دارد و آن را می فروشیم، و می گویند اگر مهریه خانمی در پنجاه سال قبل هزار تومان بود، که با آن هزار تومان یک خانه پانصد متری می شد خرید، الآن همان هزار تومان را که بدهد بس است، چون خودش مالیّت دارد، در حالی که الآن پول الکترونیکی شده و موضوع تغییر کرده است. صاحبان اندیشه مدرن همین طور که دنبال تکامل اجتماعی هستند و در تکامل اجتماعی ساختارها را متکامل می کنند و موضوع را هم متناسب با آرمان های توسعه متحول می کنند. به نظر من تکامل جامعه دینی هم همین طور است و ما فقط دنبال ایجاد نظام نیستیم بلکه دنبال تکامل نظامات هستیم، فقه ما باید فقه تکامل نظامات باشد، فقه برای این که به این مقیاس ورود پیدا کند باید اجتهادش تکامل پیدا کند، این بحثی بود که این جا عرض کردم.
قبول دارم این بحث مباحث پیشینی بسیاری دارد، از فبیل این که تکامل نظامات اجتماعی به چه معناست؟ فقه نظام چه فرقی با فقه موضوعات دارد؟ آیا چیزی که امروزه در باره بانکداری اسلامی می گویند و بانک را به عقود تجزیه می کنند درست است یا غلط؟ - به نظر ما درست نیست و این نظریات اصلاً حکم بانک نیست، بلکه حکم چیز دیگری است. بانک یکی از ارکان نظام سرمایه داری است و کار اصلی اش این است که مسئله بهره و زمان را محاسبه می کند و بعد هم در نظام بانکداری می خواهند پول کار کند و همان را محفوظ نگه دارد.- غرضم این است که باید بحث مفصلی را در این باره طرح کنیم. فقط اجمالاً اشاره کردم که باید مقیاس فقه به سرپرتی تحول و تکامل اجتماعی ارتقاء پیدا کند که غیر از پاسخگویی به مسائل احکام موضوعات و حتی احکام نظامات و تأسیس نظامات است. امروز بحث هایی در حوزه در حد خارج فقه مطرح شده است که به نظامات می پردازند ولی باز هم افق شان افق تکامل نظامات نیست. باید مأموریت فقه تکامل نظامات اجتماعی باشد. باید ببینم آیا دین در باب تکامل اجتماعی حرفی دارد؟ که حتماً حرف دارد و حرفش چیست؟ و چطور می شود به این حرف رسید؟ این نکته دوم بود.
شیوه جریان پیش فرض های ایمانی در قواعد عقلی و عقلائی
اما نکته ای که سرورم در مورد بحث ایمان فرمودند مبنی بر این که آیا دخالت ایمان در اجتهاد به معنای این است که ایمان برای قواعد یک امر پیشینی است یا نه؟ دخالت ایمان در اجتهاد یک قسمش همین طور است که فرمودند یعنی ارتکازات ایمانی تان بستری برای برخی از قاعده ها می شود، فرض کنید اگر معتقدید که ائمه علیهم السلام معصوم هستند و فرمایش های اول و آخرشان متهافت نیست، بنا بر این سخن عامّی که امیرالمؤمنین ع گفتند می تواند با سخن خاصی که امام صادق ع فرموده است تخصیص بخورد و یا بالعکس، این یک پیش فرض ایمانی است و اگر شما از یک آدم سکولار بپرسید اگر کسی بر اساس پیش فرض چنین ایمانی این قاعده را داشته باشد آیا این قاعده درست است؟ می گوید درست است. به تعبیر دیگر این گونه قاعده ها عقلی و عقلایی است و یا گاهی عقلی و گاهی عقلایی است که مبتنی بر یک مفروضات ایمانی است، این یک بخش است.
خود این بخش یک نکته بسیار مهمی دارد کهبه این شرح که چه وقت این قاعده تأسیس می شود؟ آیا اگر کسی مؤمن نباشد اصلاً چنین گمانه ای می تواند بزند؟ بله، وقتی مؤمنی مبتنی بر ایمان خودش گمانه ای زد و آن را به قاعده تبدیل کرد، می تواند با دیگران هم تفاهم کند، می گوئیم بر فرض صحّت این ایمان آیا این قاعده درست است؟ می گویند درست است. پس بخشی از قواعد دخالت ایمان در استنباط در جایی است که ایمان تبدیل به قواعد می شود و قواعد را هم مبتنی بر مفروضات ایمانی تفاهم می کنید. ولی کسی که این مفروضات را قبول ندارد و می گوید این مفروضات بی اساس است و - العیاذ بالله - قرآن هم یک پدیده مادی است که یک نابغه آن را ایجاد کرده و زبانش هم زبان اسطوره ای است شما مفروضات او را قبول ندارید و او هم مفروضات شما را قبول ندارد. ولی اگر مفروضات خودتان رابه او گفتید، (حتماً) خواهد گفت مبتنی بر این مفروضات این قاعده درست است. این قاعده مبتنی بر ظرفیتی خاص از ایمان یک قاعده عقلی و عقلایی است. عرفی هم که در این جا گفته می شود به معنای عرف عام نیست بلکه منظور عرف متخصص است، یعنی اگر کسی را مجتهد شد قاعده انقلاب نسبت را از شما قبول می کند، و الا عرف بازاری اصلاً نمی تواند انقلاب نسبت را تصور کند. یعنی عرف متخصص مبتنی بر آن مفروضات قاعده را قبول می کند و اگر قبول نکرد باید از قاعده رفع ید کند.
ایمان در تأسیس این قواعد دخیل است! مثلاً فلسفه صدرایی مربوط به یک ظرفیت ایمانی است تا آن ظرفیت ایمان نباشد تأسیس نمی شود، یکی از پایگاه های آن ظرفیت ایمان است هر چند خاستگاه اجتماعی هم دارد.
کار دیگری که غیر از این در اجتهاد اتفاق می افتد فعل خود فقیه است، این را هم باید مقنن کنیم. اگر فعل فقیه مقنن شد هم خود فقیه می تواند کار خودش را در ترازو اندازه بگیرد که آیا کار من درست بود یا غلط؟ در قدم اول یعنی مقام گمانه زنی، فقیه باید جسارت و تهوّر عاشقانه داشته باشد و چیزی و کسی او را مقید نکند، ملاصدرا این را گفته اند، شیخ طوسی این را فرمودند! اگر گمانه زنی قید خورد تولّی به دین قید خورده است، مثلاً هرچند شیخ طوسی شخصیت بزرگی است اما نباید تولی به دین با شیخ طوسی مقید شود. در مرحله بعد یعنی مقام استظهار فقیه باید حالت ابتهال داشته باشد، در مقام جمع بندی انظار باید یک استظهار عاقلانه داشته باشد، اگر این ها را به قاعده تبدیل کردید آرام آرام شاخصه ها به دست فقیه می آید و اگر این ها به آثار تعریف شد، دیگران هم می توانند داوری کنند، همان طور در روانشناسی حالات انسان با وجود این که روانی است اندازه گیری می شود، شاخصه برایش تعریف می کنند و گاهی هم داروی شیمیایی می دهند. در روان شناسی حالات روانی در درجه اول برای خود فرد قابل اندازه گیری می شوند.
قواعد اصولی برآمده از یک ظرفیت و ارتکاز ایمانی است. وقتی فقیه استنباط می کند غیر از آن که همه این ها را باید به کار بگیرد باید یک حالت تهوّر، ابتهال، تضرّع و استظهار هم در او باشد، اگر این حالات را مقنن کنید و برایش شاخصه بدهید، هم خود فقیه می تواند کار خودش را اندازه گیری کند و هم دیگران باید بتوانند اندازه گیری کنند، وقتی شاخصه برای آثارش معیّن کردید دیگری هم می تواند بگوید این استنباط به درد می خورد یا نمی خورد، آیا در این مورد ابتهال در مقام گزینش بود یا نبود.
ممکن است بگویید بر چه اساسی و چگونه؟ می گویم روان شناس ها چگونه برای حالات روانی شاخصه دادند؟ یک روانشناس مگر حالات روانی من را اندازه نمی گیرد؟ برایم نسخه می دهد، یک علائمی را می گیرد و این علائم را اندازه گیری می کند، بعد می گوید حالات روانی اش چنین و چنان است، افسردگی دارد، بیش فعالی دارد و بحث هایی که در روانشناسی مطرح است. عرض من این است که چرا به حالات ایمانی که می رسد ما مطلقاً رهایش می کنیم؟ می گوئیم حال را رها کنید چون قابل اندازه گیری نیست، می شود آن را مقنن کرد، برای خود فقیه در یک مقیاس می شود مقنن کنیم، حجّت برای خود آدم تمام می شود، می گوید من به اندازه توانم ابتهال کردم، واقعاً من به نظرم می آید یک فقیه وقتی می خواهد احوط را به اولی تبدیل کند اگر حالت ابتهال نداشته باشد، فقط بگوید چهار تا روایت است که می خواهم جمع بندی کنم، قطعاً فتوایش حجت نیست و به درد نمی خورد، اگر صرفاً جمع بندی روایت بود به یک یهودی همین کار را می تواند بکند! یک نرم افزار کامپیوتری درست می کنیم و روایات را داخلش می گذاریم تا فتوا بدهد، دارای حجّیت نیست! چرا؟ به خاطر این که آن «حال» موضوعیّت دارد.
در ولایت فقیه هم همین طور است، ولایت فقه نیست، اراده او در مجموع حجّت است، این اراده ظرفیتی از ایمان دارد، ظرفیت ایمان اوست که ظرفیت رهبری جامعه را دارد و ظرفیت ایمان اجتماعی را رشد می دهد، و الا یک نرم افزار بسازید روایات را هم به آن بدهید حکم را برایتان استنباط می کند، آیا آن استنباط حجت است؟ مثل استخاره های کامپیوتری! این ها اصلاً استخاره نیست، اصل استخاره تضرع و حال انسان است که در مقام استخاره است، آن حال حقیقت را جاری می کند و الا کامپیوتر هم برای تان می خواند، این فن است و استخاره نیست! البته ممکن است حال خود مستخیر اثری داشته باشد. برای فتوا نمی شود یک نرم افزار درست کرد و بعد روایات، فتاوای فقها و قواعد اصولی را داخلش ریخت. آیا می شود از آن تقلید کرد؟ چرا نمی شود؟ اگر شما اجتهاد را یک فن بدانید باید بشود، مگر به خاطر تعبّد بگوئید به دلیل دستور شارع، نمی شود! در طب این طور نیست، می گوئید اگر برای طب نرم افزار داروشناسی و تشخیص بیماری درست کنم، به کامپیوتر می دهم و نسخه ای می نویسد، از این آقای طبیب هم خیلی محترم تر است، ولی در اجتهاد شما نمی توانید این کار را انجام دهید، چون این استظهار، ایمان و اراده فرد است که پایگاه حجّیت است.
علی ای حال یک جاهایی ایمان در تأسیس قاعده حضور دارد که این قاعده باید به تفاهم برسد، و یک جاهایی در عملیّات استنباط حضور دارد که عملیات استنباط فقط ذهنی نیست. همه سخن من همین نکته است. ممکن است عملیات استنباط را در مقیاس ذهن تعریف می کنید، گاهی آقایان اجتهاد را به نحوی تعریف می کنند به طوری که به نظر می رسد استنباط فقط یک فرآیند ذهنی دارد، در حالی که فهم، فرآیند روحی- ذهنی - عینی دارد، این فرآیند حجت است. فرآیند روحی اجتهاد یک تحولات و حالات روحی است که در استنباط اتفاق می افتد، البته باید مقنن و تبدیل به قاعده شود و حتی قابل اندازه گیری بشود، این ها را من قبول دارم.
استاد صرامی: اگر به این شکل که می فرمایید که قابل اندازه گیری شود ، چرا در آن نرم افزار کامپیوتری قرار نگیرد ؟
استاد میرباقری: حال واسطه است و نمی توانید حال را که حذف کنید، جای قاعده می توانید نرم افزار بگذارید، جای حال من نمی توانید قاعده بگذارید.
استاد صرامی: سؤال این است که این ابتهال یا حالی که می فرمایید یک امر قابل اندازه گیری است یا نه؟
استاد میرباقری: بله.
استاد صرامی: اگر قابل اندازه گیری و قاعده مند باشد مثل قواعد ریاضی و بقیه فرآیند های ذهنی خواهد بود پس باید بتوان آن را کامپیوتر منتقل کرد.
استاد میرباقری: حال واسطه است. حال حجّت است، یعنی در جای خودش بحث معرفت شناسی داریم که آیا فهم در مجموع امری است متقوم به روح و ذهن و حس، یا برخی از قسمت های آن به طور جداگانه مربوط به روح است و یک قسمت هایی هم به طور جداگانه مربوط به حس و همین طور برای ذهن است. به نظر ما فهم های ذهنی هم متقوم به هر سه است، منتهی سهم تأثیرها متفاوت است.
بحث دوم این است که آیا آن چه که شارع به آن حجیت می دهد حال و ابتهال فقیه است یا فتوا به عنوان یک قاعده؟ به نظر ما حال دارای حجیت است و موضوعیت دارد، کما این که در سرپرستی موضوعیت دارد، ما به قاعده تولی پیدا نمی کنیم بلکه در ولایت فقیه به اراده ها تولی پیدا می کنیم، یعنی سرانجام اراده ها هستند که در اراده های ما دون جاری می شوند و کل را می سازند نه نرم افزارها. نرم افزار باید در خدمت اراده باشد، در استنباط هم همین طور است، لذا به نظر می آید حال فقیه است که موضوعیت دارد، این است معنای دخالت ایمان. البته همان طور که فرمودید نباید یک چیز خیلی غیرقاعده مندی بشود و این را هم قبول دارم که تا آخر کار هم ظرفیت ابتهال، قاعده مندی تمام را نمی پذیرد (نمی توان حال را به طور کامل قاعده مند کرد)، همان طور که روانشناسی همیشه با این مشکل مواجه بوده است. هر چه به قواعد نزدیکتر می شوید قاعده مندی بیشتر می شود و هر چه به امور باطنی نزدیک می شوید قاعده مندی کمتر می شود. لذا روانشناسی وقتی به لایه های ناخودآگاه می رسد قاعده مندی اش بسیار دشوار می شود، این مطلب را قبول دارم. ولی در هر صورت حال حضور دارد و داری موضوعیّت است. لذا بخشی از حجیّت استنباط هم به کار خودِ فقیه برمی گردد.
ما با عدالت کار را تمام می کنیم، می گوئیم امام جماعت باید عادل باشد، ولی این که در حین نماز در دلش چه می گذرد و این که آیا ریا می کند یا نه، به ما مربوط نیست، این امور مربوط به خود اوست است! ما فقط باید عدالت را احراز کنیم. در باره فقیه هم همین طور است، باید عدالتِ در حد افتاء را احراز کنیم. فقیه در درون خودش یک حجیّتی تمام می کند که شاخصه اش برای ما عدالت است، شما می گوئید اگر عدالت نباشد فتوای فقیه حجّت نیست، چرا؟ چون اگر مقوّم اجتهاد را حال روحی بدانید عدالت معنا دارد، برای آن حال روحی را شاخصه می دهید و می گوئید عدالت شاخصه است. این که خودش چطور این عدالت را اعمال می کند؟ برای خودش در درون یک شاخصه ای دارد.
استاد صرامی: عدالت شرط اثباتی است.
استاد میرباقری: به نظر ما عدالت شرط ثبوتی است چون در معرفت شناسی حال روحی یکی از مقومات فهم است. یک یهودی هر قدر هم تلاش کند تا قواعد اصولی را اعمال کند نمی تواند عاجزانه و با تضرع احکام را استنباط کند و استنباط او حجت نیست.
مجری: معمولاً در باره فقیه مجتهد جامع الشرایط دو بحث مطرح می شد: یکی در حوزه استنباط فقهی و یکی در مورد حجّیت افتاء و یا حجیّت نظرش برای مقلّد. به صورت سنّتی این گونه می گفتیم که حجّیت نظرش برای مقلد مشروط به عدالت است، حالا حضرت استاد میرباقری می گویند عدالت به یک معنا بازتاب ایمان در عمل اوست. همه می گویند که تقلید از مجتهد یهودی یا مسیحی جایز نیست و به ادله ای هم استناد می کنند، ولی جناب آقای میرباقری می گویند کسی که ایمان ندارد اجتهادش هم درست نیست، یعنی ایمان را در اجتهاد دخیل می دانند و می گویند برای اجتهاد علاوه بر شروطی مانند استفراغ الوسع و فحص ایمان هم شرط است. مثلاً این آقا که مرجع تقلید است آن جاهایی که با وضو اجتهاد کرده، مورد قبول است، ولی فرض کنید اگر که آن ایمان را نداشت، یا در فرآیند اجتهاد ابتهال نداشت، حجّیتش متفاوت خواهد بود. آن طوری که من متوجه شدم ایشان در مورد ایمان و جایگاهش این طور می فرمایند، در مورد سرپرستی هم تقریباً مطلب شبیه همین است.
بررسی سوالات حاضرین
سوال: بسم الله الرحمن الرحیم؛ همان طور که جناب استاد صرامی فرمودند در بحث های استاد میرباقری یک مقداری به لحاظ ادبیاتی ما مشکل داریم. و اما سوالاتی که مطرح می کنم عبارت است از این که: حال در چه مرحله ای از اثبات حکم برای مجتهد به دست می آید؟ دیگر این که این حال آیا همان حضور قلب و شهود عرفانی است یا خیر؟ سوال دیگرم این است که ایجاد نظامات جدیدی که فرمودید در چه قالبی شکل می گیرد؟ یا به عبارتی خاستگاه آن کدام است؟ عقل، عرف یا شرع؟ برای این که بخواهیم برای دنیای جدید حکم بدهیم، در چه قالبی می شود آن را شکل داد؟ مبنای فقه تکاملی عرف فقها است یا عرف متشرعه است یا وحی؟ سوال آخر هم این است که آیا اخلاقیات مقدم بر فقه است؟
سوال: بسم الله الرحمن الرحیم؛ آیا اگر حسن و قبح عقلی را قبول نکنیم حتماً باید حسن و قبح شرعی را قبول کنیم که اشاعره هم همین را می گویند، چون حسن و قبح دو قسم بیشتر نیست، یا عقلیه یا شرعیه؟ سؤال دیگرم این است که با توجه به آن چه در باره حال یا ابتهال فرمودید با روایت امیرالمؤمنین در نهج البلاغه که می فرماید «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ» چکار می کنید؟
سوال: بسم الله الرحمن الرحیم، یک مسئله حادی که مبهم است و دوستان اشاره کردند و شما حسن نیّت به خرج دادید و گفتید یکی از عناصر حجیت، اما حاج آقا اصرار داشتند که اصلاً خاستگاه حجیّت همان حال است. یک سوال این است که تعالی بخشی یا سرپرستی تکامل اجتماعی چگونه بر ولایت کلّی الهی منطبق می شود؟ آیا خود حضرات معصومین فرمودند که ما آمدیم این تعالی بخشی را انجام بدهیم؟ آدم احساس می کند که آن چه از او حذر می کنند که پا به پا و منفعلانه در برابر فرمول های دنیای معاصر عقب نشینی کردند و یا گاهی هم دو قدم پیشروی کردند ، یک جا ایشان وارد شدند. چون نظام توسعه به دنبال تکامل روز به روز توسعه است ما هم باید یک تکامل اجتماعی ناظر به زندگی روز مره و مادی را حتماً پیش بینی کنیم، این می تواند ادعاهای خیلی زیبا و قشنگی را رقم بزند اما چگونه از خود متن دین و از خود فرمایش های حضرات معصومین این فرمایش استفاده می شود؟
سوال: بسم الله الرحمن الرحیم؛ به نظر می رسد فرمایش های استاد بیشتر از این که توضیح بخواهد دلایل اثبات می خواهد، یعنی این سخنان، حرف های قشنگ و بعضاً روشنی هم هست، مانند ادله اثباتی همین مطلب که اجتهاد عنصر و ماهیّت ثبوتی در قضیه دارد و در بند بند و لحظه لحظه اجتهاد استمراراً لازم است، مثل مسئله عدالت است که در تمام مراحل اجتهاد دخیل است، به عبارتی مجتهد از ابتدای مسئله و حتّی هنگام مراجعه به کتاب لغت هم باید آن طهارت نفس را داشته باشد. البته این مطلب را از بعضی روایات می شود استظهار کرد. ولی اگر این ادله بیان می شد شاید خیلی از این مناقشات برطرف می گشت، اگر ما فرض کنیم استخاره و اجتهاد را دلیل ثبوتی نیست، مشکلی پیش نمی آید، یعنی هیچ مشکلی هم در استخاره و هم در اجتهاد پیش نمی آید. (جمله بندی سوال کننده بسیار مبهم است به نظر می رسد ایشان می خواهد بگوید استاد می بایست به ادله سخنان خود می پرداخت تا این همه مناقشه ایجاد نشود)
استاد میرباقری: من به یک ارتکاز تکیه کردم که آقایان نمی گویند که مجتهد نرم افزاری ممکن است تا اگر بپرسند که مقلد چه کسی هستید؟ بگویند مقلّد نرم افزار فلان! معنای این ارتکاز حضور و اراده فقیه دخیل است . الا اگر اجتهاد صرفا قواعد بود می شد قواعد را به نرم افزار داد تا استنباط کند که تا حد بسیاری دقیق تر از استنباط انسان هم می شد مانند ماشین حساب، چون ممکن است فقیه در ملاحظات خود دچار اشتباه شود، اما با این حال این ارتکاز وجود دارد که اراده فقیه دخیل است.
استاد صرامی: انسانی بودن مانع نرم افزاری شدن است. .الا علوم انسانی با این که کمی شده است نرم افزاری نشده است.
استاد میرباقری: مطلب دو تاست. علوم انسانی از این باب نرم افزاری نمی شود که موضوعش انسان است. اما نرم افزاری نشدن اجتهاد به این علت است که فاعلش انسان است و اراده انسان در آن دخیل است و الا در فقه شما کاری به انسان ندارید و می خواهید احکام را به دست بیاورید، یعنی منابع تان لااقل در فقه مصطلح، کتاب است نه انسان. در علوم انسانی سخن از انسان شناسی است چون می خواهد راجع به فعل اختیاری(انسان)، قواعد کنترل بدهند، اما این جا که شما قواعد کنترل نمی خواهید بدهید، فعل مکلّف را به عنوان موضوع مفروض می گیرید و به سراغ ادله می روید تا ببینید در ادله راجع به این فعل چه گفته شده؟ هر چه هست به خود فاعل شناسا برمی گردد لذا می گوئید اجتهاد نرم افزاری شدنی نیست، نه این که چون موضوعش اراده انسان است، شما که نمی خواهید برای اراده قاعده بدهید! در فقه موضوعات مفروض کلی را می آورید، بعد این موضوعات مفروض را سراغ ادله ببرید، رفت و برگشت کنید، بگوئید شرب خمر حرام است. این غیر از بحث روانشناسی است که می خواهید معادله رفتار روحی یک نفر را بدهید یا معادله رفتار اقتصادی جامعه را به دست بیاورید، آن جا می گوئید اراده های اجتماعی موضوع اند و چون اختیار دخیل است قاعده مند نمی شود، این جا از آن باب نیست، از باب این که حضور اراده فاعل شناسا در حجّیت موضوعیت دارد.
سوال: این ابتهالی که استاد می فرمایند با آن ملکه قدسیه که مرحوم وحید می فرمودند چه رابطه ای دارد؟ آیا همان را می خواهند بگویند یا با یکدیگر فرق دارند؟
استاد میرباقری: در باره موضوع سرپرستی که یک سوال بسیار جدی است دو گروه به ما اشکال وارد می کنند هر کدام از یک جهت: یکی سکولارها و دیگری متحجرین. سکولار از این جهت که مگر دین برای سرپرستی است؟ اما متحجرین از باب «لا تَغْلُوا فی دینِکُمْ»(نساء/171)
اما در باره این سؤال آخر که سؤال نسبتاً صریحی است عرض می کنم که ابتهال نسبتی با همان ملکه قدسیه دارد، منظور از «ملکه» این است که حالت استنباط باید تبدیل به ملکه شود تا فرد مجتهد بشود، اما قدسیه که می گویند بعید نیست ناظر به همان باشد، چون که این ملکه یک امر قدسی است، نه صرفاً یک امر فنّی و ملکه شدن یک مهارت، یک قدسیّت در این ملکه وجود دارد. این قدسیّت به این معناست که تقوای در استنباط هم باید ملکه شود، یعنی اگر کسی در مقام دروغ گفتن ملکه دارد ولی در مقام استنباط ملکه ندارد، ممکن است یک چیزی را بدون ابتهال نسبت بدهد، لذا او ملکه اجتهاد ندارد. این را هم عرض کنم عدالتی که برای مجتهد شرط است فقط عدالت در رفتار نیست! عدالت در استناد و تقوای در استناد هم هست، تقوای در استناد غیر از تقوای در عملیّات است، شاید مقصودشان از ملکه قدسیه همین است که هم ملکه است و هم یک جنبه قدسی دارد، یعنی غیر از این که قواعد و فنّ استنباط در او ملکه شده، تقوای در استناط هم در او ملکه شده است، لذا شاید مقصودشان همین باشد.
گاهی برخی اجتهاد را طوری تعریف می کنند که نه تنها تقوا، بلکه اسلام هم شرط اجتهاد نیست! بلکه صرفاً فنّ است، کسی ادبیات عرب بلد باشد، اصول و قواعد فقهیه بداند، به رجال و درایه علم داشته باشد مجتهد می شود ، گاهی هم در تصدیق اجتهاداتشان دیده می شود که می گویند فلانی مجتهد است چون صاحب ملکه قدسیه است، این ملکه قدسیه اشاره به همان دخالت قدس باطنی در اجتهاد دارد.
و اما فرمودند دلایل اثبات نظریه چیست؟ بله ما هنوز به دلایل اثبات نظریه نپرداختیم، بسیاری از این مباحث به مباحث پیشینی مثل معرفت شناسی و دین شناسی برمی گردد، حضرت استاد ادیب هم از همین مبانی دین شناسی اش سؤال داشتند، ممکن است از مباحث معرفت شناسی اش هم سؤال شود، این گونه سوالات بسیار جدی است و ما باید به دلایلش بپردازیم، من فقط طرح بحث کردم و بیش از این هم در این جلسه ممکن نبود، هر یک از این بحث ها یک پیش فرض هایی دارد که نیاز به بحث های جدی دارند.
اما این که فرمودند آیا عدالت حتّی در لغت هم دخیل است؟ به نظر من دخیل است. به خاطر این که من معتقدم ادبیات شرع تأسیسی است! اگر کسی عادل نباشد شرع را در حدّ لغت تنزّل می دهد، هیچ وقت «ماء» در قرآن به معنای ماء لغوی نیست، حدّ تبعی اش ماء لغوی است، ولی اگر کسی عادل نبود می گوید منظور قرآن از «ماء» همین آبی است که در لغت می گویند، این گونه نیست! ما باید در اجتهاد واقعاً با ایمان به شرع، نظام ادبی شرع را به دست بیاوریم. لااقل در مقیاس فقه کلان، اگر نتوانید نظام ادبیات شرع را استخراج کنید به نتیجه نمی رسید. یکی از شاگردان مرحوم بحرانی به عنوان مقدمه تفسیر البرهان کتابی نوشته است. این کتاب به جهاتی از کتاب خود مرحوم بحرانی قوی تر است! در آن کتاب که نوعی دایرة المعارف یا اصطلاح نامه است، اصطلاحات قرآنی را با روایات معنا کرده است، این هم لغت (شناسی) است، به یک معنا واقعاً لغتنامه است ولی توضیح اصطلاحات است، شاید صدها اصطلاح قرآنی را ایشان معنا کرده است، آیا واقعاً این معنا با معنای لغوی یکی است؟ بنا بر این حتی در استناد به لغت هم تقوا حضور دارد، اما در سطوح مختلف! یکی از آنها همین بود که عرض کردم.
سوال: بر اساس برخی روایات می توان تقلید دیگران از مجتهد را مشروط به عدالت دانست، اما آیا برای عمل خود فرد به اجتهادش هم عدالت شرط است؟
استاد میرباقری: اجتهاد فرد برای خودش هم اگر عادل نباشد حجّت نیست. حجیت در تلقی منوط به عدالت در فهم است. قدما یقین را حجت می دانستند. اما متاخرین در این رأی اشکال کردند لذا جای بحث مطرح است که یقین مقنن می تواند حجت باشد. همین که به حجیت ذاتی یقین خدشه شد می توان به آن قید اضافه کرد. مثلاً کسی که در زمانی غیرمسلمان بوده، و در آن زمان رساله ای نوشته است، وقتی که عادل و مسلمان شد نمی تواند به رساله اش عمل کند. قطعاً رساله اش سودی ندارد و به درد نمی خورد، اکنون که خودش مؤمن شده رساله اش برای خودش حجت نیست. اگر دو باره به استنباط بپردازد به گونه دیگری فهم می کند.
سوال: بر این اساس دین بر خودش مبتنی خواهد شد. چون دین داشتن شرط رسیدن به دین قرار گرفته است.
استاد میرباقری: یک وقت می خواهید بگوئید فهم متخصصانه حجت از دین که می خواهد حجت به عمل باشد منوط به عدالت است. این که در یک سطحی دین با فاسق هم تفاهم می کند بحث دیگری است. از سوی دیگر همین دین می فرماید: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ»(بقره/171) و یا فرموده است: «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى»(نمل/80) و نیز: «إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ»(بقره/6) و نیز: «وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً»(اسراء/45) و یا آمده است: «وَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ فی آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى»(فصلت/44)
سوال: اگر کافر نفهمد راهی برای هدایت وجود نخواهد داشت.
استاد میرباقری: پایگاه تفاهم با کافر کجاست؟ حجیت اجتهاد و استنباط نیازمند عدالت است. ما نمی گوئیم همه سطوح معرفت دینی نیاز به عدالت دارد، سطحی از معرفت دینی را با کافر هم می شود تفاهم کرد و آن پایگاه تفاهم است. موسی کلیم با فرعون و سحره فرعون تفاهم می کند!
سوال: آیا آن سطح از تفاهم برای کافر تکلیف دینی می سازد؟
استاد میرباقری: بله حتماً. این اجتهاد نیست و نمی گوئیم سحره فرعون اجتهاد کردند.
سوال: شما رجوع به لغت را هم دخیل دانستید.
استاد میرباقری: مجتهد در فهم تخصصی از دین وقتی به لغت رجوع می کند باید عادلانه رجوع کند. مثلاً شما می گوئید به کتاب المنجد رجوع نکن، می گویم چرا؟ می گوئید این بی انصاف ایمان خودش را در لغت دخالت داده است مثلاً برخی ماده «ولی» را به نحو خاصی معنا کرده اند چون معنای این لغت به ایمان او ربط پیدا می کند. اگر در معرفت شناسی فهم به حق و باطل قابل قسمت شد، و پایگاه حق و باطل در فهم به کیف اراده برگشت، مطلب ثابت می شود. به نظر ما فهم دو نوع است: یکی حق و یکی باطل.
استاد صرامی: در باره موضوع اخیر نکته قابل توجه در باره تحقیق در مورد ادیان و حقانیت آن ها است. اگر اسلام، ایمان یا عدالت شرط فهم صحیح باشد تحقیق یک غیر مسلمان و فهم حقانیت اسلام توسط او شاید ناقض سخن آقای میرباقری باشد.
اما در باره موضوع اصلی بحث که اجتهاد بود سخن این است که علم اصول محل اصلی قواعد اجتهاد است. واقعیت علم اصول امور عقلی وعرفی است یعنی ایمان به شکل منطقی در آن دخالت ندارد. فهم و استظهار یک امر شخصی است و به تعداد افراد استظهارات متفاوتی ممکن است وجود داشته باشند. ولی علم اصول به عنوان قواعد کلی، قواعدی عرفی است، اما این که در باره منشأش فرمودند این علم از باور به معصوم به وجود آمده، باید گفت بسیاری از علوم همین طور است، بر فرض در باره دانش هرمونوتیک که در بین غربی ها موجود است می گویند منشأش این است که کتاب مقدّس در بین شان بوده و بر اساس همان کتاب محرّفی که بین شان بوده دانشی به اسم هرمونوتیک پیدا شده است. این که یک علم یک منشأو علت داشته باشد، دلیل نمی شود که آن علّت، حیثیت تقییدیه آن علم هم بشود. این که علت، حیثیت تقییدیه هم باشد دلیلی بر آن نداریم. سابقه تاریخی علم اصول هم، از آن جاست که فقیه خواسته معصوم و کلام معصوم را بشناسد. ولی به هر حال همه این امور و قواعد عرفی است و اگر به این جا برسیم که عرفی نیستند این دلیل بر باطل بودنش است.
انقلاب نسبت را هم اگر شما نتوانید با ذهن عرفی توجیهش کنید به معنای این است که باطل است، چون اسمش مهم نیست، ما با واقعیّتش کار داریم، وقتی سه تا دلیل را پیش یک نفر قرار بدهیم و لو این که کتاب های ما را نخوانده باشد وقتی سه تا دلیل را با هم مقایسه کند، ممکن است به انقلاب نسبت برسد، یعنی تا قبل از این که آن دلیل سوم وجود یابد فکر می کرد که نسبت این دو دلیل اول و دوم چنین است ولی وقتی یک چیز جدیدی به او گفتند رابطه آن دو حرف قبلی برایش عوض می شود. این چیزی هست که هر کسی می فهمد، حقیقت انقلاب نسبت یک اسم پیچیده نیست! اگر برای یک فرد معمولی هم توضیح بدهید می گوید تو قبلاً آن حرفی که فلانی گفت را نگفتی! حالا که این حرف زده شد مسئله فرق کرد، این یعنی انقلاب نسبت. همه اصطلاحات اصول تعابیری است که واقعیت است و اگر نتوانیم این را توجیه کنیم در واقع فسادش را اثبات کردیم، چون علم اصول مباحث عرف است، البته مباحث عقلی هم دارد، مثل اجتماع امر و نهی که عقلیِ صرف است، ولی این بحث عقلی صرف هم مقدمات عقلی می خواهد که انسان باید به آنها برسد، به هر حال منظورم این است که در این بحث هم به این مطلب نپرداختیم که علم اصول که محطّ اصلی اجتهاد است مثلاً یک علم قدسی است.
در بحث تحقیق برای حقّانیت هم اگر ما عدالت و ایمان را این قدر دخالت بدهیم، ممکن است به جاهایی برسیم که نتوانیم نقض هایش را جواب بدهیم.
استاد میرباقری: باید اختیار را در معرفت دخیل قرار دهید یعنی بگوئید کیف اختیار انسان، در کیف فهم دخیل است! ادراک سطوحی دارد، در یک سطوحی اختیارات ما تبعی است، آن جا آن چیزی که فهم ما را شکل می دهد اراده های حاکم بر ماست، الوهیّت حضرت حق ما را آن جا به یک تعبیری مجبور کرده که بفهمیم، البته تعبیر مجبور غلط است، در واقع ما فاعل تبعی هستیم. در یک سطوحی هم ما فاعلیم و اجازه حضور اراده مان را به ما داده اند، آن جا کیف اراده مان در کیف فهم دخیل می شود، یعنی وقتی می خواهیم بفهمیم دو نوع می فهمیم. البته این مطلب با نگاه پوزیتیویستی نمی سازد، نگاه پوزیتیویستی در صدق و کذب تطابق را معیار قرار می دهد و فقط به دنبال صدق و کذبی است که به تطابق آن هم به تطابق حسّی برمی گردد. ولی اگر کیف اراده انسان را در کیف فهم انسان و تفسیرش دخیل دانستید، آن وقت فهم یک معیار دیگری پیدا می کند که عبارت است از معیار حقّانیت که غیر از معیار صدق و کذب است. معیار حقّانیت فهم به تبعیت از اراده حضرت حق مرتبط است. این ادعا در معرفت شناسی مطرح است که به طور کلی معرفت را به حق و باطل تقسیم می کند و فرآیند پیدایش معرفت را در دستگاه حق و باطل متفاوت می داند. این معیار در اجتهاد هم می آید، نه فقط در اجتهاد! بلکه در فیزیک، ریاضیات و جامعه شناسی هم می آید، علاوه بر علوم انسانی حتّی علوم تجربی هم در این لایه علم انسان حق و باطل پیدا می کند. این یک بحث معرفت شناسانه است که حاضریم طرح کنیم.
دو سؤال حضرت عالی هم سؤالات جدی است که آیا علم اصول علمی قدسی است یا نه؟ و معنای قدسی بودن چیست؟ دوم این که اگر ما در همه جا عدالت را در صحّت فهم دخیل کردیم پایگاه تفاهم با دین به چه چیزی برمی گردد؟ آیا باید انسان عادل باشد تا دین را بفهمد، پس بنابراین هیچ وقت تفاهم آغازین واقع نمی شود، یعنی کسی که می خواهد دین را بپذیرد، در ابتدا بر اساس تعریف این دین عادل نیست، این را باید تحلیل کنید، به نظر من می شود برای تقوا سطوحی قائل شد و گفت سطحی از تقوا تبعی است. آن سطح تبعی از تقوا برای فهم تبعی حجّت است. سطحی از تقوا، تقوای اختیاری است در فهم اختیاری از دین دخیل است. سحره فرعون «آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمینَ»(اعراف/121) گفتند، ولی خود فرعون واقعاً در همان سطح هم بلا فاصله فهم خودش را تغییر داد و گفت او رئیس شماست و او سحر را به شما یاد داده، یعنی کار حضرت موسی را به سحر اعظم برمی گرداند، و واقعاً هم تفسیر می کند، و تمام کارهایی را که آنها کردند موسی ع هم می کند. بلا فاصله وقتی می خواهد فهم خودش را عوض کند تفسیر جدید می کند این تفسیر جدید موجب می شود که کم کم خودش هم به شبهه می افتد، یک سطح تبعی از فهم پایگاه احتجاج است، در آن جا اختیار نقش اساسی ندارد، در آن جا حجیّت را به علیّت برمی گردانند و می گویند دستگاه علیّت هم فهمی و هم ذهنی ایجاد می کند، ولی ما هم فهمی را به الوهیّت برمی گردانیم و می گوئیم اله واحد فهم هماهنگ ایجاد می کند، این مطلب مربوط به آن سطح تبعی است، ولی وقتی می رسیم به لایه های بعدی که اختیار دخیل می شود در آن جا دیگر کیف اختیار در کیف فهم دخیل است.
سوال: همان فرعون گفت «آمنتُ»(یونس/90)
استاد میرباقری: خدای متعال که سخن فرعون را تصدیق نکرد، قرآن می گوید خودش گفت آمنتُ، یک روضه خوانی گفت شمر وقتی از مقتل بیرون آمد گفت صدای صدیقه طاهره را شنیدم، کسی گفت بی انصاف شمر این قدر مقامش بالاست که حضرت را مکاشفه کند! گفت من که نگفتم. گفتم شمر گفته! خداوند می فرماید فرعون گفت: آمنتُ، فرعون کِی راست گفت که این دوم باشد! این را قبول دارم که اگر همه سطوح فهم اختیاری باشد، یعنی آدم هر جا که می رسد اختیار داشته باشد فهم خودش را عوض کند، هیچ وقت احتجاج بین ما و خدای متعال تمام نمی شود، چرا؟ به خاطر این که هر وقت خدای متعال می خواهد به ما احتجاج کند ما پایگاه فهم خودمان را عوض می کنیم و اصلاً حرف او را نمی فهمیم، این به این معناست که اگر ما خودمان الهی در عرض خدای متعال باشیم هیچ وقت تفاهم نمی کنیم، «لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدتا»(انبیاء/22)بعضی ها گفتند چه اشکالی دارد دو اله با هم تفاهم کنند؟ اصلاً دو تا اله محال است که با هم تفاهم کنند، پایگاه تفاهم ندارند، این که ما با خدای متعال تفاهم می کنیم به خاطر الوهیّت اوست، یک جاهایی ما را وادار به فهم می کند که نمی توانیم نفهمیم، یک جاهایی به ما اختیار می دهد، آن جایی که به ما اختیار می دهد اگر تابع شدیم حرفش را می فهمیم ، آن جایی که اختیار را از ما سلب می کند و ما را فاعل تبعی می کند، می فهمیم! ولی از آن جایی که اختیار به ما می دهد اگر تبعیّت کردیم حرفش را می فهمیم و اگر تبعیّت نکردیم حرفش را نمی فهمیم، لذا خدای متعال اگر می خواست در همه مراتبِ فهم ما را مجبور کند در همه مراتب مجبور بودیم بفهمیم، این ها درست است. لذا یک منطق جبری برای فهم درست می شد، ولی این طوری نیست، در یک سطوحی ما نمی توانیم تخلّف کنیم، الوهیّت او ما را وادار می کند، حجّت برای ما تمام می شود، بعد از این که حجّت تمام شد اگر خواستیم می فهمیم، اگر نخواستیم دیگر در قدم بعد فهم واقع نمی شود. واقعاً فرعون حرف حضرت موسی را نمی فهمد، خدا رحمت کند استاد عزیزمان مرحوم آقای حسینی می فرمود شمر روز عاشورا به وجود مقدس سید الشهداء گفت نمی فهمم چه می گوئی؟ حبیب گفت اگر یک راست در عمرت گفته باشی همین است! واقعاً نمی فهمید. حالا ان شاء الله سؤال های جدی ای ماند که اگر خدای متعال فرصتی داد در محضر اساتید هستیم، مبانی این بحث ها را یک به یک باید مورد دقت و گفتگو قرار بدهیم، ان شاء الله از محضر عزیزان کمال استفاده را می کنیم.
من واقعاً باید از اساتیدی که حرف را تحمّل می کنند و اشکال می کنند تشکر کنم که ان شاء الله این حرف تنقیح شود و اشکالاتش رفع شود و رشد کند.
منبع: سایت استاد میرباقری
=========================================================================
متن مشروح این نشست با اندکی تفاوت در سایت فهیم نیز به شرح ذیل انتشار یافته است:
حجت الاسلام والمسلمین قاضی زاده:
بسم الله الرحمن الرحیم. جلسات امسال مؤسسه فهیم را ما با روششناسیهای فقهی آغاز کردیم و جلسه هفتمی است که با این موضوع برگزار میکنیم. بحث اجتهاد یکی از مسائل بسیار عمدهای است که باید در حوزه تخصصی فقهی و اعم از حوزه فقه، در استنباطهای علوم اسلامی مورد توجه باشد. امروزه یکی از نکات قابل توجه، توجه به روشهایی است که در نوع استنباط احکام از سوی محققان و از سوی فقها یا اندیشمندان اسلامی مورد توجه قرار گرفته یا احیاناً به کار میرود.
ما جلسات مختلفی داشتیم مثلاً در حوزه روششناسی اجتهاد قم، اجتهاد نجف، روششناسی مرحوم آیت الله بروجردی به طور خاص، بحث فقه فردی و فقه اجتماعی و روششناسیهایی که در این حوزه بوده و امروز هم از برادر بسیار عزیزم حضرت استاد میرباقری دعوت کردیم با توجه به دیدگاههایی که بالأخره ایشان و مجموعه همراه و همنظر ایشان در فضای بحثهای اجتهادی دارند، بحث را با دیدگاههای ایشان در این جلسه شروع کنیم. در آغاز طبق معمول ما، استاد به مقداری که لازم میدانند، مطالب اولیهشان را میفرمایند. دوستان هم اگر که سؤالی داشتند در برگه بنویسند و از مباحث استاد میرباقری و جناب آقای صرامی استفاده میکنیم و بعد یک بخشی از جلسه را هم به سؤالات حضار اختصاص میدهیم، که هم به صورت کتبی و هم به صورت شفایی اگر نظری داشتند، انشاءالله از نظر آنها بهرمند شویم.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
بسم الله الرحمن الرحیم. اولاً تشکر میکنم از دوستان که این جلسه را برگزار کردهاند، تا این بحث مورد بررسی قرار بگیرد. دوم اینکه من مدعی نظریهپردازی نیستم، آقایان بزرگواری کردهاند. من خدمتشان عرض کردم که جلسه مناظره نیست، چون مناظره به معنای این که دو نفر هستند، معنی متعارفش هم همین است و معنی لغوی آن این نیست که با هم اختلاف نظر دارند و میخواهند جنجالی سر مواقف اختلاف بکنند، بحث سر این است که میخواهیم با هم گفتگو بکنیم و انشاء الله کمک کنیم به همدیگر برای رشد بحث. سوم اینکه جناب آقای غرویان که تشریف ندارند، ما غائبانه به ایشان تسلیت عرض میکنیم و از حضرت آقای صرامی که بزرگواری کردهاند، با ضیق وقتتشان قبول کردهاند، که عرایض ما را بشنوند، تشکر میکنم.
این بحث، بحث گستردهای است. طبیعتاً باید این بحث، خُرد بشود، تا قابل بحث بشود، و قابل بررسی پژوهشگرانه بشود، مشاهده فرمودید که در رسالههای دکتری معمولاً میگویند، موضوع باید خیلی خُرد باشد تا بشود، بحث را دقیق و محققانه و پژوهشگرانه جلو برد. این موضوع روش اجتهادی، بحثی است که حداقل دهها جلسه باید روی اجزای آن بحث بشود. بنابراین پیداست که الآن بحث بر سر جزئیات این نظریه نیست، فقط یک کلیاتی را در فضای روش اجتهاد مطرح کنیم و بخصوص جریان اجتهاد معاصر را آسیبشناسی کنیم. عناوینی که حقیر بهصورت خیلی گذرا به آن میپردازم، یکی روش اجتهاد چیست و این بحثی است که ما اول به آن میپردازیم و دوم ضرورت پرداختن به این بحث و واکاوی مجدد روش اجتهاد در شرایط کنونی ماست، چه ضرورتی ما را به اینجا رسانده که این بحثها را از نو مورد دقت قرار بدهیم و طبیعتاً در پی این دو آسیبشناسی اجمالی نسبت به اجتهاد کنونی یا روشهای اجتهادی که الآن وجود دارد، و دارد متداول میشود، نظر داشته باشیم. در پایان هم اگر فرصتی بود، یک سری بزنیم به مبانی، این که ببینیم چه تحولی در مبانی باید اتفاق بیفتد تا ظرفیت اجتهاد به حدی برسد که بتواند مسائل امروزین مورد نیاز ما و دنیای اسلام را پاسخ بدهد.
در تعریف خیلی لازم نیست توقف کنیم، روششناسی اجتهادی یک دانش درجه دو و فرا نگرانهای است که با یک دید استعلایی ما روش اجتهاد بخصوص روش اجتهاد شیعی را در طول تاریخ مورد دقت قرار میدهیم و بهخصوص تکامل و تحول این روش را موضوع بحث قرار میدهیم و طبیعتاً در پی این نگاه استعلایی، میتوانیم برسیم به این که ضرورت کنونی ما چیست و چگونه میشود علم اصول و روش اجتهاد شیع را به سطحی از بالندگی برسانیم، که بتواند مسائل امروزین ما را جواب بدهد. بر همین اساس کاملاً پیداست ضرورت بحث هم و بازنگری مجدد به روش اجتهاد نیازمندیهای جدیدی است که متوجه دستگاه تفقه شیعه شده است.
ما مبتلا به یک سلسله مسائلی شدیم، که باید پاسخ بدهیم که مسائل جدیدی است و مهمترین آن مسئله مدیریت و سرپرستی اجتماعی است. آن هم مسئله سرپرستی و حکومت به مفهوم جدید و با وضعیت جدیدش هست. یعنی به تعبیر دیگر یک موقعی ما اگر میخواستیم فقه مقارن داشته باشیم، فقه های مقارَن ما که مورد دقت قرار میدادیم، فقه اهلسنّت بوده است، مسائل حکومت در مقیاس مباحث دولت عثمانی و پاسخگویی مسائل آن حکومتها در فقه اهلسنّت بوده و بعد مقارنهای میکردیم و نظریات فقهی خودمان را براساس فقاهت شیعه نسبت به آن مسائل بیان میکردیم.
ولی حقیقت این است که مسائلی که امروزه پیشروی ما هستند، بسیار فراتر از آن مسائل هستند، مسئله دولت در دورة معاصر، مسائل دولتهای ساده نیست، مثل دولت عثمانی یا دولت صفوی و شاه عباس و غیره. مسئله، مسئله تکامل اجتماعی و سرپرستی تکامل اجتماعی است، همانی که تعبیر امام(رضوان الله تعالی علیه) این بود که نبض زمان در اختیار حوزهها باید باشد. چیزی فراتر از پاسخگویی به مسائل مستحدثه در مقیاس حکومت است، مسئله رهبری حوادث اجتماعی آن هم در مقیاس مواجه تمدنی و در مقیاس مسائل جهانی است.
من اینجا اشاره کنم، تفاوتی که حقیر در نگرش امام به مسئله ولایت فقیه میبینم، یکی در مبانی است و یکی در مقیاس تصرف فقیه است. امام مقیاس تصرف فقیه را رهبری حوادث برای تغییر موازنه در جهان میدانستند. پاسخگویی به مسائل در این مقیاس موضوع امروزین فقه ماست، و طبیعی است این غیر از فقه احکام موضوعات است و حتی غیر از فقه نظامات است. فقه تکامل اجتماعی است، یعنی مدیریت تکامل است که در آن نظامات تکامل پیدا میکنند. حالا سؤال این است که اگر بخواهیم فقه را وارد این مقیاس کنیم ، از پاسخگویی به مسائل مستحدثه، آن هم با روش فقه موضوعات، خارج بشویم به فقه احکام نسبتها و ساختارها، نظام و بعد هم تکامل نظامات اجتماعی و قبل از آن هم تکامل ارادههای انسانی، روش اجتهاد چه تحولی باید پیدا بکند.
بنابراین مسائلی که الآن ما با آنها مواجه هستیم، مسائلی نیست که در احکام سلطانیه و مابعد اینها مطرح شده، من صریح بگویم برخلاف اینکه بعضیها خیال میکنند آیت الله منتظری در حکومت دینی، خیلی حرفهای مهمی زدند، به نظر من در حد احکام سلطانیه است و اصلاً ربطی به موضوع حکومت ندارد به مفهوم امروزین خودش. اصلاً آن چه در آن کتاب آمده پاسخگوی نیازهای امروزین جامعه ما نیست. ما با مسائل دیگری مواجهایم که باید به آن بپردازیم و طبیعتاً شیوة اجتهاد کنونی ما کافی نیست، نه این که غلط است که حالا همین را باید بحث بکنیم.
ما باید نظریات کلان مدیریت اسلامی و بالاتر از دولت اسلامی را حتی مطرح بکنیم، باید به آن بحثها بپردازیم و خلاصه خاستگاهی که الآن برای نظریات فقهی در حکومت دینی مطرحاند، متفاوت با گذشته است. یک موقعی در دورة مشروطه بوده، تازه آغاز تعامل جدی دنیای اسلام و فقه شیعه با نظام غربی و دموکراسی بوده، مثلاً نظریه آقای ناینی شکل گرفته است. خاستگاه بحث حکومت دینی و مباحث فقهی، فقه حکومتی آن در دوره گذار از تجدد است، ما داریم از تجدد عبور میکنیم، به سمت حکومت جهانی اسلام و اصلاً مسائلش فرق میکند، لذا من به نظرم میآید مثلاً بحث حکومت ولایی که آقای کدیور مطرح کردند، واقعاً نتواستهاند خاستگاه نظریهها را ببینند. نظریه امام را کنار نظریه مرحوم نائینی آوردهاند، این اصلاً اشکال روش پژوهشی دارد. مقیاس دو نظریه متفاوت است. دو درک از حکومت و مأموریت حکومت است، اصلاً ربطی ندارد و لذا یک جایی انفعال در مقابل دموکراسی است، یک جایی عبور از دموکراسی است، دو تا نظریه غیرقابل مقایسه هستند. یک آقایی میگفت که یکی از شعرای عراق میگفت که من شعرای فارسی زبان را میشناسم، گفتم دو تا از اینها را نام ببر ، گفت، حافظ و علیرضا قزوه، گفتم احسنت. این معنایش این است که خیلی آگاهی داری واقعاً مقایسه کردن این دو تا بیمعناست. یا فرض کنید، بهمنیار را که مقرر حکمت مشاعی است، مقایسه کند با ملاصدرا که مؤسس یک مکتب است، اینها اصلاً قابل مقایسه نیستند. امام مؤسس یک مبنای جدید هستند چه ربطی دارد به نظریات دیگران که آوردهاند، حالا کار ندارم. عدم درک از موضوع، حکومت و سرپرستی و اینکه سرپرستی الهی و غیرالهی دارد، این مشکل درست کرده است.
در هر صورت آن چه که ضرورت بحث روش اجتهاد در دورة معاصر است این است که ما با مسائل جدید در مقیاس جدید مواجهایم، که باید آن مسائل و موضوع را مورد بحث قرار بدهیم، که مهمترین آن مسئله حکومت و سرپرستی تکامل و تغییر موضوعات است، نه پاسخگویی به موضوعات کلان. یعنی گاهی شما موضوعات خرد را جواب میدهی، گاهی موضوعات کلان را، موضوعات کلان را هم گاهی تجزیه میکنید به موضوعات خرد، مثل این که پول و بانک را بحث میکنید براساس احکام معاملات، تجزیه میکنید، بانک یک عنصری از نظام سرمایهداری است، تجزیهاش میکنید بانک را، بعد میآیید تطبیق میدهید به معاملات، یک موقعی احکام نظامات را مطرح میکنید و میخواهید نظام پولی مثلاً اسلام را تعریف کنید، یک موقعی میخواهید تکامل نظامات اجتماعی را بحث بکنید و نبض زمان در اختیار تفقه باشد، طبیعتاً مقیاس اجتهاد عوض میشود. حالا بر این اساس آن چه نظریه حقیر است این است که اجتهاد شیعی در طول تاریخ مبتنی بر سه رکن اساسی بوده است و آن سه رکن ایمان، عقلانیت و تفاهم بوده است. تعبد، تقنین و تفاهم، این سه رکن اصلی اجتهاد شیعی بوده است. همین کاری که در اجتهاد شیعی اتفاق میافتد که از بررسی صدور، جهت صدور و دلالت و تعارض ادله، بعد هم احکام حالت فقدان دلیل، همه اجتهاد با این دامنه گسترده خودش و با اصول اساسی علم اصول و زیرساختهای علم اصول که قواعد عرفی عقلایی و عقلی هستند این سه دسته قواعد به کار گرفته میشوند در این فرآیندی که عرض کردم صدور ، جهت صدور، دلالت و تعارض ادله و احکام فقدان دلیل همه اینها مبتنی بر این سه اصل کلی هستند، تعبد، تعقل و تفاهم، یعنی ایمان، عقلانیت و تفاهم بین الأقران، و این پایگاه حجیت است. استفراغ الوسعی که آقایان در تعریف اجتهاد میگفتند، یعنی همین سه رکن و پایگاه حجیت همین است . یکی از ارکان جاری در اجتهاد ما تعبد است، ممکن است گاهی بزرگان در تعریف اجتهاد، اجتهاد را یک طوری تعریف کنند، که ما مجتهد یهودی هم بتوانیم داشته باشیم و این را میگویند فن است. ولی حقیقت این است که آن چه که در اجتهاد ما است صرفاً یک فن نیست، در قواعد اجتهاد ما تعبد به وحی و ایمان به وحی و درک شأن تخاطب شارع است، که تخاطب شارع یک تخاطب عرفی نیست، یک تخاطب فرا عرفی است، یک تخاطب فرا زمانی است، یک تخاطب است که در مقیاس عصمت وجود دارد، شما در علم اصول وقتی رجوع کنید، جزء ارتکازات اصولیین است و مجتهدین ما که این خطاب، خطاب معصوم است، خطابی است که بین اول و آخرش ولو این که در طول دو سه قرن صادر شده باشد، هیچ تعارض نیست، هماهنگی است و میبینید که جمع بین عام و خاص میکنند، عامی که از یک معصوم است و خاصی که از معصوم گذشته یا آینده است، این در جمع ناظر به نوعی از ایمان خاص و ارتکاز خاصی است که وجود دارد، یا فرض کنید مثلاً در نسبت بین خطابات میآیند جمع بین عام و خاص که میکنند، به حاکم، محکوم و وارد، مورود میرسند به بحث انقلاب و نسبت میرسند. شما هیچ وقت چنین چیزی را در یک خطاب عرفی در یک سند عرفی نمیتوانید داشته باشید. دو نفر فرض کنید در یک روستا با هم معامله کردند یک سندی نوشتند، شما این قواعد را اصلاً آنجا قابل اعمال میدانید؟ قواعد انقلاب و نسبت را؟ نه فقط در آنجا ، اگر یک نزاع بینالمللی شد، یک سند حقوقی بین دو تا کشور نوشتهاند، این جا، جای انقلاب و نسبت است؟ این قواعد اصولی مال شأن تخاطب شارع است. این که ما میگوییم ایمان وجود دارد، این است. اگر شما میگفتید، مثلاً سکولارها بیایند و روششناسی بدهند برای اجتهاد، اینها حذف میشد. نمیآمدند براساس تعبد، هماهنگی عدم تعارض و اینکه یک اراده جدی حاکم است در صدر و ذیلش، این طوری بحث نمیکردند و این طوری هم بحث نمیکنند. آنها روششان روش دیگری است. بنابراین تعبد بوده و این تعبد هم این طوری نبوده که فقط در قواعد باشد، در خود فعل استنباط هم حضور ایمان و تعبد به صورت تحول در گمانهزنی و به صورت اتحاد در گزینش و استظهار در پردازش وجود داشته است، یعنی واقعاً فقیه وقتی میخواسته گمانهزنی بکند، خودش را مقید به یک چیزهایی نمیکرده، ولی در گزینش اتحاد پیدا میکرده است، علامت این اتحاد این است که فقیه، وقتی میخواهد فتوی بدهد راجع به آب چاه و ملزومات آن، چاه خانهاش را پر میکند. این همان اتحاد در گزینش است. بنابراین هم تقوای در استناد، در احوال فقها وجود داشته و هم اجتهاد متقوم به این تقواست، این که میگویند ملکة قدسی است، برای این است که اجتهاد یک فن نیست، هیچگاه یک آدم غیرمسلمان نمیتواند، فقیه در اسلام باشد. عقیده ما این است، اجتهاد از مقوماتش ایمان است. هم در شأن تخاطب و فضای قاعدهمندی این باید بیاید و هم در فعل استنباط، تقوی باید حضور پیدا بکند، و این در اجتهاد شیعی بوده است. و علاوه بر این تقنین، یعنی کار عقلی که میشده است، تعبد به وحی را مقنن میکردهاند. یعنی این طور نبوده که یک فقیهی بیاید بگوید من نافله شب میخوانم، ایمانم درجه فلان است، فتوایم این است، قبول کنید. وقتی وارد بحث با اقران میشدند، تعبد را قاعدهمند میکردند و بعد هم این قاعدهمندی را به تفاهم میگذاشتند، اول با شاگردان خودشان، بعد هم به محققین و اقران خودشان، این روش تاریخی شیعه بوده است و اصلاً استفراغ الوسع اجتماعی یعنی همین، پایگاه حجیت همین است.
منتها نکته این است که ظرفیت تعبد و نیاز به استظائه به شرع ظرفیتی است که در شرایط اجتماعی متحول میشود، متکامل میشوند، بنابراین هم درک از شأن تخاطب تغییر میکند، یعنی ما شأن تخاطب شارع را شأن مدیریت همه شئون حیات و تکامل اجتماعی میدانیم، نه شأن پاسخگویی به مسائل مستحدثه، شأن سرپرستی دولتها میدانیم نه شأن این که دولتها مدیریت بکنند، مسألهسازی بکنند، ما استظائه بکنیم در پاسخ به مسئله. الآن در مقیاس کنونی، جریان تجدد مسئلهسازی کند برای ما، مثلاً در حوزه اقتصاد، بانک، بیمه، پول، اعتبارات و... اینها را درست کند، ما پاسخگوی به مسائل مستحدثه باشیم، که این شأن استظائه به دین نیست، شأن تخاطب شارع فراتر از این است. نمیخواهم بگویم که در این مقیاس جواب نباید داد، بحث رهبری حوادث و رهبری موضوعات آن هم در مقیاس جهانی است. بنابراین تلقی از شأن تخاطب وقتی ارتقاء پیدا میکند، ارتکازاً در ایمان فقها یک مرتبه دیگری از استضائه به نور وحی واقع میشود، طبیعتاً باید در قاعدهمندیاش باید متناسب با آن سطح از ایمان شکل بگیرد و بعد به تفاهم بین الاقرانی گذاشته بشود، آنگاه به حجیت میرسد.
این اجماعی از آن چیزی بود که باید اتفاق بیفتد، حالا این را من اشاره بکنم که بحثهایی که ما در حوزه روش اجتهاد مطرح میکنیم، بعضی بحث تحلیل فقه است، بعضیها میرود در فلسفه فقه، بعضیها میرود در علم اصول، بعضیها میرود در فلسفه علم اصول، اینها باید همهاش مورد توجه قرار بگیرد که ما نمیخواهیم اینجا اینها را بحث بکنیم. آن چه که به نظر میآید به لحاظ مبنا باید در آن تحول پیدا بشود، یکی در تلقی از دین و شأن تخاطب شارع، اصلیترین مسئله روش اجتهاد مسئله شأن تخاطب است. همه قواعدی که شما برای تفاهم با شارع به کار میگیرید، این قواعد، قواعد شأن تخاطب است. متناسب با شأن تخاطب است. ما باید بدانیم دین الهی چیست، دین جریان شریعت است، دین شریعت و احکام مبتنی بر سلسله ملاکات ذاتی اشیاء، یا دین جریان الوهیت است و از طریق جریان ولایت، واقع میشود میرسد به مناسک ولایت، میشود شریعت. یعنی ملاکات احکام برمیگردد به تناسبات ولایت حقه. بنابراین الوهیت، شریعت، ولایت دین، این دین چیست و نقش دین این است که یک سلسله قوانینی برای نظم اجتماعی بشر ارائه میدهد. دیدهاید بعضیها وقتی میخواهند ضرورت بعثت انبیاء را بگویند، میگویند: بشر مثلاً مدنی بالطبع است، نیاز به قانون دارد، قانون هم قانونگذار میخواهد، قانونگذار هم باید بیرون از جامعه باشد و دخیل نباشد در نفی خدای متعال، مبلغ و مجری میخواهد، میشوند انبیاء و ائمه، این معنایش این است که دین برای ایجاد نظم مادی برپا شده است. نظریه مرحوم محقق اصفهانی در بحث حسن و قبح یک جاهای به همین میرسد که میگویند غایت حسن و قبح رسیدن به نظم اجتماعی است. این نیست، واقعیت این است که دین جریان الوهیت و ولایت است برای سرپرستی قرب انسانهاست و ایجاد کمال یعنی ایجاد قرب و آن وقت اگر این شد، مقیاس تفقه ما یک تحولی باید پیدا بکند، تفقه ما الآن مقیاسش احکام و موضوعات، آن هم در حد واحد مطالعه فرد است، هم واحد مطالعه در فقه باید تغییر بکند، از فرد به جامعه و هم احکام از احکام موضوعات باید به احکام کل متغیر و ایجاد کل متغیر و تکامل در متغیر ختم بشود. یعنی آن چه موضوع سرپرستی است، پاسخگوی به احکام و موضوعات منفصله نیست، این است که کل اجتماعی را از یک وضعیت، میخواهد به وضعیت دوم ببرد و احکام حرکت دادن و تغییر کل به سوی کل است. احکام فقه حکومتی به لحاظ حکم به لحاظ مکلف به لحاظ موضوع و متعلق، به لحاظ انتصار، به لحاظ سوابق ثواب و عقاب و احکام فردی متفاوت است. در هیچکدام از اینها مشترک نیست. احکام فقه حکومتی، احکام کفایی و احکام عینی نیستند. احکام متوجه به کل هستند، انتصارشان، انتصاری است که باید کل انجام بدهد و ثواب و عقابشان، ثواب و عقاب مشاع است، طاعت مشاع است ثواب و عقاب هم مشاع است، معصیت مشاع است ثواب و عقاب هم مشاع است. این قدم اول بحث بود. بعد از این آن چیزی که به نظر من باید بحث بشود که در فرصت بعدی عرض میکنم، بحث آسیبشناسی اجتهاد معاصر است که دو تا آسیب دارد، یکی تحجر است، یکی انفعال است. و خطر انفعال در مقیاس روش اجتهاد بزرگترین خطری است که حوزه را تهدید میکند. یعنی سکولار شدن اجتهاد حوزه، از طریق توسعه بناء عقلاء که خیلیها دارند میگویند، بیتعارف میگویم، مثل آقای کدیور، از طریق ارتکازات عرفی، مثل حضرت آقای صانعی، اینها خطر سکولار کردن روش اجتهاد است، از طریق قواعد عقلی، مثل بعضی دیگر که روش سیستمی و عریان دارند، در روش اجتهاد میآورند، اینها آفات اجتهاد است، که بعداً عرض میکنم.
حجتالاسلام والمسلمین قاضیزاده:
خیلی ممنون، تشکر میکنیم از جناب استاد، من باید چند دقیقهای مباحث علمی ایشان را عُرفی بکنم، در حدی که خودم متوجه شدم، برداشتی که من کردم این است، دربارة اجتهاد سه نکته را فرمودند، اول: تعبد یا ایمان، دوم: عقلانیت یا قاعدهمندی وسوم: تفاهم. در واقع فقه قدیم ما این سه پایه را دارد، تعبد، قاعدهمندی و تفاهم، ولی الآن با توجه به فضای جدیدی که در نیازهای فقهی و فضای کلی که روابط اجتماعی یا به تعبیر ایشان تخاطبی که شأن شارع در دوران معاصر است، ما باید این سه تا را متحول کنیم، و دو نکته بعدی هم ایشان فرمودند: نکته اول این که نظام شریعت به جای این که حاشیهای باشد بر نظامات دیگر، مثلاً فرض کنید، در دنیای جدید مطالبی را به آن برسند، بعد ما در بارة آنها نظر بدهیم و یا حاشیهای بزنیم، ما باید خودمان نظامات را ایجاد کنیم و برای همین فضای دین را یک فضای گسترده و متکاملی دیدند که بالأخره باید به لحاظ روش به روشهایی و یا به ابزارهایی دست بزنیم، که بتوانیم ما خودمان نظامساز باشیم، نظامات را تشکیل بدهیم، نه این که حاشیهای بر دیدگاههای دیگر داشته باشیم.
نکته دوم فرمودند: در همین مباحث از فرد به جامعه و تغییر موضوعات از فرد به کل متغیر باید به آن توجه کرد، که انشاءالله این را در مرحله بعد خصوصیات ویژهاش را از ایشان سؤال خواهیم کرد، و نسبت به سه تا فضای توسعهای که الآن وجود دارد، یکی توسعه بحث سیره عقلاء، یکی توسعه نظامات عرفی و یکی توسعه بحث عقلانیت، به عنوان راهکارهایی در گذر از فقه قدیم به فقه جدید که بتواند مسائل را حل بکند، جناب استاد نظر داشتند و میگفتند هر سه تای اینها با اشکالاتی مواجه است.
جناب آقای صرامی شما تا اینجا اگر مطلبی دارید، بفرمایید تا ما بتوانیم در مرحله بعد هم یک مقداری این بحثها را روشنتر از استاد میرباقری سؤال بکنیم، تا ببینیم به چه نتیجه ای میرسیم.
حجتالاسلام والمسلمین صرامی:
بسم الله الرحمن الرحیم. من استفاده کردم از فرمایشات حضرت استاد میرباقری، اساساً خودم را در موقعیتی که با حضرت استاد به تعبیری مناظره داشته باشیم نمیبینم، فکر میکنم با تجربهای که من از محضر ایشان دارم و استفادههایی که کردهام، لازم است که در یک چنین جلساتی حداقل ابعاد افکار و موضوعاتی که ایشان و کسانی که مثل ایشان میاندیشند، یک مقداری بازتر بشود، خودش کفایت میکند. یک نکته هم در ابتدا به عنوان نقطه مثبتی که به طور کلی در بحثهای حاج آقای میرباقری من دیدم و استفاده کردم عرض بکنم و بعد یک نکاتی است در ادامه خواهم گفت و آن این است که اگر در واقع یک چنین روشی که ایشان دارند، در اندیشیدن و در ارائه مطالب جا بیفتد، گذشته از این که حالا محتوای آن تا چه اندازه صحیح است یا ناصحیح است، و میشود از آن دفاع کرد، ولی به لحاظ روشی این قابلیت را دارد، که میتواند وارد گفتگو بشود با فلسفههای غیر دینی. در واقع یکی از اشکالات حوزههای اندیشه ما به عنوان حوزههای اندیشه دینی این است، که به لحاظ تاریخی طوری شکل گرفته، که امکان گفتوگو با اندیشههای دیگر برای ما به صورت سنتی کم است، و یکی از علل این که ما نتوانستیم، افکار خودمان را در دنیا ارائه بدهیم، یا خیلی وقتها مخصوصاً افکار شیعه مظلوم واقع شده، و با عنوان اسلام افکار دیگری به خورد افکار داده شده است، شاید علتش هم همین باشد که ما روشهای ارتباطی، یعنی اندیشه ما و تفکر ما طوری است که امکان ارتباط با فلسفههای غیر دینی یا امکان ارتباط با آن کسانی که پیشفرضهای ما را قبول ندارند، یک مقدار ضعیف است یا کم است و بحثهای ایشان از این جهت خیلی خوب است که میتواند انسان را وارد یک فضاهای پیشینی در مباحث بکند.
اما واقعیت این است که این طور فضای بحث، همان طور که این خاصیت را دارد که عرض کردم، یک آسیب مهمی هم دارد و آن این است که ابتدا باید ادبیات سازی کافی در موردش بشود. یعنی در واقع یک چنین بحثی را ما باید از درون اندیشه اسلامی ارائه بدهیم، تا آن خاصیت خودش که عرض کردم که میتواند در مقابل اندیشههای فرادینی و فلسفههای فرادینی قرار بگیرد، و یک چنین ظرفیتی را دارد، ولی ابتدا باید در مولد خودش و در موطن خودش بتواند خودش را بازسازی کند، و با افکاری که در آنجا زاده شده ارتباط منطقی برقرار کند، تا وقتی در موطن خودش تثبیت شد، آن وقت آن ظرفیت ارتباط گیری در خارج از خودش، بتواند آن ظرفیت را هم نشان بدهد و از آن استفاده بشود. در این جلسه هم یک مقداری همین بحث است، اشارهای هم که آقای قاضیزاده کردند، که در واقع مطالب علمی ایشان را بتوانیم ما عرفی بکنیم، واقعش این است که با یک سؤالاتی انسان ابتدا روبهرو میشود، که سؤال کردن در مورد این مباحثی که حاج آقا مطرح میکنند، بیشتر برای این است که آن رسالت ادبیاتسازی این افکار شاید تأمین بشود و بتواند یک شکل صحیح و منطقیتری و قابل درکتری پیدا بکند. وقتی ما وارد بحث اجتهاد و روشهای اجتهاد میشویم، منطقی این است که با ادبیات خودمان توضیح بدهیم، که منظور ما از اجتهاد چه چیزی است، آیا همان تعبیری است که فقهاء میکنند، بعد وقتی که اجتهاد را معنا کردیم، میگوییم: منظورمان از روش چه چیزی است، آیا روش فکر کردن است یا این که نه، منظور ما از روش یکسری مباحث خیلی پیشینیتر و مبناییتر است که باید به آنها بپردازیم. یا این که اینها نیست، بحث سومی که در صحبتها بود مشکل ما اصلاً تعریف اجتهاد یا فرض کنید تعریف روش نیست، بلکه مشکل ما وضعیت موجود ما است، مسائلی است که با آن روبهرو است، مسائل متحولی است که با آن روبهرو هستیم، و باید این مسائل را ابتدا بشناسیم، تا وقتی این مسائل را شناختیم، آنگاه خود به خود آن اجتهادی که مورد نظر است، یا آن روشی که مورد نظر است، شاید بدون این که نیاز به تعریف خاصی از آن بشود، خود به خود روشن بشود که چهچیزی است. بهر حال این سؤالات ابتدائاً به ذهن انسان خطور میکند و به نظر میرسد این طور سؤالات سؤالات مبنایی و تصوری بیشتر قبل از آن که به تصدیقی ما برسیم، تا مادامی که این سؤالات تصوری شکل خودش را پیدا نکند و پاسخ دقیق و مرتب خودش را پیدا نکند، طبیعتاً بحثها ممکن است منحرف بشود و هر کسی در واقع یک برداشتی داشته باشد، چون بهر حال یک ادبیات و یک کلماتی به کار میرود، گاهی اوقات کلمات خیلی جاذبی هم است و انسان با آنها در حیثیت دینی خودش خیلی با آن کلمات ارتباط دارد و برای او مقدس است، مثل ایمان، تعبد یا این طور تعابیر، و اینها اگر در یک بحث علمی واضح نشود دقیقاً که منظور چه چیزی است و تعریف نشود که چه چیزی است و اثرش چه چیزی است و دیگران چی میگفتند و ما چه چیزی خلاف آن میخواهیم، یا وفاق آن میخواهیم بگوییم، یک مقداری بحثها را گیج میکند. مثلاً ایمان یا عقلانیت یا قاعدهمندی و تفاهم، این یک ادبیات جدیدی است، باید مقایسه کنیم ببینیم منظور چه چیزی است، فرض کنید ما در ایمان که به عنوان رکنی از اجتهاد میخواهیم بیان کنیم با این سؤال مهم روبهرو هستیم، که آیا منظور این است که در واقع با آن احساس معنوی درونی خودمان میخواهیم اجتهاد کنیم، اگر این باشد یک مشکل اساسی دارد و آن این است که هر چیزی که بخواهد علم باشد، یعنی اگر ما بخواهیم مثلاً فقه را علم بدانیم علم چیزی است که با دانش بین الأذهانی ما باید قابل استدلال باشد، قابل تعریف باشد، قابل حد و مرز باشد و این اگر فرضاً یهودی باشد یا مسلمان باشد یا مسیحی باشد در علم تفاوتی نباید بکند، مگر این که ما تعریف جدیدی از علم داشته باشیم، تعریف جدیدی از ایمان داشته باشیم، تعبد را یک معنای خاصی از آن بکنیم، یا فرض کنید که بحثی که در ذیل همین بحث مطرح شد، که ما قواعد اصولی را به یکسری قواعد قدسی، کأن بر میگردانیم. در حالی که همه اصولیها به اتفاق تا اینجا که من دیدم قواعد اصولی را قواعد عرفی میدانند. درست است که این قواعد عرفی یکسری پیشفرضهایی دارد؛ یعنی فرض کنید که عرف برخورد و استفاده از معصوم با عرف استفاده از غیرمعصوم البته متفاوت است، یعنی یک عاقلی حالا میخواهد یهودی باشد، میخواهد مسیحی باشد، میخواهد مسلمان باشد، اگر به او بگویی که این کسی که داری با او حرف میزنی معصوم است و او معصوم بودنش را مفروض بگیرد، وقتی مفروض میگیرد طبیعی است که با کلمات طور دیگری برخورد میکند، سهو، خطا، نسیان، فراموشی، این که اول حرفش را یادش رفت و آخرش چی شد، اینها همه را میگذارد کنار، بعد مطلقش را به مقیدش میزند، حاکمش را به محکومش، محکومش را با حاکمش معنا میکند و از این چیزها این به معنای قدسی کردن یا غیر عرفی کردن اصول نیست. فرض کنید تعبیر انقلاب نسبت یک تعبیر عجیب و غریبی نیست، یعنی برای هر عرفی، حالا اسمش را ما عوض کردیم و الا برای هر عرفی وقتی توضیح بدهیم متوجه میشود که منظور چه چیزی است و اگر این طور نباشد، این اشکال برمیگردد به بحث اصولی، یعنی خود اصولیها به این نکته میرسند که اگر فرض کن کسی یا تعبیر انقلاب و نسبت را بگوید و نتواند پشتیبانی عرفی را توضیح بدهد، این معنایش این است که حرف باطلی زده است. یا اگر فرض کنید بحث اطلاق، تقید و حکومت ، که یک زمانی این اسم نبوده و بعداً آمده اگر این را نتواند عرفیتش را توضیح بدهد، این معنایش این است که نتوانسته از موضع اصولی خودش دفاع کند.
سؤال سومی که من دارم، تعبیر سرپرستی موضوعات یا تحولات، تعبیر البته تعبیر خوبی است، اما باید روشن کنید منظور چه چیزی است، ما یک بحثی داریم و درست هم است، روشن کنید علمی که ما داریم به دلایل تاریخی از غرب آمده است و روشن هم است که به صورت منطقی هر علمی مبتنی بر فلسفه آن علم است، مثلاً علم پزشکی که یک علم تجربی است، ولی همین علم، بیش از آن چیزی که ما باورمان بشود، یکسری مفروضات فلسفی دارد، که آن مفروضات فلسفی باید بحث بشود، و ممکن است که اگر آن مفروضات فلسفیاش را قبول نکنیم، به آن نتایج نرسیم. الآن آن پزشکی که دارد در مطب کسی را درمان میکند و فکر میکند و معالجه میکند، ممکن است با او یک مباحثهای بکنید، یک پیشفرضهایی بگذارید جلوی او، کارش مختل بشود و نتواند به کار خودش ادامه بدهد.
اگر منظور این است که باید پیشفرضها بحث بشود، میشود ما این را با همین تعبیر بیاوریم و بحث بکنیم، بحث خوبی هم است و وارد این بشویم که چه پیشفرضهایی دنبال این علم است و آیا آن پیشفرضها منجر به مثلاً تفاوت در این علوم میشود؟ باز باید این مرحله را، پشت سر بگذاریم گاهی ما میگوییم پیشفرض ولی ممکن است پیشفرض الف، ب، ج، هر دو آن یک نتیجه بدهد، باید یک پیشفرضهایی باشد که فارغ هم باشد، این بحثها را بکنیم بحث خوبی است.
حجتالاسلام میرباقری: عذر میخواهم، متوجه نشدم چطوری وارد بحث علوم یک دفعه شدید، یعنی از کجای سؤال؟
حجتالاسلام صرامی: از بحث سرپرستی. یعنی اینکه باید تحولات را، مثلاً علم سکولار را به خورد ما ندهند به عنوان دانش، یک چنین استفادهای من کردم، حالا اگر اشتباه کردم بفرمایید.
حجتالاسلام میرباقری: عرضم این بود که مقیاس فقه باید وارد سرپرستی تکامل اجتماعی بشود، حالا الزاماتش چه چیزی است، یکی از الزامات آن ممکن است تحول در علوم باشد. وارد الزامات آن ما نشدیم. من اصلاً بحثی از الزامات نکردم. مقیاس اجتهاد، اجتهاد در رسیدن به سرپرستی تکامل اجتماعی است نه پاسخگوئی به مسائل مستحدثه حتی در مقیاس کلان. یعنی ما در مقیاس کلان هم ، فقه فقط لازم نیست پاسخ به مسائل مستحدثه بدهد، یعنی ما مسائلی که لیبرال دموکراسی پیش روی ما میگذارد نسبت به مسائل کلان اجتماعی، فرض کنید حس و قوانینی از آن، ما لازم نیست پاسخگو به آنها باشیم. حجتالاسلام صرامی: چرا؟
حجتالاسلام میرباقری: ما باید از آنها عبور کنیم. ممکن است بگوییم اصلاً من چیزی به نام حس را قبول ندارم.
حجتالاسلام صرامی: پس پیشفرض آن قبول دارید. پس اینجا به پیشفرض رسیدید.
حجتالاسلام میرباقری: پس تک سرپرستی است، ما هنوز وارد الزامات نشدیم. ببخشید فقط میخواستم سؤال واضح بشود.
حجتالاسلام صرامی: منظورم این که وارد پیشفرض شدم من بخاطر همین است، باید از احزاب مثلاً عبور بکنیم.
حجتالاسلام میرباقری: مثال زدم، مثلاً ساختارهایی که آنها برای یک جامعه دمکراتیک تعریف میکنند آیا ما باید بیاییم بگوییم پاسخ ما به آن چه چیزی است یا نه فقه مأموریتش بزرگتر از این است. بگوییم آقا در مقابل لیبرال دموکراسی و ساختارهایش شما چه چیزی تعریف میکنید به عنوان نظام ولایی. یعنی یک چیزی فراتر از این که ما بیاییم ساختارهایی که آنها در مقیاس کلان درست کردند، بیاییم اینها را اسلامیزه کنیم، بلکه ممکن است عبور بکنیم از آن ساختار.
حجتالاسلام صرامی: همین عبور را که به درستی میفرمایید این تعبیر عبور را من لااقل این طور میفهمم که اگر بخواهیم معنای منطقی داشته باشد باید پیشفرضهایش را بحث کنیم. بحث خوبی هم است البته، منظورم این است که این را میشود به یک شکل روشنی مطرح کرد.
حجتالاسلام میرباقری: بله، یکی از موضوعاتی که طبیعتاً بحث میشود این است که زیرساخت این ساختارها چه چیزی هستند، آیا زیرساخت عقلانی است؟ مشترک است؟ یا زیرساختی است که خود آن هم قابل بحث است؟
حجتالاسلام صرامی: حالا من یک سؤالی هم دارم و بحثم تمام میشود. نکته اخیر این است که در مورد نقش دین و این که دیدگاه فقها چه چیزی است، تا آن جایی که من دیدم البته فقها خیلی اهداف دین، یا اهداف فقه را حتی که فقه کوچکتر از دین هم است، خیلی به آن نپرداختهاند ولی آنهایی که پرداختهاند مثل شهید اول در ذکری، در اول ذکری یا مرحوم علامه در منتها، اینها اتفاقاً سعادت اخروی را اصل قرار دادهاند یعنی برای هدف فقه که یک مقداری پایینتر از حتی دین هم است یعنی حتی اگر یک کسی فقه را با اعمال و رفتارهای ظاهری ما سر و کار دارد و نه با عقاید درونی ما لزوماً، بگوید هدفش، هدف اخروی است، به طریق اولی اصل دین را که شامل غیر از رفتارهای جوارحی ما هم میشود و جوانح ما را هم در برمیگیرد آن به طریق اولی در واقع امور اخروی و نظم اخروی و سعادت اخروی را هدف خواهد گرفت از این جهت است که این هم یک مقداری لازم به توضیح دارد. حالا مرحوم آشیخ محمدحسین اصفهانی، آن طوری که من شاید اشتباهم فهمیده باشم از فرمایشات حاج آقا یک بحثی در بناء العقلا دارند، بناء العقلا را در واقع همان ارتکازات عُقلایی میدانند، شاید از این جهت کسی فکر بکند که چون عقلا در واقع ارتکازاتشان مربوط به نظم دنیا میشود علی القاعده از این جهت شاید فرض کنید که تعریف دنیوی از دین کردیم یا تعریف دنیوی از فقه کردیم در حالی که البته آن هم جای خودش دارد که انسان بحث مفصلتر بکند که منظور ایشان چه چیزی است حالا یک به جایی میرسد که یکسری کلیاتی را ایشان بیان میکند نه این که عقلای هر زمانی با یک فلسفههایی خاصی، فلسفههای مادی و اینها که حالا شاید به نظرمان بیاید که مرحوم آشیخ محمدحسین اصفهانی کلامش شامل یک چنین چیزهایی هم میشود، لااقل بنده فهمم این طور نیست. بهر حال اینها باید توضیح داده بشود. این که نکته آخر احکام فقه حکومتی با احکام فقه فردی این حرف کاملاً درستی است ولی باید باز این هم تحلیل بشود و روشن بشود که در واقع به چه ابعادی چون مدعیانی هستند که مدعی هستند که نه احکام فقه حکومتی با فقه فردی تفاوتی ندارد ولی به نظر میرسد که این طور نیست و ما هم در مباحثی که در ارتباط با احکام حکومتی داشتیم به این نقطه رسیدیم. همانطور که حاج آقا هم فرمودند درست است که احکامش متفاوت است اما بهرحال باید یک استدلال منطقی صریحی در مورد آن باشد که لابد حالا اگر فرصت شد توضیح بیشتری میدهند آن بحث آسیبشناسی را که حالا مطرح نشد، من اگر چیزی به ذهنم رسید انشاءالله در آینده خواهم گفت. من عذرخواهی میکنم باز هم از محضر حاج آقا، در واقع سؤال داریم و برای این که شفاف بشود و آن نکتهای که اول عرض کردم آخر هم عرض میکنم که مطالب و افکاری که ارائه میشود این خصوصیت مهم را دارد که اگر ظرفیتسازی بشود و ادبیاتسازی بشود در واقع ارتباط اندیشه اسلامی را با غیر اسلامی میتواند یک ارتباط خیلی منطقی و شاید تحویلی در این راستا ایجاد بکند حالا محتواهایش، استدلاها را کاری نداریم ولی این روش این جهت را دارد و من هم فکر میکنم چنین جلسهای یک مقداری این ابعاد را انشاءالله روشنتر خواهد کرد.
حجتالاسلام والمسلمین قاضیزاده:
خلاصه صحبت جناب آقای صرامی این بود که ما دو تا نکته را باید که به عنوان کلی مورد توجه داشته باشیم یکی اینکه ادبیات بحث است یعنی الآن مثلاً آقای میرباقری در مورد این نکته بالأخره تفاوتی که مثلاً فرض کنید در حوزه تعریف روش یا تعریف اجتهاد نسبت به روش و اجتهادی که دیگران میگویند، تفاوت مشخص چه چیزی است و مثلاً فرض کنید بحث ایمان که مطرح است، مثلاً چه طور، چه مکانیزمی در تأثیر ایمان بر اجتهاد ما میبینیم، دو مجتهد هستند یکی به تعبیری مسلمان مؤمن است، یکی غیرمؤمن است، سؤالشان این بود که در این زمینه چگونه است و بعد هم مباحث مختلف که تقریباً نزدیک به ده سؤالی آقای صرامی مطرح کردند.
حالا اگر اینجا قرار است من مجری باشم به همین مقدار اکتفاء میکنم که خدای نکرده دو به یک نشویم.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
شما اگر سؤالات ایشان را جمعبندی میفرمایید، خود ایشان و حضرتعالی سؤالی که مدنظر مبارکشان است، به بحث آن بپردازیم دقیقتر است.
حجتالاسلام والمسلمین قاضیزاده:
چون حالا در مورد خود تعبیر روش و تعبیر اجتهاد که آیا واقعاً در نگاه و نظریهای که شما دارید یک تفاوت محتوایی نسبت به مفهوم اجتهاد، نه این که محاوراتی که در این بحث مطرح است، همان طور که خودتان فرمودید، بالأخره مثلاً همان تعریف معمول که استفراغ الوسع به طلب احکام شرعیه مثلاً من ادله الدله فصحیه(55:05) آیا آن را قبول دارید یا شیوة دیگری به آن اضافه میکنید و بعد همین بحث ایمان را چگونه مطرح میکنید، بحث سرپرستی را این دو سه تا بحث را هم اگر ما بتوانیم به آن برسیم، مثلاً واقعاً این دو تا بحث جدی و آن بحث سوم هم که باز ایشان مطرح کردند و در مورد هدف دین هم توضیح بفرمایید.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
من به سهم خودم جداً تشکر میکنم از این که بزرگوارانه تحمل میکنند عرایض بنده را با فرض این که فرمودند ادبیاتش هم یک ادبیاتی است که هنوز به اصطلاح بسط پیدا نکرده است و به تعبیر ایشان ادبیاتسازی نشده برای این بحثها. چون میدانید معمولاً این دسته بحثها خیلی گوش شنوایی ندارد تا ادبیات سازی نشود این هم مسئولیت خود آن کسی است که اگر یک حرف جدیدی میزند، واقعاً باید تلاش بکند این را به سمتی از ادبیات بیاورد و بیان بکند با یک ابیاتی که قابل تفاهم باشد و الا دیگران مسؤول نیستند که حرف این شخص را بیایند ادبیاتسازی بکنند. این خود فرد است که اگر مدعی است باید ادبیاتش هم تولید بکند و آن افرادی هم که حال و حوصله دارند و یک زبان جدیدی را که هنوز نزدیک نشده به زبان و ارتکاز موجود اجتماعی، گوش بدهند و دقت بکنند و واکاوی بکنند، واقعاً کم هستند. حالا این بزرگواری که ایشان میفرمایند از همین مقوله است که تحمل میفرمایند عرایض حقیر را.
سؤالاتی که فرمودند به طور اجمال ذهن من این است که سه تا سؤال بود یکی بحث اهداف فقه است که اینجا من بحث جدی نداشتم فقط به صورت مثال عرض کردم. عرض کردم که اگر ما بخواهیم تکاملی در تفقه ایجاد بکنیم باید یکسری به مبانی کلامی فقه بزنیم به مبانی کلامی علم اصول و روش اجتهاد، یکسری هم به مبانی جامعهشناختی، برای این که بتوانیم واحد مطالعه فقه را از فرد به جامعه تغییر بدهیم باید یک علم الاجتماع اسلامی داشته باشیم. ببینیم واقعاً جامعه، جمع کنی افراد است یا حقیقتی به نام جامعه داریم که حالا بعد باید بگوییم این نسبتش به فرد چیست، ولی حقیقتی است، آن وقت میشود بحث کرد که آیا اگر جامعه یک حقیقتی است احکامی دارد که غیر از احکام فرد یا ندارد. بنابراین آنجاست که ما میتوانیم واحد مطالعه فقه را از فرد به جامعه ارتقاء بدهیم این نکته بود. نکته دیگر هم عرض کردم ما باید دینشناسیمان را از نو مورد واکاوی قرار بدهیم و در واقع تکامل ادراک از دین و استضائه به دین است که مد تکامل فقه و اجتهاد میشود و ما این را نیاز داریم. همانطوری که در آغاز رنسانس برای این که کارکرد دین را در عرصه حیات اجتماعی کم کنند، تصرف در معنای دین کردند، و واقعاً باور اجتماعی درست کردند که دین یک امر معنوی مربوط به حوزه خصوصی است و اصلاً ربطی به حیات اجتماعی ندارد و بعداً یک پلورالیزم در قدسیت درست کردند که ادراکات هر کسی برای خودش محترم است. من عرضم این است که ما اگر میخواهیم مسائل جدید را پاسخ بدهیم و واقعاً اگر دورهای جدیدی هستیم که مسئله اسلام در تحقق اجتماعی مطرح شده است طبیعتاً باید ادراکات کلامی ما ارتقاء پیدا بکند. یعنی علم کلام کنونی ما ظرفیتش ظرفیت مبناسازی برای فقه حکومت نیست. پایگاه فقه و علم اصول در علم کلام است. اگر شما ظرفیت علم کلامتان ارتقاء پیدا نکند، امکان این که علم اصول را به کمال برسانید یا امکان این که بتوانید فقه را به کمال برسانید فراهم نمیشود این عرض بنده بود.
طبیعی است که اهدافی که ما در تحقق دینی داریم مبتنی بر ظرفیت کلاممان ارتقاء پیدا میکند و الا تردیدی در آن نیست که فقهاء بزرگ ما در طول تاریخ معمولاً اهداف فقه را به ساماندهی دنیا برای دنیا برنمیگرداندند لذا میگفتند ملاکات احکام در دست ما نیست و الا اگر احکام فقط برای انتظامات اجتماعی بود، بگویند چیزی است که با عقل ما هم قابل رقم خوردن است. لذا میگفتند ما هیچ وقت بی نیاز از رأی نمیشویم. برخلاف آنهایی که میگویند ما به دورهای رسیدیم که عقل تکامل پیدا کرده، دین مأموریتش ایجاد تکامل عقلی بوده است، دیگر نیازمند به وحی نیستیم به خاطر این است که دین برای ایجاد انتظام اسلامی اگر بخواهیم ممکن است به این حرف برسیم بنابراین این فرمایش شما را قبول دارم که آن چیزی که در ارتکاز فقهاء ما بوده است و گاهی هم تصریح شده این است که آیات و روایاتی که فراتر از دنیاست. میخواهد دنیایی را بسازد که به سمت حرکت به سمت قرب و به سمت خداوند متعال است، این فرمایش شما کاملاً دقیق است.
منتها آن نکتهای هم که راجع به مرحوم اصفهانی عرض کردم این نکتهای است که ایشان در بحث حسن و قبح گفتهاند دوستان عنایت دارند که ایشان گفتهاند حسن و قبح چیزی نیست جزء بناء عقلاء؛ یعنی اعتبار است و این اعتبار هم واقعیتش حفظ نظام اجتماعی است.
من عرضم این است که اگر بخواهیم بگوییم شارع همین حسن و قبحها را امضاء میکند، یک لازمهای پیدا میکند نمیخواهم بگویم ایشان تا همین حد نظریهاش است یک جاهایی تعلیمهایی هم کردهاند ولی برداشت اولیه از نظریه ایشان این است که حسن و قبح را میخواهند برگردانند به حفظ نظام. که میگویند کأنه اصلیترین فعل احسنت، حفظ نظام است و اصلیترین فعل قبیح اختلال نظام است. و بعد آن مبنای حسن و قبح اجتماعی میشود این یک کمی بوی این را میدهد که همه حسن و قبحها برای تأمین نظام مادی هستند. مگر برگردانند خود حفظ نظام را به تکامل عوالم یعنی به قرب، آن وقت دیگر از ادراکات عقلایی خارج میشود، یک چیز دیگری میشود. ادراکات عقلایی موجود این نیست.
حجتالاسلام والمسلمین صرامی:
یعنی خود حفظ نظام، دنیا به نظر شما...
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
حفظ نظام یعنی چه؟ این که عقلا، حسن قبحها را یعنی چطور نظام خانخانی، چطور نظام پادشاهی، چطور نظام دموکراسی، مشترک است دیگر. یک حسن و قبحهایی دارند میخواهند محفوظ بمانند، احکام مشترک عقلایی است. این نظام نظام این دنیایی که همه عقلایی که میگویند چون عقلاء مؤمن و کافر هر دو را دارند شما که نمیفهمید عقلاء کافرند ما میگوییم حکام المتخطب هستند اصلاً از عقلا نیست، ببرید کنار. ما میگوییم احکام عقلایی احکام متدینین است. و لذا دو دست احکام عقلایی را قائل هستیم میگوییم دو سری داریم احکام عقلایی برآمده از دستگاه انبیاء، انشائات دینی آن. انشائاتی که مال عقلای بیدین است اصلاً عقلایی نیست. «کَما یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ» درست است. مرحوم محقق اصفهانی که این تقسیمبندیها را نمیکنند، احکام مشترک عقلایی قائل هستند. در نظام بردهداری است، در نظام دهقانی است، در نظام سلطنتی است، در نظام دموکراسی است، آن احکام عقلاییشان معطوف به حفظ آخرت است؟
حجتالاسلام والمسلمین صرامی:
نه همة اعضاء نظام اجتماعی را که با این بیان نمیخواهند بگویند. نظمش را فقط میگویند.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
پایگاه اصلی حُسن و قبح به کجا برمیگردد، یعنی میگویند حفظ نظم. من عرضم این است که حفظ نظم، نظم چیست؟ نظم دهقانی یا نظم یعنی تناسبات آخرت.
حجتالاسلام والمسلمین صرامی:
با آن هم جور درمیآید.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
نه، ببینید درست است شما ممکن است ارتقاء ببخشید ولی آن دیگر احکام عقلایی موجود نیست، احکام عقلایی موجود قوانینی که مینویسند برای حفظ نظامات اجتماعیشان است. نظامات هم غایت اخروی ندارد. لذا اگر شما ظرفیت حسن و قبح را این قدر گرفتید گفتید حسن و قبح عقلایی، ارتکازاتی است برای حفظ نظام، تناسبات حفظ نظام. من عرضم این است که این تنزل دادن احکام عقلائیه، بخصوص با زمینه کردن شارع که هر دو من العقلاءاست، این تعبیری که ایشان دارند، تنزل دادن ساحت احکام شریعت، به حفظ نظامات دنیایی است. نمیخواهم بگویم ایشان به لوازمش ملتزم هستند، چنین لازمهای در آن است، حتی شاگرد ایشان مرحوم علامه طباطبایی هم در مقاله ششم همین الزامات به فرمایشاتشان گاهی مترتب میشود. آنها یک بحثهای پردامنهای است خیلی هم غرض من ورود به آن بحثها نبود فقط میخواستم عرض بکنم که اگر ما بخواهیم ساحت فقه را ارتقاءببخشیم به بحث تکامل اجتماعی باید اندیشههای کلامی ما در مورد فقه یک مقداری ارتقاء پیدا کند، اگر ظرفیت کلامی ما ارتقاء پیدا نکند چنین کاری ممکن نیست. یعنی فرض کنید شما امامت را در بحث کلام ببینید، نمیخواهم بگویم همه این طوری بحث میکنند یک نگاه واقعیتش این است که امام مجری قوانین است. از این نگاه ولایت دینی درنمیآید. این غیر از نگاه امام در الخلافه و الولایه است که مبانی نظام ولایت فقیهشان است که میگویند ولو حج برود آن یک مبنای دیگری است. آن جملة امام نظر مبارکتان است که از چیزهایی است که نمیگویم این روی مبنای ایشان بحث ولایت است. تلقی حقیر این است که باید مبانی کلامی ارتقاء پیدا کند. منتها یک حاشیه به فرمایش محقق اصفهانی شد که شاید خوب هم نبود که وارد بشویم چون بیانصافی در حق ایشان میشد، یک نظریهای است که خودش نیاز به بحث مستقل دیگری دارد.
فرمایش شما را قبول دارم که فقهاء ما هدف از فقه را به حفظ نظامات دنیوی برنمیگردانند، کاملاً فرمایشات شما درست است منتها این باید یک مقدار ارتقاء پیدا کند. اهداف فقه در کلام ارتقاء پیدا میکند. به تعبیر دیگر ظرفیت فقه را در خود فقه بحث نمیکنند. در کلام بحث میکنند این عرضم بود و الا فرمایش شما را قبول دارم.
اما سؤال دیگری که فرمودید نسبت به بحث سرپرستی تحول و تکامل که این بحث برمیگردد به بحث علوم یا نه؟ عنایت بکنید یک قسمت آن ممکن است برگردد به بحث معرفتشناسی و بحث علم که آیا ما اگر میخواهیم بحث سرپرستی تکامل را بکنیم میتوانیم از دانشهای مدرن استفاده بکنیم نمیتوانیم استفاده بکنیم، در موضوعشناسی آن دانشها معتبر یا معتبر نیستند قبول دارم. بخشی از بحثهای پیشینی در بحث سرپرستی تکامل اجتماعی همان بحثهای معرفتشناسانه هستند. اما من الآن ناظر به آن بحثها نبودم فقط میخواستم بگویم مقیاس تفقه دینی ما گاهی در حدی است که فقط احکام موضوعات را بیان میکنیم آن هم موضوعات منفصله را. میگوییم حکم نماز چیست، حکم حج چیست، حکم جهاد چیست، حکم بیع چیست. حکم اجاره چیست. یک موقعی میآییم از موضوعات منفصله این طرفتر یک کل متغیر به نام جامعه میبینیم میگوییم این جامعه را میخواهیم از وضعیت الف به وضعیت ب ببریم. یا کل نظام اقتصادی را یک جا میبینیم، میگوییم این نظام اقتصادی میخواهیم از وضعیت الف به وضعیت دوم ببریم. نظام اقتصادی عبارت است از موضوعات منفصل و جزای مستقله نیست، یک کل به هم پیوسته است که البته عواملی دارد، ممکن است بگویید در نظام اقتصادی اسلام یک بیع هم است. اجاره هم است مثلاً و امثال اینها. ولی این کل متغیر چیست؟ دوم شکل مطلوب آن چیست؟ وضعیت موجود چیست و چطوری میشود این کل متغیر را از اینجا به جای دوم برد؟ یعنی احکام نسبتها و تخصیصها اینجا مطرح میشود از این بالاتر بحث تکامل اجتماعی است. یعنی از احکام موضوعات به احکام نظامات و نسبتها باید فقه را رشد بدهیم و از احکام نظامات به احکام تکامل نظامات اجتماعی. یعنی ما نمیخواهیم نظام ساکن و راکد درست کنیم. ما میخواهیم دائماً نظامات اجتماعی متکامل باشند همین طوری که در اندیشه مدرن دنبال مدیریت توسعه هستند، دائماً ساختارها را برای توسعه تغییر میدهند. یعنی به تکامل ساختارها فکر میکنند که با تکامل ساختارها موضوعات هم عوض میشود. یعنی موضوعات تبدیل میشوند. فرض کنید مثلاً پول تبدیل میشود به پول الکترونیکی یک چیز دیگری درست میشود. شما پنجاه سال قبل پول الکترونیکی نداشتید، اعتباری بود ولی دیگر این قدر اعتباری نبود که بشود پول الکترونیکی. همان چیزی است که الآن در فقه ما باید از آقایان سؤال کنیم که پول الکترونیکی هم قیمت ذاتی دارد دیدید بعضی آقایان میگویند اسکناس ماهیت دارد ما همین را میفروشیم. لذا میگویند اگر شما مهر خانمی ده تومان پنجاه سال قبل شصت سال قبل که با هزار تومان میشد یک خانه پانصد متری خرید الآن هم همان یک دانه هزار تومانی بدهید بس است چون خود این ماهیت دارد. عوض شده، شده پول الکترونیکی، دیگر موضوع عوض شده است. ببینید آنها همان طور که دنبال تکامل اجتماعی هستند و در تکامل اجتماعی ساختارها را متکامل میکنند، موضوع را هم متحول میکنند، متناسب با آرمانهای توسعه.
عرض من این است که تکامل جامعه دینی هم همین طور است، ما فقط دنبال ایجاد نظام نیستیم، دنبال تکامل نظامات هستیم. فقه ما باید فقه تکامل نظامات باشد. این عرضی بود که من کردم. فقه برای این که ورود به این قیاس پیدا بکند باید اجتهادش تکامل پیدا بکند. این بحثی بود که اینجا عرض کردم اما قبول دارم که این بحث خیلی بحث پیشینی دارد، اصلاً یعنی چه تکامل نظامات اجتماعی، فقه نظام چه فرقی با فقه موضوعات دارد. آیا واقعاً آن چیزی که الآن در بانکداری اسلامی مثلاً میگویند که مثلاً بانک را تجزیه میکنند به عقود، درست یا غلط است. که به نظر ما قطعاً درست نیست، اصلاً این حکم بانک نیست، حکم یک چیز دیگری است. بانک یکی از ارکان نظام سرمایهداری است و کار اصلیاش هم این است که مسئله بهره و زمان را محاسبه میکند و بعد هم میخواهد پول کار بکند. در نظام بانکداری پول کار میکند. همان را میخواهد محفوظ نگاه بدارد. شما به هر کیفیتی که آن را محفوظ نگاه بدارید، بانک محفوظ شده است. علی یاایحال کار ندارم، یعنی غرضم این است که یک بحث مفصل باید طرح بکنیم. فقط اجمالاً اشاره کردم که مقیاس فقه باید به سرپرستی تحول و تکامل اجتماعی ارتقاء پیدا بکند و این غیر از پاسخگویی به مسائل، احکام موضوعات و حتی احکام نظامات است. حتی تأسیس نظامات است. الآن در حوزه بحثهایی بحمدالله مطرح شده که در درس خارج فقه که به نظامات میپردازند ولی باز افقشان افق تکامل نظامات نیست، مأموریت فقه مأموریت تکامل نظامات اجتماعی باید باشد. باید ببینیم که دین در باب تکامل نظامات اجتماعی حرف دارد که حتماً حرف دارد و حرفش چیست و چگونه میشود به این حرف رسید، این نکته دوم بود.
اما نکتهای که سرورم فرمودند در بحث ایمان که آیا ایمان دخالت میکند در اجتهاد به معنی این است که یک امر پیشینی است برای قواعد یا خیر؟ همین طور که فرمودند دخالت ایمان در اجتهاد یک قسمش همین است که شما ارتکازات ایمانیتان بستری میشود برای قاعدههایی. فرض کنید شما اگر معتقد هستید که وحی معصوم است، ائمه هدی المعصومین معصوم هستند، و فرمایشات اول و آخرشان متفاوت نیست، محیط هست. میگویید عامی که امیرالمؤمنین(ع)گفتند با خاص امام صادق(ع)میتواند تخصیص بخورد و یا بالعکس عامی که از امام هادی(ع) نقل شده با خاصی که امام صادق نقل کردند تخصیص بخورد، این یک پیش فرض ایمانی است. شما اگر پیش فرض ایمانیتان را به یک آدم سکولار هم بگویید، بگویید اگر کسی چنین ایمانی داشته باشد، قاعده درست است، میگوید قاعده درست است. به تعبیر دیگر این قاعده عقلی و عقلایی است. گاهی عقلی است، گاهی عقلایی است، مبتنی بر یک مفروضات ایمانی این یک بخش آن است، خود این بخش یک نکتهای مهمی در آن وجود دارد چه وقت این قاعده تأسیس میشود؟ آیا اگر کسی مؤمن نباشد اصلاً چنین گمانهای میتواند بزند؟ بله وقتی مؤمنی مبتنی بر ایمان خودش گمانه زد، گمانه را تبدیل به قاعده کرد، میتواند با دیگران هم تفاهم کند. میگوید بر فرض صحت این ایمان آیا این قاعده درست است، میگویند درست است. پس بخشی از قواعد دخالت ایمان در استنباط، آن جایی است که ایمان تبدیل میشود به قواعد و قواعد هم تفاهم میکنید مبتنی بر مفروضات ایمان. ولی یک کسی این مفروضات را قبول ندارد، میگوید این مفروضات بیخود است. العیاذ بالله قرآن هم یک پدیدة مادی است که یک نابغهای ایجاد کرده، حالا زبانش هم زبان اسطورهای است. کسی ممکن است این را بگوید شما قبول ندارید، او هم مفروضات شما را قبول ندارد ولی اگر مفروض خودتان را گفتید آنجا درست است، مبتنی بر این مفروض قاعده درست است. این قاعده یک قاعده عقلی و عقلایی است و مبتنی بر یک ظرفیتی از ایمان که عرض کردم باز عرفی هم که میگوییم به معنی عرف عام نیست عرف متخصص است. یعنی اگر کسی را آوردید مجتهدش کردید از شما قاعده انقلاب و نسبت را قبول میکند. و الا شما بروید به یک عرف بازاری بگویید انقلاب و نسبت، اصلاً تصورش هم نمیتواند بکند. یعنی عرفی که آوردید متخصص کردید، عرف متخصص، مبتنی بر آن مفروضات قبول میکند، اگر قبول نکرد باید از قاعده رفعیت بکند. ولی در تأسیس این قواعد ایمان دخیل است. یعنی فلسفه صدرایی مال یک ظرفیت ایمان است آن ظرفیت ایمان نباشد تأسیس نمیشود. یکی از پایگاهها ظرفیت ایمان است. البته خاستگاههای اجتماعی هم دارد. ولی یک کار دیگری در اجتهاد اتفاق میافتد غیر از این و آن فعل خود فقیه است. این هم باید ما مقنن کنیم. و اگر مقنن شد خود فقیه میتواند در ترازو کار خودش را اندازه بگیرد بگوید من کارم درست بود یا غلط بود. مثلاً عرض میکنم این قدم اول است. شما میگویید فقیه در مقام گمانهزنی باید جسارت داشته باشد، تحول عاشقانه داشته باشد، هیچ چیزی برای او قید نشود، ملاصدرا این را گفته، شیخ طوسی آن را فرمودند، در مقام تصرف احتمالات قید نباید بخورد. اگر قید خورد، به تولی به دین قید زده است، تولی به دین را هم قید زده به شیخ طوسی، شیخ طوسی خیلی بزرگ است ولی نبود. بعد میگویید در مقام استظهار باید حالت اتحاد داشته باشید. در مقام جمعبندی انظار باید استظهار عاقلانه داشته باشد. خود اینها را اگر شما تبدیل به قاعده کردید فقیه آرام آرام، شاخصههایش به دستش میآید و بعد اگر شما اینها را به آسانی تعریف کردید دیگران هم میتوانند داوری بکنند. چطور شما در روانشناسی حالات طرف را اندازهگیری میکنید ولی حالت نیست. شاخصه برای آن تعریف میکنند، اندازهگیری میکند دارو میدهد، حتی گاهی داروی شیمایی میدهد، چطور حالت روانی قابل اندازهگیری نیستند. در درجة اول برای خود فرد قابل اندازهگیری میشوند این غیر از قواعد هستند، همه آن قواعد سر جای خودش درست، انقلاب و نسبت، اینها برآمده از یک ظرفیت ایمانی است، یک ارتکاز ایمانی است، ولی فقیه وقتی دارد استنباط میکند غیر از این که همه آنها را باید به کار بگیرد، باید یک حالت تحول، ابتحال، تضرع، استظهار در او باشد. این حالا را اگر مقنن کنید، شاخصه به آن بدهید هم خو فقیه میتواند کار خودش را اندازهگیری کند، هم دیگران باید بتوانند اندازهگیری کنند. وقتی شاخصه برای آثارش معین کردید، دیگری هم میتواند بگوید، میتواند بگوید این استنباط به درد نمیخورد، در این ابتحال در مقام گزینش نبود. الآن که میگوییم اینها را از کجا درمیآورید میگوییم روانشناسان از کجا درمیآورند، این روانشناسان که حالات روانی من را اندازه نمیگیرد، نسخه برای من میدهد، یک علائمی را میگیرد، این علائم را اندازهگیری میکند، بعد میگوید این حالت روانیاش این است که افسردگی دارد، پیشفعالی دارد و بحثهایی که در روانشناسی میگویند. مگر حالت را اندازه نمیگیرد؟ منظورم این است که چرا به حالت ایمانی که میرسیم مطلقاً رهاییاش میکنیم. میگوییم دخالت حالت را در استنباط حال را رها بکنید، چون قابل اندازهگیری نیست، چرا میشود مقننش کرد، در یک مقیاس میشود برای خود فقیه مقنن کنیم، خود آدم حجت برایش تمام میشود میگوید من به اندازه توانم اتحاد کردم. واقعاً من به نظرم میآید یک فقیه وقتی میخواهد شب فتوی بدهد احوط را تبدیل کند به اولی اگر حالت ابتحال(43:07) نداشته باشد، فقط بگوید چهار تا روایت است میخواهم جمعبندی کنم، قطعاً فتوایش حجت نیست، به درد نمیخورد، اگر دست یهودی هم بدهید این کار را میکند. یک نرمافزار کامپیوتری درست میکنیم میگذاریم فتوا بدهد، حجت نیست. چرا حجت نیست بخاطر این که آن حال موضوعیت دارد. در ولایت فقه هم همین طور است. ولایت فقه نیست، اراده او در مجموع حجت است، این اراده ظرفیتی از ایمان دارد. ظرفیت ایمان اوست که ظرفیت رهبری جامعه دارد که ایمان اجتماعی را رشد میدهد و الا یک نرمافزار بدهید، قشنگ روایات را هم بدهید، برای شما استنباط میکند، حجت است. دید مثل استخارههای کامپیوتری، اصلاً استخاره نیست. اصل استخاره آن تضرع و حال طرفی است که در مقام استخاره است که آن حقیقت را جاری میکند و الا شما بیایید بدهید به کامپیوتر برای شما میخواند، میفهمد، این استخاره نیست، بله ممکن است حال خود مستخیم اینجا کاری برای او بکند، در فتوا شما نمیآیید بگویید که آقا اگر یک نرمافزار درست کردید بعد روایات را در این نرمافزار ریختید، فتواهای فقها را هم ریختید، قواعد اصولی را هم ریختید، میگوید این قواعد، آنجا جای استصاحب است، استصحاب کلی قسم دوم نتیجه میگیرد، فتوا را صادر میکند، میشود از این تقلید کرد؟ چرا نمیشود؟ اگر شما اجتهاد را یک فن بدانید باید بشود. مگر یک تعبدی باشد. در طب این طوری نیست ممکن است در طب بگویید من نرمافزار طب گیاهی، طب داروشناسی، طب تشخیص بیماری، طب نسخهنویسی اگر مقنن کردند میدهند به کامپیوتر، کامپیوتر نسخه مینویسد نسخهاش از نسخه آقای طبیب هم خیلی محترمتر است. ولی در اجتهاد شما نمیتوانید این را بگویید چرا؟ چون این استظهار فرد، ایمان او و اراده او پایگاه حجیت است. بنابراین حضور ایمان، یک جاهایی در تأْسیس قاعده است این قاعده باید به تفاهم برسد. یک جاهایی در عملیات استنباط است که عملیات استنباط فقط ذهنی نیست. این کل عرض ما است این نکته مهمی است. گاهی شما عملیات استنباط را در مقیاس ذهن تعریف میکنید، گاهی آقایان اجتهاد را یک طوری تعریف میکنند که به نظر میآید استنباط فقط یک فرآیند ذهنی دارد. در حالی که فهم فرآیند روحی، ذهنی و عینی دارد. این فرآیند حجت است. فرایند روحی یک تحولات و حالات روحی است که استنباط دارد اتفاق میافتد آن البته باید مقنن بشود، تبدیل به قاعده بشود و حتی قابل اندازه گیری بشود اینها را من قبول دارم.
حجتالاسلام والمسلمین صرامی:
اگر که قابل اندازهگیری بشود، این شکلی که میفرمایید چرا آن وقت نرود در آن نرمافزار کامپیوتری؟
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
رفت در نرمافزار میگوید حال باید در این ظرفیت باشد، حال واسطه است، میگوید حال فقیه این قدر نبود، ولی نمیشود شما آن را بردارید. آن شاخصه میدهد برای حال ولی شما حال را که نمیتوانید حذف کنید. جای قاعده میتوانید نرمافزار بگذارید ولی جای حال من نمیتوانید قاعده بگذارید.
حجتالاسلام والمسلمین صرامی:
این ابتحال یا حال که میفرمایید یک امر قابل اندازهگیری یا غیر قابل اندازهگیری؟ اگر این قابل اندازهگیری باشد مثل بقیه فرایندهای ذهنی که حالا البته من در آن هم حرف دارم که بشود فرایند ذهنی بما هو ذهنی به کامپیوتر دارد ولی بر فرض این که قابل اندازهگیری باشد به این شکل که میفرمایید قاعدهمند باشد میشود مثل قواعد ریاضی. قاعدهمند است پس باید بروید در کامپیوتر.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
ولی از موضوعیت نمیافتد، ببینید حال واسطه است، حال حجت است. یعنی یک بحث معرفتشناسی در جای خودش داریم آیا فهم در مجموعه یک امری است متقوم به روح و ذهن و حس یا یک جاهای آن مال روح است جدا، یک جاهای آن مال حس است جدا، یک جاهای مال ذهن است جدا، ما به نظرمان میآید فهمهای ذهنی هم متقوم به هر سه است منتها سهم تأثیرها متفاوت است. بحث دوم این است که آیا آن چیزی که شارع حجت میدهد حال است، ابتحال فقیه است یا فتوا به عنوان یک قاعده است در نهایت. به نظر ما آن حال است. آن موضوعیت دارد، کما اینکه در سرپرستی موضوعیت دارد. ما تولی به قاعده پیدا نمیکنیم تولی به ارادهها پیدا میکنیم در ولایت فقیه. یعنی سرانجام ارادهها هستند که جاری میشوند در ارادههای مادون و کل را میسازند نه نرمافزارها. نرمافزار باید در خدمت اراده باشد، این در استنباط هم همین طور است.
لذا به نظر میآید که حال فقیه موضوعیت دارد. این میشود معنی دخالت ایمان. البته همین طور که فرمودید نباید یک چیز خیلی غیرقاعدهمندی بشود و این هم درست است قبول دارم که تا آخر کار هم ظرفیت ابتحال قاعدهمندی تمام نمیپذیرد کما اینکه روانشناسی هم همیشه با این مشکل مواجه است. هر چه شما به قواعد نزدیکتر میشوید قاعدهمندی ضعیفتر میشود، هر چه به امور باطنی نزدیک میشود قاعدهمندی کمتر میشود لذا روانشاسی وقتی میرسد به آن لایحههای ناخودآگاه، قاعدهمندیاش بسیار دشوار میشود این را قبول دارم. ولی در هر صورت آن حضور دارد و موضوعیت دارد، لذا بخشی از حجیت استنباط هم برمیگردد به کار خود فقیه. ما با عدالت کار را تمام میکنیم، میگوییم امام جماعت عادل باشد، حالا در دلش در نماز چی میگذرد، ریا میکند، به ما مربوط نیست آن کار خودش است، ولی ما باید عدالت را احراز بکنیم که در فقه هم همین طور است. عدالت در حد اخطا را(37:20) را باید احیاء بکنیم، حالا فقیه در درون خودش یک حجیتی تمام میکند برای ما شاخصهاش میشود عدالت، مثال زدم. شما میگویید فقیه اگر عدالت نباشد فتوایش حجت نیست من میگویم چرا، اگر از مقوم اجتهاد حال او را بدانید معنا دارد، آن حال را شاخصه بدهید میگویید عدالت. درست است. خودش حالا چطوری این عدالت را اعمال میکند آن هم برای خودش در درون یک شاخصهای دارد.
حجتالاسلام والمسلمین صرامی:
البته عدالت را شرط ثبوتی نمیدانند همه، خیلیها برای اثبات عدالت را شرط ثبوتی میدانند.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
به نظر ما شرط ثبوتی است، چرا؟ چون در معرفتشناسی حال روحی از مقدمات فن است. یک یهودی هر چه هم تلاش کند قواعد اصولی را بهکار بگیرد نمیتواند عاجزانه و با تضرع استنباط بکند، حجیت نیست استنباطش. بخصوص وقتی به مسئله ولایت میرسد و میخواهد سر یک موضوع بزرگ اجتماعی در زمان تصمیم بگیرد حتماً ارادهاش حجت نیست.
حجتالاسلام والمسلمین قاضیزاده:
تا حالا ما معمولاً میگفتیم که فقیه مجتهد جامعالشرایط یک بخشی در حوزه استنباط فقهی دارد یک بخشی در مورد حجیت افتائش یا حجیت نظرش برای مقلد، این را به صورت سنتی میگفتیم که حجیت نظرش برای مقلد مشروط به عدالت است. حالا عدالت را حضرت استاد از ایمان که به یک معنا عدالت بازتاب ایمان در عمل او است، این را همه میگویند که مثلاً فرض کن تقلید از مجتهد یهودی یا مسیحی تقلیدش جائز نیست و به ادلهای هم مستند میشوند اما جناب آقای میرباقری میگویند این کسی که اصلاً ایمان ندارد، اجتهادش هم درست نیست یعنی این را دارد در اجتهاد میآورند میگویند اجتهاد چند تا شرط دارد یکیاش استفراغ الوسع است، یکی فسخ(34:44) است یکی هم ایمان است، لذا هر کسی که ایمانش بیشتر است مثلاً فرض کنید کسی که روایات را در نظر میگیرد یک موقع فرض کنید، بالأخره همان طور که فرمودند چون نظامات مختلف شده است، قدیما خوب بعضیها پشت کتابشان مینوشتند که ما با وضو کتاب نوشتیم، حالا با وضو که هیچی، حالا پشت کامپیوتر نشسته، وضو هم ندارد، [شاید نیاز به غسل هم داشته باشد] آن وقت بدانید که فرق میکند یعنی آقایی که مرجع تقلید است مثلاً فرض کنید آن جاهایی که با وضو اجتهاد کرده آنها مورد قبول است، اما مثلاً فرض کنید آن ایمان را نداشت، بالأخره در فرآیند ابتحال نداشت، این طور که من متوجه شدم این حجیتش متفاوت است، واقعیتش یک مقداری از استاد بیشتر من این مشکل را دارم که اول باید متوجه بشویم، بعد آن وقت اگر متوجه بشویم بعد آن وقت اگر متوجه شدیم ببینیم که کارش میشود کرد یا خیر. من این طور متوجه شدم که ایشان در مورد ایمان و جایگاهش این طور میفرماید در مورد سرپرستی هم تقریباً شبیه همین است.
سؤالات حضار:
سؤال 1 :
بسم الله الرحمن الرحیم. من دو سه تا مورد خدمت شما عرض میکنم، یکی همان بحثی که جناب استاد صرامی فرمودند در بحثهای استاد میرباقری به لحاظ ادبیاتی ما مشکل داریم و آن این که عرضم به حضورتان حال در چه مرحلهای از اثبات حکم برای مجتهد به دست میآید، این حالی که شما میفرمایید و یکی هم این حال همان حضور قلب و شهود عرفانی است یا خیر؟ این یک سؤال است. ایجاد نظامات جدیدی که فرمودید در چه قالبی شکل میگیرد، اینها در قالب عقل است، در قالب عرف است، در قالب شرع است، در چه قالبی؟
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
یکبار دیگر تکرار کنید دقیق.
ادامه سؤال 1:
شما میفرمایید ما برای این که برای دنیای جدید حکم بدهیم در چه قالبی میشود شکلش داد؟
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
در چه قالبی یعنی چه؟
ادامه سؤال 1:
یعنی از عرف بگیریم، از عقل بگیریم، از شرع بگیریم، از کدام یک؟ یعنی خاستگاه این کجاست؟
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
خاستگاه فقه حکومت یا نظامات جدید؟
ادامه سؤال 1:
خاستگاه نظامات جدید.
حجتالاسلام والمسلمین قاضیزاده:
خاستگاه تکامل اجتماعی به تعبیر ایشان.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
یعنی میخواهید بگویید نقش دین در تکامل اجتماعی چه چیزی است؟ نقش عرف چه چیزی است؟
ادامه سؤال 1:
آیا آن عقدی که ما در قالب دین قبول داریم و عرفی که در قالب دین قبول داریم یا این که خود شخص حرف دارد یا خود دین حرف دارد در اینجا.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
یعنی آیا عرف متشرعه مبنای فقه تکامی هستند یا خود وحی؟ یعنی خاستگاه اصلی فقه تکاملی ما عرف متشرع است، عقلا متشرع است یا فرهنگ فقها مثل اجماع، فرهنگ فقهاست، فرهنگ متشرع است.
ادامه سؤال 1:
یکی هم این که آیا از نظر شما اخلاقیات مقدم بر فقه است یا خیر؟
سؤال 2:
ما اگر حسن و قبح عقلی را قبول نکنیم حتماً حسن و قبح شرعی را قبول بکنیم که اشاعره هم همین را میگویند یعنی ما در دارم اشاعره میافتیم حتی حسن و قبح عقلی را قبول نکنیم. دو قسمت بیشتر نیست یا عقلی است یا شرعی، این سؤال اول بود.
سؤال دوم این که فرمودید حال ابتحال را در نظر بگیرید با روایت امیرالمؤمنین(ع) که در نهجالبلاغه میفرمایند: «ممات أمیر ... من الفاجر» این را شما چه کار میکنید؟
سؤال 3:
بسم الله الرحمن الرحیم. این از حال بود که اشاره کردند دوستان، هم مبهم بود، حالا شما حسن نیت به خرج دادید گفتید یکی از ؟؟؟ سرپرستی تکامل اجتماعی کجا مرتبط میشود به ولایت کلی الهی، خود حضرات معصومین فرمودهاند ما هم آمدهایم تا این تعالی بخشی را انجام بدهیم، آدم احساس میکند که تزل میکنند که پای به پای و منفعلانه در برابر فرمولهای دنیای معاصر عقبنشینی کردن و گاهی هم پیشبینی کردن هم هست، یک جا ایشان وارد شدند چون نظام توسعه به نظام تکامل روز به روز توسعه است ما هم باید یک تکامل اجتماعی ناظر به زندگی روزمره و مادی را حتماً پیشبینی کنیم، این میتواند ادعای خیلی زیبا و قشنگی را رقم بزند اما از خود متن دین، از خود فرمایشات حضرات معصومین این فرمایشات از کجا درمیآید؟
سؤال 3:
بسم الله الرحمن الرحیم. به نظر میرسد فرمایشات استاد بیشتر از آن که توضیح بخواهد، دستباط (؟ 29:23) میخواهد یعنی فرمایشات روشنی هم است اما ادله ثبوتی همین که اجتهاد عنصر و ماهیت ثبوتی دارد در قضیه یعنی در بند بند و لحظه لحظه اجتهاد استمراراً لازم است. مسئله عدالت، در تمام مراحل اجتهاد دخیل است. یعنی مجتهد از ابتدای مسئله و حتی هنگام مراجعه به کتاب لغت هم باید آن طهارت نفس را داشته باشد. اما بعضاً از بعضی از روایات استظهار میشود کرد ولی اگر این ادله گفته میشد خیلی از مناقشات برطرف میشد. یکی هم همان استخاره و اجتهاد را ما اگر بفرض بکنیم دلیل ثبوتی نیست مشکل پیش نمیآید. هیچ مشکلی هم در استخاره و هم دراجتهاد پیش نمیآید.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
نه من به یک ارتکاز تکیه کردم که ارتکازاً آقایان نمیگویند میشود یک مجتهد نرمافزار، بگویند مقلد چه کسی هستی بگویند مقلد نرمافزار فلان. این درست نیست. این ارتکاز هم باید باز میکردم. این معنایش حضور اراده فقیه دخیل است و نه صرفاً یک قواعد بین الأذهانی تبدیل میکنید به نرمافزار، منابع را میدهیم استنباط میکند خیلی هم دقیق، ممکن است فقیه یک جایی در ملاحظه نسبتها غفلت بکند، چطور شما در محاسبات ریاضی ماشین حساب را میگذارید جلو و میگویید از ذهن آقا جوابش دقیقتر است. چون صرفاً قاعده است. میخواهید این اراده را برای تفریق قواعد میخواهید هیچ چیز دیگری نمیخواهید، یک جا اشتباه کرده است، ماشین حساب اشتباه نمیکند. اگر صرفاً این آقا کارش تطبیق قواعد بود، باید یک نرمافزار بگذاریم و این خلاف ارتکاز است. من فقط به این ارتکاز تکیه کردم و الا ادله سر جای خودش است.
سؤال 4:
اصلاً علم انسانی این طور نیست. اصلاً علم انسانی اجازه نرمافزاری شدن را تا حالا لااقل نداده است.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
چرا نمیدهد، آن یک حرف دیگری است، آن بخاطر این است که موضوعش اراده در آن دخیل است نه این که فاعل شناسایش مرید است. میدانید چرا نمیشود آن چیزی که در علوم انسانی میگویند. آن که در علوم انسانی میگویند دو نکته است. آن نکته که میگویند علوم انسانی نمیشود بخاطر اینکه موضوع آن انسان است. این که من میگویم بخاطر این که اجتهاد فاعلش انسان است، نه موضوعش انسان است.
ادامه سؤال 4:
وقتی موضوعش انسان است فاعل همه علوم انسان است.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
در اجتهاد، در اجتهاد چون فاعلش انسان است و اراده انسان آنجا دخیل است. و الا علم انسانی که در فقه شما کاری با انسان ندارید میخواهید احکام را به دست بیاورید، یعنی منابعتان که لااقل در فقه مستله، منبعتان که انسان شناسی نیست، منبعتان کتاب شناسی است.
ادامه سؤال 4:
موضوعمان فقه مکلف است؟
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
ببینید آن انسانشناسی که آنجا میگویند میخواهد راجع به فعل اختیاری قواعد کنترل بدهد، اینجا که شما قواعد کنترل نمیخواهید بدهید. فعل مکلف را به عنوان موضوع مفروض میگیرید میروید سراغ ادله. ببینید در ادله راجع به این چه گفته شده است. هر چه است به خود فاعل شناسا اینجا برمیگردد که میگویید اجتهاد نرمافزاری شدنی نیست. نه این که چون موضوعش اراده انسان است. شما قاعده برای اراده نمیخواهید بدهید. میخواهید موضوعات مفروض کلی را بیاورید در فقه این موضوعات مفروض ببرید سراغ ادله، رفت و برگشت کنید بگویید شرب خمر حرام است. این غیر از بحث روانشناسی است که معادله رفتار روحی یک نفر را بدهید یا معادله رفتار اقتصادی جامعه را به دست بیاورید آن جا میگویید ارادههای اجتماعی موضوعاند چون اختیار دخیل است قاعدهمند نمیشود اینجا از این باب نیست. از باب این است که فاعل شناسا حضور و ارادهاش موضوعیت دارد در حجیت.
سؤال 5:
میخواستیم بدانیم این ابتحالی که استاد میفرمایند را میخواهند بگویند ولی میخواهند بگویند که نه اجتهاد ملکه میخواهد و آن ابتهال بر تک تک اضلاع استدلال چه معنایی دارد.
حجتالاسلام والمسلمین قاضیزاده:
حالا دو سه تا موضوع زاییده شد، آقای غرویان در جلسه آینده قول مفصل داده است، حالا ما لااقل یک موضوع است بحث سرپرستی و تکامل اجتماعی به عنوان یکی از اهداف دین یا خصوصیاتی که باید مطرح بشود.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
خیلی سؤال جدی است به نظر من خیلی سؤال جدی است که آیا تکامل اجتماعی که میگویید مزید دین است این را خودتان نسبت میدهید یا نه واقعاً خود دین برای خودش چنین شأنی قائل است.
حجتالاسلام والمسلمین قاضیزاده:
آن بحث ایمان را شما به یک جایی برسانید ممنون میشویم.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
نمیخواهم جسارت کنم اما اصلیترین سؤالی هم که سکولارها متوجه ما میکنند همین است نه حتی متحجرین. دو گروه این سؤال را متوجه ما میکنند یکی متحجرین یکی سکولارها. البته آقای جزو ... . هر کدام از یک زاویه. سکولارها چون موضوع سرپرستی را خارج از دایره دین میدانند و میگویند اصلاً دین کاری با این کارها ندارد و متحجرین چون صرفاً یک نقل صریح هستند، میگویند لا... فی دینکم عظیم. حالا هر دو را خدمتتان عرض میکنم.
اما این سؤال نهایی که سؤال نسبتاً صریحی است خدمتتان عرض میکنم. ابتحال یک نسبتی با همان مکله قدسیه دارد، البته ملک قدسیی که میگویند میخواهند بگویند حالت استنباط باید تبدیل به ملکه بشود تا بشود مجتهد اما قدسیه که میگویند بعید نیست ناظر به همان باشد که این ملکه یک امر قدسی هم است صرفاً یک امر فنی و مهارت و ملکه شدن یک مهارت نیست. یک قدسیت در این ملکه وجود دارد این قدسیت معنایش همین است که آن تقوای در استنباط هم باید ملکه بشود. یعنی اگر کسی به مقامی رسیده که در مقام دروغ گفتن ملکه دارد، امام در مقام استنباط ملکه ندارد ممکن است یک چیزی را نسبت بدهد بدون اتحاد، این ملکه اجتهاد ندارد. ملکه عدالت. لذا این را هم عرض بکنم این عدالتی که برای مجتهد شرط است عدالت در رفتار نیست که فقط، عدالت در استناد و تقوای در استناد است. تقوای در استناد غیر از تقوای در عملیات است. شاید مقصودشان از ملکه قدسی همین است که هم ملکه است هم یک جنبه قدسی دارد این ملکه. یعنی تقوای در نفس استنباط در او ملکه شده است. غیر از این که قواعد و فن استنباط در او ملکه شده، تقوای در استناد هم برایش ملکه است این میشود ملکه قدسیه، شاید مقصودشان این باشد. لذا همین میشود فرمایش ایشان. لذا آقایان گاهی در اجتهاد تقلید، وقتی اجتهاد را تعریف میکنند، یک طوری تعریف میکنند که نه تقوا، اسلام هم شرط اجتهاد نیست، فن است. کسی که ادبیات عرب بلد باشد، اصول بلد باشد، قواعد فقهی را بلد باشد، روایت بلد باشد، فقه الحدیث بلد باشد، رجال و درایه این میشود مجتهد. گاهی این طور میفرمایند گاهی تصدیق اجتهادشان را میگویند صاحب ملکه قدسیه است. این ملکه قدسیه اشاره به همان دخالت قدس باطنی در اجتهاد دارد.
اما این که فرمودند دلایل اثبات نظریه چیست؟ این را قبول داریم ما هنوز به دلایل اثبات نظریه نپرداختهایم، خیلی از این مباحث برمیگردد به مباحث پیشینی مثل معرفتشناسی، مثل دینشناسی که استاد ادیب از همین مباحث دینشناسی سؤال داشتند، ممکن است از مباحث معرفتشناسی هم سؤال بشود. این فرمایش را هم قبول دارم، فرمایش بسیار جدی است ما باید به دلایلش بپردازیم، من فقط طرح بحث کردم و بیش از این هم در این جلسه ممکن نبود. هر یک از این بحثها یک پیشفرضهایی دارد که نیاز به بحثهای جدی دارند، اما این که فرمودند گاهی اجتهاد حتی در لغت دخیل هستند، عدالت به نظر من دخیل است. حالا میدانید چرا؟ بخاطر این که من معتقدم ادبیات شرع تأسیسی است. اگر کسی عادل نباشد در حد لغت شأن او را تنزل میدهد. هیچ وقت ماء در قرآن به معنای ماء لغوی نیست. حد تبعیاش ماء لغوی است. و الا اگر کسی مطلع نبود میگوید آب است دیگر. در لغت میگویند نفة تن... به فلان همین است دیگر، این نیست. یعنی واقعاً در اجتهاد ما باید با ایمان به شرع، نظام ادبی شرع به دست بیاوریم لااقل در مقیاس فقه کلام شما اگر نتوانید نظام ادبیات شرع را استخراج کنید به نتیجه نمیرسید، یک کتابی مقدمه تفسیر برهان یک آقایی نوشته، شاگرد بحرانی بوده است. به یک جهاتی این کتاب از خود کتاب مرحوم بحرانی قویتر است. آن جای در واقع یک نوع دائرهالمعارف، اصطلاحنامه دارد، اصطلاحات قرآنی را با روایات و آیات معنا کرده است. ببینید آن هم لغت است دیگر، واقعاً لغتنامه است به یک معنا اما اصطلاحنامه است. شاید صدها اصطلاح قرآنی را ایشان معنا کرده است که این اصطلاحات چه معانی دارند واقعاً این معانی با آن معانی لغوی یکی هستند. این است که حتی در استناد به لغت هم تقوی حضور دارد حالا در سطوح مختلف، یکی همین که عرض کردم.
سؤال 5:
البته این دلایلی که اجتهاد بود، عدالت شرط مجتهد است یا شرط اجتهاد یا همان فرمایش دیگران که ثبوتی یا اثباتی است دو اشکال به ذهن من آمد یکی مثل لغت بود که این را حالا با فرمایش شما میشود رد کرد ولی آن چیزی که به نظر میرسد اجتهاد در صورتی که موضوع تقلید وجود داشته باشد بله، میشود از آن روایت من کان الفقها یک چنین مفاهیمی را که حضرتعالی بیان فرمودید تلقی کرد اما اجتهاد فرد برای خودش چطور؟ من عرضم همین است که اجتهاد فرد برای خودش چطور؟
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
من عرضم همین است اجتهاد فرد برای خودش هم اگر عادل نباشد حجتالاسلام والمسلمین نیست.
ادامه سؤال 5:
یعنی اگر تلقی بر معصوم کرده.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
تلقیاش غلط است، حجیت تلقی منوط به عدالت در فهم است.
ادامه سؤال 5:
روایت را از معصوم شنیده، جمعبندی را هم شنیده، فهمش را پیدا نکرده که بیاید عدالت کند.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
یعنی میخواهیم بگوییم اجتهاد نکرده فقط استماع کرده است.
ادامه سؤال 5:
اجتهاد
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
اجتهاد اگر اجتماع است بله قبول دارم ما نمیگوییم در استماع است.
ادامه سؤال 5:
استماع همان لغت شد یعنی بالأخره تنزل شد.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
اگر میخواهد اجتهاد کند و خودش استظهار کند و نسبت بدهد، بگوید فهم خودم را عمل میکنم آن هم نه فهم حسی، فهم استنباطی خودم را، تلقی حقیر این است که اگر عادل نباشد برای خودش هم حجت نیست.
ادامه سؤال 5:
این خیلی مشکل دارد.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
بله لوازمش است اگر کسی گفت اجتهاد ملکه قدسیه است...
ادامه سؤال 5:
علم شخصی فردی قطعی هم از ...
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
حالا حجیت یقین را باید در جای خودش بحث بکنیم یقین حجت است یا یقین مقنن حجت است. این که یقین حجتالاسلام متأخرین خیلی در آن مناقشه کردند، دیدید قدما خیلی سفت میگفتند مطلق و یقین حجتالاسلام والمسلمین است. متأخرین الحمدلله این را سوراخ کردند، لذا جای بحث پیدا شده است. واقعاً چه کسی گفته است یقین حجت است.
ادامه سؤال 5:
البته مقنن بودنش دیگر در این حد مسلمی نمیآید.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
آن دیگر بحثهای بعدی میشود. همین قدر که یک خدشهای شد به آن وارد بکنی، حجیت ذاتی یقین را، بعد ممکن است کسی قید دوم را بزند.
ادامه سؤال 5:
پاسخ ما نمیشود. عرض ما این است که تلقی معصوم حالا اجتهاد در یک دوره نقل روایت باشد در یک دوره جمع، در یک دوره تمام فص از مخصصات باشد این طوری باشد دین رو دین بند میشود؟
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
من یک مثال بزنم. یک آدمی یک موقعی غیرمسلمان بوده آمده یک کتاب یا رساله نوشته الآن شده مسلمان عادل به رسالهاش نمیتواند عمل کند، قطعاً آن رسالهاش به درد نمیخورد. یک موقعی یهودی بوده است. اسلامشناس بوده، مستشرق بوده، یک رساله عملیهای نوشته در اختیار فقهاء قرار داده، بودن از این نفوذی در حوزهها دیگر. یک مجتهد یهودی حوزوی یک رساله نوشته بعد خودش مسلمان شده، مؤمن شده رسالهاش برای خودش حجت نیست. از نو شروع کند استنباط کردن.
ادامه سؤال 5:
همان طور بفهمد.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
نه همانطوری نمیفهمد.
ادامه سؤال 5:
شما با تفکیک دو شخص مسئله را حل کردید ما برمیگردیم روی این مسئله فکر میکنم مسئله اصلی به این برمیگردد لازمه این میشود دین به خودش بند است. اجتهاد یک جریان دینی است، یک فهم دینی است، باز به دین برمیگردد یعنی باید دینش را داشته باشد تا به این دین برسد.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
خیر، ببینید یک بار میخواهید فهم متخصصانه حجت از دین منوط به عدالت است، بله. این قطعی است. فهم متخصصانه از دین که میخواهد حجت را برای عمل باشد این منوط به عمل است اما میخواهید بگویید آیا دین با فاسق هم تفاهم میکند بله آن یک بحث دیگری است. سطحی از تفاهم دین با فساق است. ولی همان دین میفرماید که پیغمبر ما دیگر رهایشان کن. «ثم بک الا یعقلون......»
ادامه سؤال 5:
«و جهد بها و سیقنا انفهسم»
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
آن هم درست است آن هم یک آیه است ولی این طرفش که «سواء علیهم أنذرتهم ...» یا مثلاً «انک لاتسثم موته...» «انک لاتثم من فی البقوع» «انک لاتثم ثم الدار و اذا قرأت قرآن جعلتا بین ... حجاباً مستورا» همین را میخواهد بگوید میخواهد بگوید واقعاً نمیفهمد.
ادامه سؤال 5:
استنباط از آن نقطه شروع میشود اول یقین و الا راهی برای هدایت نیست. اگر فهم دینی...
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
این بحث معرفتشناسی است، فهم دینی سطوحی دارد سطح تبعیاش را با کافر هم میشود به کار برد. اما فهم بحث استنباط و اجتهاد نیست. ما میگوییم حجیت اجتهاد منوط به عدالت است اما نمیگوییم همه سطوح معرفت دینی نیاز به عدالت دارد، عادل نباشی نمیفهمی. سطحی از معرفت دینی را با کافر هم میشود تفاهم کرد و آن پایگاه تفاهم است. موسی کلیم با فرعون و سحر فرعون تفاهم میکند.
ادامه سؤال 5:
تکلیف دینی برای او میسازد یا خیر؟
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
حتماً.
ادامه سؤال 5:
اجتهاد فهم دینی نیست؟
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
این اجتهاد نیست، ما به این نمیگوییم اجتهاد، نمیگوییم سحر فرعون اجتهاد کردند.
ادامه سؤال 5:
شما رجوع به لغت را هم دخیل دانستید.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
بله همین طور است مجتهد در فهم تخصصی از دین به لغت که رجوع میکند عادلانه باید رجوع کند.
ادامه سؤال 5:
آن که درست ولی مشکل ...
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
من یک مثال بزنم. شما میگویید رجوع نکن به این المنجد، میگویم چرا؟ میگویی این بیانصاف ایمان خودش را یک جایی دخیل کرده در لغت. بروید ببینید فلان ماده، فلان ماده، فلان ماده، مسیحی بوده است.
حجتالاسلام والمسلمین قاضیزاده:
میگوییم به سنیها رجوع کن.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
آنها همین طور. آنها هم یک جایی دخیل کردهاند. این جا هم حجت نیست. مثلاً میگویم مادة وَلیَّ را وقتی میخواهند معنا کنند یک طوری میخواهند بچرباننش چرا؟ چون یک جایی ایمانشان مخدوش میشود. پس این لغت چگونه حجت است؟ حالا از این بحث میگذریم.
ادامه سؤال 5:
صد در صد عدالت و حسن فاعلی و حسن باطن در هدایت مؤثر است و لکن اجتهاد ظاهراً مسئله هدایت نیست.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
نه مسئله فهم صحیح است. فهم حق است. ببینید در معرفتشناسی فهم اگر حق و باطل پیدا کرد در پایگاه حق و باطل رفتن به کیف اراده برگشت، این تمام میشود. یعنی ما میگوییم دو نوع فهم داریم، فهم حق و فهم باطل.
حجتالاسلام والمسلمین قاضیزاده:
ما میخواهیم هم جلسه شیرین بشود، جلسهای شیرین است که در آن مباحثه بشود، هم میخواهیم وقت را رعایت کنیم. استاد میرباقری چند دقیقهای پاسخ بدهید، پنج دقیقه هم از آقای صرامی استفاده میکنیم بعد صحبت نهایی هم با جناب استاد.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
حاج آقای صرامی وقت در اختیار شماست. دیگر من خیلی حرف زدم.
حجتالاسلام والمسلمین صرامی:
من دو نکته بگویم و شاید اشکالاتی که دوستان مطرح کردند شاید به همین اینها برمیگردد. من فقط در این بحث اخیر این را میخواهم عرض کنم اگر این طور باشد پس تحقیق برای حقانیت یک دین چه میشود. یعنی یک کسی اصلاً فرضاً مسلمان نیست میآید تحقیق میکند و بعد از این که تحقیق کرد میرسد به این که اسلام حق است خوب قبل از این که این تحقیق را بکند مسلمان نبوده است، ولی به فهم حقی رسیده که شده مسلمان یا شده بهترین مسلمان اصلاً، اگر این طوری باشد که مسلمانی، ایمان، عدالت اینها دخالت داشته باشد این نقض آشکار است. این نکته بود. یک نکته هم در مورد اجتهاد است که ما برگردیم به اصل بحث که در مورد اجتهاد بحث میکردیم خوب علم اصول در محک اصلی قواعد اجتهاد است. حالا این که علم اصول منشأ ساختنش به این برگردد که فرضاً کسانی معصوم را قبول داشتند و بعد این قواعد را ایجاد کردند اما بهر حال الآن واقعیت علم اصول یک سری امور عرفی و عقلی است. یعنی این طور نیست که در علم اصول بحث ایمان و بحث تعبد به شکل منطقی دخالت داشته باشد. البته فهم یک امر شخصی است این درست است، استظهار یک امر شخصی است و افراد به تمام خودشان استظهارات متفاوتی ممکن است داشته باشند اما علم اصول به عنوان قواعد کلی یک قواعد عرفی است. حالا این که منشأش فرمودند از باور به معصوم به وجود آمده و اینها خیلی دیگر از علوم هم همین طور است فرض کنید ما دانش هرمنوتیک را داریم بین غربیها میگویند منشأ آن از این است که کتاب مقدس مثلاً بینشان بوده و براساس همان کتاب محرفی هم که بینشان بوده دانش ایجاد کردند به اسم هرمنوتیک و همین طور ادامه پیدا کرده است. این که یک منشأیی داشته باشد یک دانش دلیل نمیشود که آن علت در واقع حیثیت تقییدیه هم بشود. حیثیت تعلیمه بوده اما حیثیت تقییدیه هم باشد این دلیلی نیست. حالا علم اصول هم بله سابقه تاریخیاش از این است که فقیه بوده فقیه هم با معصوم و کلام معصوم خواسته بشناسد اما بهر حال الآن این اموری است و این قواعدی که است همهاش عرفی است. بهر صورت اگر ما جایی به این برسیم که عرفی نیست این دلیل بر باطل بودنش است همان انقلاب و نسبت هم شما اگر نتوانی به ذهن عرفی توجیهاش کنی معنایش این است که باطل است. چون با اسمش ما کار نداریم با واقعیتش کار داریم، واقعیتش وقتی سه تا دلیل را پیش یک نفر قرار بدهی و آن هم حالش را داشته باشد ولو اصلاً کتابهای ما را نخوانده باشد ولی سه تا دلیل را با همدیگر مقایسه بکند ممکن است به انقلاب نسبت که ما اسمش را میگذاریم برسد. یعنی به این فکر کند که تا قبل از این که آن دلیل قبلی وجود داشت، فکر میکرد که نسبت این دو تا دلیل این است ولی وقتی یک چیز جدیدی به او گفتند، یک حرفی جدیدی زدند آن رابطه آن دو تا حرف قبلی برای او عوض میشود. این چیزی است که هر کسی میفهمد، اصلاً حقیقت انقلاب نسبت، یک اسم قلمبه و سلمبه که نیست، شما دو تا حرف را مقابل هم قرار دادید یک حرف سومی است که به آن توجه ندارید، حرف سوم میآید وسط که به یک بقالی هم اگر این مطالب را خوب توضیح بدهید، میگوید تو گفتی این طور، او گفت آن طور، این در صورتی بود که آن حرفی که فلانی گفته را نگفته باشند حالا که این حرف زده باشد، کأنه مسئله فرق کرد یعنی انقلاب و نسبت. حکومت و همه اینها تعابیری است که واقعیتش اگر نتوانیم توجیه کنیم در واقع فسادش را اثبات کردیم یعنی در علم اصول، البته مباحث عقلی هم دارد مثل اجتماع عقل و نهی یا این بحثهایی عقلی صرف است ولی بحثهایی عقلی صرفش هم البته بله مقدمات عقلی میخواهد که باید انسان به آنها برسد بهر حال من منظورم این است که در این بحث ما به این نرسیدیم که فرضاً علم اصول که محک اصلی اجتهاد است، این مسئله یک علم قدسی است. این نکته بود.
آن بحث تحقیق برای حقانیت هم اگر ما این قدر دخالت بدهیم بحث هدایت و بحث ایمان را سر از یک جاهایی درمیآوریم که ممکن است نتوانیم آن نقضهایش را جواب بدهیم.
حضار:
اگر بگذارید یک جلسه دیگر هم باشد همین بحث را، آن سه محور حذف بشود و بحث نشود همین یک مسئله که بالأخره عدالت نحوة دخالتش در اجتهاد ثوبتی است یا اثباتی، شرط مجتهد یا اصلاً از باب الگو بودن مجتهد است آخر معنای حرف حق را بگیر از دهن باطل شده هم بگیر چه چیزی میشود. این چه طوری حل میشود.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
اینها میشود بحثهای جدی معرفتشناسی. واقعاً به نظر میآید واقعاً خیلی هم بحثهای جدی هم است در معرفتشناسی. اگر شما معرفت را اختیار را در آن دخیل قرار ندهید، یعنی نگویید کیف اختیار انسان، در کیف فهم دخیل است. و الا واقعاً طبقهبندی نکنید بگویید ادراک سطوحی دارد در یک سطح و سطوحی اختیارات ما تبعی نیست. آنجا آن چیزی که فهم ما را شکل میدهد ارادههای حاکم بر ماست. الوهیت حضرت حق ما را آنجا به یک تعبیری مجبور کرده به این که بفهمیم، حالا تعبیر مجبور غلط است، فاعل تبعی هستیم. در یک سطوحی نه ما فاعل هستیم به ما اجازه حضور ارادهمان را دادهاند، کیف ارادهمان در کیف فهم دخیل میشود. یعنی وقتی بفهمیم دو گونه میفهمیم. این البته با نگاه پوزیتیویستی نمیسازد، نگاه پوزیتیویستی تطابق را معیار قرار میدهد در صدق و کذب. و فقط هم دنبال صدق و کذب است آن هم به تطابق برمیگردد. آن هم حتی تطابق حسی. ولی اگر شما گفتید کیف اراده انسان در کیف فهم انسان و تفسیرش دخیل است آن وقت فهم یک معیار دیگری پیدا میکند معیار حقانیت. غیر از معیار صدق و کذب. معیار حقانیتش برمیگردد به این که تبعیت از اراده حضرت حق در آن باشد. این ادعا در معرفتشناسی است که به طور کلی معرفت را به حق و باطل تقسیم میکند و فرآیند پیدایش معرفت را در دستگاه حق و باطل متفاوت میداند آن وقت بر آن اساس در اجتهاد هم میآید، نه فقط در اجتهاد، در فیزیک هم میآید. در ریاضیات هم میآید، در جامعهشناسی هم میآید. شما میگویید میتواند انسان وقتی وارد علوم انسانی بشود حتی علوم نه انسانی،تجربی میشود، در این لایحه علمش حق و باطل پیدا میکند. این یک بحث معرفتشناسانه است که انشاءا... حاضر هستیم طرح بکنیم. دو تا سؤال حضرتعالی هم سؤال جدی است که بالأخره آیا علم اصول علم قدسی است یا خیر؟ و معنی قدسی بودن چه چیزی است؟ اگر ما در همه جا عدالت را در صحت فهم دخیل کردیم پایگاه تفاهم با دین به چه چیزی برمیگردد یا باید آدم عادل باشد تا دین را بفهمد، پس بنابراین آن وقت تفاهم آغازین واقع نمیشود.
ـ یعنی تحقیق حق نمیشود؟
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
یعنی کسی که میخواهد دین را بپذیرد اول که عادل نیست براساس تعریف از این دین، این را باید تعریف کنیم به نظر من میشود تعریف کرد تقوا را سطوحی برای آن قائل بشویم سطحی از تقوا سطحی تبعی است آن سطح تبعی از تقوا برای حجیت فهم تبعی حجت است. سطحی از تقوا، تقوای اختیاری است، برای فهم اختیاری از دین دخیل است یعنی همان سطح تبعی را ببینید واقعاً سحره فرعون آمن بالرب العالمین بود، ولی خود فرعون واقعاً در همان سطح هم بلافاصله فهم خودش را تغییر داد. گفت او رئیس شماست، او سحر را به شما یاد داده است. یعنی کار حضرت موسی را به سحر اعظم برمیگرداند. و واقعاً هم تفسیر میکند میگوید این هم سحر است، همان کارهایی که اینها کرده موسی هم میکند.
حجتالاسلام والمسلمین صرامی:
معلوم نیست که نفهمیده باشد فرعون؟
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
خیر، بلافاصله وقتی میخواهد فهم خودش را بگوید تفسیر جدید میکند، این تفسیر جدید کمکم باعث میشود خودش هم به شبهه بیفتد.
حجتالاسلام والمسلمین صرامی:
مکائبه میکند.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
یک سطح تبعی از فهم که پایگاه احتجاج آن است آن جا اختیار نقش اساسی ندارد. آن جا آقایان حجیت را به علیت برمیگردانند، میگویند دستگاه علیت همفهمی ایجاد میکند ما به الوهیت برمیگردانیم. میگوییم اله واحد فهم هماهنگ ایجاد میکند، آن سطح است ولی وقتی برسد به لایههای بعدی که اختیار دخیل میشود آنجا دیگر خیر، کیف اختیار در فهم دخیل است.
حجتالاسلام والمسلمین صرامی:
یعنی همان فرعونی وقتی در یک وضعیتی قرار میگیرد که قدرتش از دست رفت میگوید آمن، در آیه شریفه است.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
قرآن که نمیگوید ایمان آورد، گفت آمد. قرآن نمیگوید که اصلاً ایمان آورد. قرآن میگوید خودش گفت آمد. یک روضه خوانی گفت شمر وقتی از مقتل بیرون آمد میگفت صدای صدیقه طاهره (س) را شنیدم که میگفت بیانصاف شمر، این قدر مقامش بالاست که مکاشفه کند صدای حضرت زهرا(س) را بشنود، من که نگفتم، گفتم شمر گفته است. من هم نگفتم فلان آدم، خدا هم میگوید فرعون گفته، فرعون گفت آمنت، فرعون کی راست گفته که این دومیاش باشد، این اولاً و ثانیاً این را قبول دارم و در جای خودش عرض کردیم اگر همه سطوح فهم اختیاری باشد یعنی آدم هر کجا که میرسد اختیار داشته باشد فهم خودش را عوض کند هیچ وقت احتجاج بین ما و خدای متعال تمام نمیشود چرا؟ بخاطر این که هر وقت خدای متعال بخواهد به ما احتجاج بکند ما پایگاه فهم خودمان را عوض میکنیم. اصلاً نمیفهمیم حرف او را. این میدانید معنایش چه چیزی است؟ معنایش این است که اگر ما خودمان الهای در عرض خدای متعال باشیم هیچ وقت با هم تفاهم نمیکنیم. لو کان فیهما... این که بعضیها گفتند چه اشکالی دارد با هم تفاهم کنیم، اصلاً دو اله محال هست با هم تفاهم کنند،پایگاه تفاهم ندارند. این که ما با خدا تفاهم میکنیم الوهیت اوست. یک جاهایی ما را وادار میکند به فهم نمیتوانیم نفهمیم. یک جاهایی به ما اختیار میدهد آنجایی که به ما اختیار میدهد اگر تابع شدیم میفهمیم حرفش را. آنجا که اختیار از ما سلب میکند ما را فاعل تبعی میکند میفهمیم. ولی از آنجایی که اختیار به ما میدهد اگر تبعیت کردیم حرفش را میفهمیم اگر تبعیت نکردیم نمیفهمیم. لذا خدای متعال اگر میخواست در همه مراتب فهم مجبور کند در همه مراتب مجبور به فهم بودیم این درست است. لذا یک منطق جبری درست میشد برای فهم ولی این طوری نیست در یک سطوحی ما نمیتوانیم تخلف کنیم، اولوهیت او ما را وادار میکند حجتالاسلام والمسلمین بر ما تمام میشود بعد از این که حجت تمام شد اگر خواستیم میفهمیم اگر هم نخواستیم در قدم بعد واقعاً فرعون حرف حضرت موسی(ع) را نمیفهمد. خدا رحمت کند استاد عزیز ما حاج آقای حسینی میفرمود شمر روز عاشورا به وجود مقدس سیدالشهداء(ع) میگفت نمیفهمم چی میگویی، حبیب گفت اگر یک راست در عمرت گفته باشی همین است. نمیفهمی. واقعاً نمیفهمی. و اذا خلقت قرآن جعلنا .... مستورا» نمیفهمی واقعاً.
حالا سؤالهای جدیمان، سؤال حضرت آقای ادیب، سؤال حضرت آقای صرامی، انشاءالله اگر خدای متعال فرصتی دارد در محضر اساتید هستیم مبانی این بحثها را یک به یک باید ورود به بحث و گفتگو قرار بدهیم. انشاءالله از محضر اساتید کمال استفاده را میکنیم.
من واقعاً باید تشکر کنم از اساتیدی که حرف را تحمل میکنند و اشکال میکنند که این حرف انشاءالله اشکالاتش رفع بشود، رشد کند. از سروران تشکر میکنم.
حجتالاسلام والمسلمین قاضیزاده:
اولاًتشکر میکنم از استاد میرباقری و آقای صرامی که در این بحث شرکت کردند از حضرات قول میگیریم انشاءالله بتوانیم هم دربارة جایگاه ایمان در اجتهاد و هم در مورد دین و سرپرستی تکامل اجتماعی جلساتی داشته باشیم.
والسلام