مطالعه در فضاى استنباط (و طبعاً در درس خارج) قواعد و ضوابط ویژهاى دارد. یکى از این قواعد و ضوابط، توجه و پرداختن جدى و منضبط به اقوال فقهاست. در این باره دو وضعیت در درسهاى خارج و مطالعات استنباطى مشاهده مىشود:
الف) پرداختن به اقوال و نقل آن به صورتى که غیرمنضبط و گاه افراطى: این وضعیت، فضاى درس و یا مطالعه را از اقوال پر مىکند و با بررسى فهرستوار اقوال، مجالى براى پرداختن به سایر فعالیتهاى لازم - که بدون آنها استنباط به درستى شکل نمىگیرد - باقى نمىماند. از این نوع پرداختن مىتوان به نقل قول صدفهاى، دیمى و فلهاى یاد کرد
ب) نپرداختن به اقوال: اخیراً مرسوم شده است که پرداختن به اقوال کنار گذاشته مىشود و تنها یک یا چند قول، و عمدتاً قول فقیهى معاصر، همچون آیت اللّه خویى نقل مىگردد.
در این نوشتار برآنیم که وضعیت مطلوب و اثبات درستى و ابعاد این مسئله را با طرح سه محور پىگیرى کنیم:
- نگاهى اجمالى به پیشینه نقل اقوال
- اهداف پرداختن به اقوال
- گروهبندى اقوال و ضوابط پرداختن به آنها ... .
مقاله: روششناسی اجتهاد در اقوال، فصلنامه فقه، شماره ۶۸، تابستان ۱۳۹۰
این مقاله ادامهدار بوده است اما ظاهرا مقالات بعدی آن منتشر نشده است؛ استاد مبلغی در کتاب درس خارج و گامهای اجتهاد نیز به بررسی روش بررسی اقوال پرداختهاند.
متن کامل این مقاله را در ادامه مطلب مطالعه فرمایید.
نگاهى اجمالى به پیشینه نقل اقوال
پرداختن به اقوال علماى پیشین (هرچند به صورت اجمالى) مشخص مىسازد که چه مراحلى نسبت به این مسئله طى شده است و اینک در چه وضعى در مقایسه با گذشته هستیم.
مرحله اول: دوره امامان(ع):
شیوه امامان(ع) پرداختن به اقوال نبود; موردى را نمىتوان یافت که امام صادق(ع) و یا امام باقر(ع)، قول غیرمعصوم را نقل کرده باشند; زیرا سخن، فعل و تقریر امامان(ع) مصدر تشریع است; از این رو به اقوال، که بخشى از فعالیت اجتهادى است، نیازى نداشتند.
البته گاه روایت پیامبر(ص) و یا على بن ابىطالب(ع) را، که آنها هم حجت بودند، نقل مىکردند. در مقابل، ابوحنیفه و فقهاى اهلسنت، در درسهاى خود به صورتى جدى اقوال دیگران را نقل مىکردند، به گونهاى که بخشى از فعالیت علمى آنان را نقل قولها تشکیل مىداد.
مؤمن طاق یکى از شاگردان امام صادق(ع) مىگوید:
من بر ابوحنیفه وارد شدم; پس نزد او کتابهاى زیادى یافتم که میان من و او حائل شده بود، پس به من گفت: آیا مىبینى این کتابها را؟ گفتم: بله. گفت: همه این کتابها در احکام طلاق است. پس گفتم: خداوند سبحان ما را از همه این کتابهایت با یک آیه در کتاب خودش بىنیاز کرده است: »یا أیها النبى إذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن و أحصوا العدة«. پس به من گفت: آیا از صاحب خود جعفر بن محمد درباره گاوى که از دریا بیرون آمده، پرسیدهاى آیا خوردن آن حلال است؟ پس گفتم: بله. او به من فرمود: هرچه براى او فلس وجود دارد پس بخور; شتر باشد یا گاو، و هرچه فلس ندارد، خوردن آن حلال نیست.1
بنابراین در عصرى که فقهاى اهلسنت بنا بر رویّه همیشگى یک عالم در یک علم، به آشنایى نسبت به اقوال متعدد، اعتزاز، افتخار و اظهار لحیه علمى داشتند، امامان(ع) جایگاه خود را فراتر از نقل قول و پرداختن به اینکه دیگران چه گفتهاند، مىدانستند.
البته در یک مورد خاص امام صادق(ع) از دیگران نقل قول کرده است. داستان این بود که ابومنصور دوانیقى از حضور علمى، پر رنگ، پر رونق و رو به افزایش امام صادق(ع) به عنوان امام عصر2 نگران بود; از این رو به ابوحنیفه، که قَدرترین عالم اهلسنت در آن روزگار بهشمار مىرفت و از نظر فن بیان، قدرت استدلال و مناظره در میان اهلسنت شهرت داشت، گفت: چهل سؤال مشکل و سخت آماده کن و در مجلسى این سؤالات را از جعفر بن محمد بپرس و طلب جواب کن، تا او در پاسخ جوابها بماند و فریفتگى و شیفتگى مردم نسبت به او کم شود. مجلسى آراسته شد و ابوحنیفه وارد جلسه شد و سؤالها را یکى یکى مطرح کرد. امام صادق(ع) در پاسخ به هر سؤال دو کار انجام مىداد; یکى نقل قول مىکرد و دیگرى رأى خودش را ارائه مىداد; به این صورت که ابتدا مىفرمود: عراقىها اینگونه مىگویند، حجازىها اینگونه جواب مىدهند، و ما اهلبیت جوابمان این است.3
این شیوه پاسخ تا آن زمان از سوى امامان بىنظیر بود. احتمالاً دلیل این نقول قولها این بود که اگر امام صادق(ع) تنها رأى خودش را مىفرمود، ابوحنیفه نمىپذیرفت و باعث مىشد که حاضرین بگویند امام در جواب مانده است; از این رو سه جواب ارائه فرمودند; لذا ابوحنیفه گفت: اعلم مردم کسى است که به اختلاف آنها آشنا باشد و جعفر بن محمد اعلم مردم است.
بدین ترتیب در این مرحله، فقه شیعه، فقه نقل قولى نبود; زیرا در رأس این فقه، امامان قرار داشتند که به عنوان مصادر تشریع، در حال شکلدهى به این فقه بودند; و شأنى فراتر از ورود به نقل اقوال داشتند. البته شاگردان امامان گاه نقل قولها و بحثهایى مىکردند، اما به دلیل کمبود فرصت، بیشتر وقت آنها در نقل روایات متعارض مصروف مىشد.
این دوره پس از حضور امامان(ع) نیز تا زمان شکلگیرى فقه تفریعى امتداد یافت.
مرحله دوم: نقل قول در چارچوب فقه خلاف و فقه مقارن:
همزمان با شکلگیرى کتابهاى فقه تفریعى، احساس نیاز به مقایسه دو فقه شیعى و سنى و تفاوتهاى آن دو پدید آمد. از این رو نقل اقوال اهلسنت، به صورت یک پدیده پر رونق در فقه درآمد. شیخ طوسى(ره) از قهرمانان این عرصه است که دو کتاب خلاف و مبسوط را در این زمینه تدوین نمود.
فقه خلاف با تألیف کتاب خلاف شیخ طوسى مطرح شد; چون در این کتاب اقوال مذاهب مختلف ارائه، و سپس رأى شیعه بیان شده است. در این کتاب به صورت گسترده اقوال بیشترین شخصیتهاى اهلسنت، همچون: عثمان بن عفان، زید بن ثابت، زبیر بن عوام، سعد بن أبىوقاص، أبىبکر، عمر، عبداللّه بن مسعود، أبىموسى اشعرى، ابنعباس، زهرى، مجاهد، رافع بن خدیج، عمران بن حصین، عکرمه، حسن، أبوحنیفه، شافعى، مالک، شریح، شعبى، أحمد، إسحاق، محمد بن جریر طبرى، اوزاعى، ثورى و اقوال اهل مدینه و اهل عراق مطرح شده است.
در کتاب مبسوط هم اقوال اهلسنت نقل شده است، البته نه به گسترگى کتاب خلاف; ولى به هر حال به اقوال ائمه مذاهب اهلسنت همچون: ابوحنیفه، مالک و... و پیروانشان در جاى جاى کتاب و مباحث مختلف پرداخته شده است.
تفاوت این دو کتاب یکى در قالب نقل اقوال است; به این بیان که نقل قول در خلاف در چارچوب علم الخلاف دنبال شده است، و در مبسوط عمدتاً در چارچوب فقه مقارن (یا وضعیتى نزدیک به فقه مقارن) انجام گرفته است; و تفاوت دیگر در دامنه نقل اقوال است; به این بیان که نقل قول در خلاف برجسته و محورى انجام گرفته است، و در مبسوط، اگرچه نقل اقوال اهلسنت جدى و دامنهدار شکل گرفته است، ولى با آنچه در خلاف آمده فاصله بسیارى دارد; از این رو باید گفت: مبسوط، فقه مقارن پر رنگى به شمار نمىآید.
در کنار نقل اقوال اهلسنت، نقل اقوال شیعه در مبسوط به معنایى که بعدا رایج شد وجود نداشت; زیرا در آن زمان نقل قول در فقه شیعه، تجربههاى اولیه خود را شروع کرده بود، بلکه در قالب نسبت دادن قول به عنوانهاى کلى انجام مىگرفت; عناوینى همچون شذاذ من اصحابنا،4 قول بعض الشیعة،5 قول فریق من الإمامیة،6 قول کافة الشیعة،7 أکثر أصحابنا المحصلین،8 بعض أصحابنا و... .9
شیخ مفید، سید مرتضى و شیخ طوسى، هر سه در چنین قالبى نقل قول مىکردند.
مرحله سوم: پیدایش نقل قول تبعیتى یا تقلیدى:
شیخ طوسى با گشودن دروازههاى تفریع به روى فقه، جامعه را با دو تحول مواجه کرد: یکى آنکه با ورود جریان پر حجمى از موضوعات و مسائل تازه، حجم عظیمى از استدلالورزى اجتهادى و انبوهى از نظرات اهلسنت را (با هدف بیان تفاوتهاى فقه شیعه با فقه اهلسنت) به فقه شیعه تزریق کرد; و دیگرى اینکه عظمت و هیمنهاى از شخصیت خویش را به نمایش گذاشت.
هریک از این دو تحول مىتوانست جلوتر و بیشتر از دیگرى، جامعه را تحت تأثیر قرار دهد; اگر تحول اول تأثیر مىگذاشت، جامعه در مسیر رشدى علمى به پاسداشت میراث علمى شیخ و بهرهگیرى از روش وى قرار مىگرفت و نقل قولهاى شیخ، که در تاریخ شیعه بىنظیر است، دستمایهاى براى نهادن گامى به جلو مىگشت و شیعه در مسیر تبیین تفاوتهاى فقه خود با فقه اهلسنت در چارچوب فقه مقارن و علم الخلاف، حرکتى تاریخى را رقم مىزد و در جهت تفریع بیشتر و افزودن بر تجارب اجتهادى خود، مرحله جدیدى را پدید مىآورد; ولى تحول دوم (که به صورتى غیرهمراه با تأثیرپذیرى جامعه از تحول اول بود) جامعه را تحت تأثیر قرار داد و تقلید از شیخ یا تبعیت از او - آنچنان که بعداً توضیح خواهیم داد - حرکت اصلى جامعه را شکل داد.
به هر حال این نقل قول، هرچند به صورت تقلیدى یا تبعیتى (و با صرف نظر از وضعیت منفى آن)، مرحلهاى جدید را شکل داد. بر این اساس، نقلهایى با توجه به اقوال شیخ شکل گرفت; البته گاه اقوال شیخ مفید و سید مرتضى نیز نقل مىشد. این وضعیت مدتى نه چندان کوتاه، فقهاى شیعه را سرگرم نقل اقوال شیخ نمود.
درباره ماهیت این نقل، سه نظر را مىتوان ارائه کرد:
نظر اول: دیدگاه معروف آن است که این نقل، تقلیدى بوده است. شهید ثانى مىگوید: اگر فقهاى بعد از شیخ، به خاطر اعتقاد زیاد و حسن ظنى که به شیخ داشتند، در فتوا از او تبعیت مىکردند... . از دیگر کسانى که با این دیدگاه موافقاند، شیخ فاضل سدیدالدین محمود حمصى و سید رضىالدین بن طاووس هستند. سید در کتاب البهجة لثمرة المهجة مىگوید: جدم صالح بن ورام بن ابىفراس به من خبر داد که حمصى به او گفته بود که على التحقیق براى امامیه مفتى باقى نمانده بود، بلکه همه آنها حاکى (ناقل) بودند. صاحب حدائق در مواردى به این سخن شهید توجه نشان داده و آن را نقل کرده است.
در تبیین این دیدگاه باید گفت تمرکز شدید بر اقوال شیخ و عبور نکردن از او، تنها در ذکر یا طرح نکردن دیدگاه دیگران خلاصه نمىشود، بلکه گاه تنها به ذکر دیدگاه شیخ مىپرداختند و حتى متعرض دلیل آن نمىشدند; از این رو شهید ثانى از اتباع شیخ، به »ناقلان مقلد« یاد کرده است;10 مقلد، از این جهت که اجتهاد نمىکردهاند و ناقل، از این جهت که کارى جز نقل نمىکردند; یعنى حتى دیدگاه شیخ را بدون ارائه دلیل اثباتکننده آن نقل مىکردند.
11دور بودن این جماعت از استدلالورزى، تا آنجا بود که اگر از آنها مطالبه دلیل مىشد، سخنى جز ذکر کلام شیخ نداشتند و نهایت جهد آنها براى ارائه دلیل بر قول شیخ، آن بود که بگویند اجماع در کار است و شیخ مفید و سید مرتضى را نیز قائل به آن قول معرفى مىکردند. محقق در معتبر، هنگام طرح مسئلهاى مىگوید:
و من المقلدة من لو طالبته بدلیل ذلک لادعى الإجماع، لوجوده فى کتب الثلاثة و هو غلط و جهالة إن لم یکن تجاهلا;
12از زمره مقلدین، کسى است که اگر از او دلیل این حکم (در مسئله مورد بحث) را طلب کنى، ادعاى اجماع مىکند; به خاطر وجود این حکم در کتب سهگانه; در حالى که این ادعا غلط و جهالت است، اگر تجاهل نباشد.
نظر دوم: پیروى از شیخ اولاً، تقلیدى نبوده، بلکه تبعیتى13 بوده است (زیرا عالمان این دوره در کتابهاى خود اقوال شیخ را بدون توجه به دلیل آن، نمىپذیرفتند و نقل نمىکردند); ثانیاً، گاه فراتر از قول شیخ، به اتخاذ رأى دست زدهاند و به تعبیرى اجتهاد کردهاند; و ثالثاً، صرفاً از شیخ نقل نمىکردهاند; بلکه از شیخ مفید و سید مرتضى نیز نقل مىکردهاند.
شواهد ذیل، بر اثبات این مدعا دلالت مىکنند:
الف) مباحثه و گفتوگوى اجتهادى قاضى ابنبراج با شیخ طوسى: ابنبراج در کتاب مهذب، در مبحث آمیخته شدن آب مضاف با آب مطلق، به مباحثهاى که میان او و شیخ طوسى گذشته است، اشاره مىکند. طبق این نقل، مصاحبه تا جایى ادامه مىیابد که شیخ گویا دیگر حرفى براى گفتن ندارد;
14ب) نقد ابنبراج نسبت به فتواى شیخ به قرعه در یک مسئله: ابنبراج در یک مسئله که شیخ طوسى در آن به قرعه فتوا مىدهد، وى را به نقد مىکشد;
15ج) نقد ابنبراج نسبت به شیخ صدوق: ابنبراج سخن شیخ صدوق مبنى بر جواز وضو و غسل با گلاب را به نقد کشیده است;
16د) نقد ابنبراج نسبت به دیدگاه شیخ در یکى از مسائل طلاق و پذیرفتن رأى سید مرتضى: ابنبراج در مسئله قول مرد به زن خود، که تو را طلاق دادم به نصف یا ربع یا ثلث یک طلاق، میان قول سید مرتضى و شیخ، قول سید مرتضى را مىپذیرد و آن را با تکیه بر دلیل اثبات مىکند;
17ه) نقل قولهاى ابنزهره از شیخ و غیر شیخ و نقد آنها: در موارد متعدد، ابنزهره از شیخ و غیر او، مثل سید مرتضى، نقل قول مىکند و گاه به نقد آنها مىپردازد و اختیار رأى مىکند.
18نظر سوم: دوره بعد از شیخ، دورهاى بود که بعضى از عالمان (که شاید اکثریت را تشکیل مىدادهاند) مقلد بودند، و عدهاى تابع یا مجتهد.
سه نکتهاى که در ذیل بیان مىشود، مىتواند این مدعا را اثبات کند:
الف) سخنان شهید ثانى و دیگران مبنى بر وجود مقلده در این دوره، بعید است که عارى از حقیقت باشد، همانگونه که حمل مقلده در این کلمات بر عالمانى مثل ابنزهره و ابنبراج (که هم ناقد بودهاند، و هم از غیر شیخ نقل قول کردهاند و اختیار رأى نمودهاند) نیز بعید است; بنابراین در این دوره هم عالمان مجتهد بودهاند، و هم عالمان بسیارى که نامشان در تاریخ ثبت نشده است و جز تقلید و تکرار سخنان شیخ، کار دیگرى نمىکردهاند;
ب) طبیعى است که مقلده داراى کتاب نباشد; لذا نباید با ذکر مقلده، فوراً آن را بر مثل ابنبراج و ابنزهره تطبیق کنیم، یا به فکر آن باشیم که این عنوان را بر چه کسانى مىتوان تطبیق کرد که اسم آنها در تاریخ برده شده باشد و داراى کتاب بودهاند;
ج) بعید است که در فاصله زمانى طولانى، از زمان شیخ تا ابنادریس، فقط عالمان معدودى همچون: ابنزهره، ابنبراج و قطب راوندى آمده باشند.
مرحله چهارم: همراه شدن نقل قول با نقد قول:
پیدایش این مرحله را مىتوان مرهون نقدهاى ابنادریس از عالمان پیش از خود (که از شیخ تبعیت یا حتى تقلید مىکردند) دانست. وى نقل قولها را با دو هدف در کتاب فقهى خود، یعنى سرائر، به صورتى گسترده و پر رنگ دنبال کرد:
هدف اول: بیان دیدگاههاى مختلف در فقه و شکستن گرایش به قول واحد: وى در موارد متعدد، از واژه »اختلف قول اصحابنا« استفاده کرده است، و با این تعبیر به نقل اقوال پرداخته است و سه مذهب شیخ مفید، سید مرتضى، و شیخ طوسى را مورد مناقشه علمى قرار داده است;
19هدف دوم: مناقشه علمى اقوال و اختیار رأى: وى پس از هر نقل قول، با تعبیر »والذى یقوى« به نقد اقوال و بیان رأى مختار پرداخته و دلیل آن را هم بیان کرده است.
ابنادریس مىگوید: »فعلى الأدلة المتقدمة أعمل، و بها آخذ و أفتى و أدین اللّه تعالى. و لا ألتفت إلى سواد مسطور وقول بعید عن الحق مهجور... و لا أقلد إلا الدلیل الواضح و البرهان اللائح«.
پس از ابنادریس این وضعیت ادامه یافت و تحولاتى در زمینه نقل قول رخ داده است که از حوصله این نوشتار خارج است.
اهداف مطالعه اقوال
مشکل کنونى درسهاى خارج و مطالعات استنباطى، عدم توجه به همه و یا پارهاى از اهداف و نتایج مترتب بر نقل اقوال است; در مواردى هم که برخى افراد به یک یا چند هدف توجه مىکنند، توجهى ارتکازى، تفصیلنایافته و طبعاً غیرمنقح است و نمىتواند تأثیر لازم را بر جاى بگذارد. بنابراین پرداختن فلهاى، بىضابطه و تصادفى به اقوال، بدون چینش منطقى، جهتگیرى لازم، توجه به میزان پرداختن به اقوال، و بهرهگیرى مفید از آنها، ظرفیتهاى نهفته در نقل اقوال را بر محقق آشکار نمىسازد. مطالعه اقوال فقها در درس خارج و مطالعات اجتهادى، چهار هدف را به دنبال خواهد داشت:
1. اکتشاف حکم;
2. انتقال به مراد امامان(ع) در مواجهه با روایات;
3. آشنایى با پیشینه مباحث، مسائل و نظریهها;
4. علمورزى و آشنایى با ادبیات علم.
بنابراین باید بررسى کنیم که میزان پىگیرى این اهداف تا چه حد است، و چه اقوالى متناسب براى چه هدفى است، و با چه معیارى باید به سراغ اقوال رفت، تا به اهداف مورد نظر دست یافت.
گروهبندى اقوال و ضوابط پرداختن به آنها
پرداختن به اقوال در مباحث اجتهادى باید در چارچوبى منظم و بر پایه دیدگاهى نظرى20 باشد، و صرف نقل اقوال یا پرداختن بدون ضابطه، راه به جایى نمىبرد.
در یک تقسیمبندى مىتوان اقوال فقهى را در سه گروه جاى داد:
گروه اول: اقوالى که به تنهایى (بدون ضمیمه اقوال دیگر) از اهمیت استنباطى (به کار آمدن در فضاى استنباطى) برخوردارند.
ویژگى این دسته از اقوال آن است که رجوع به هریک از آنها، فى نفسه و به خودى خود سودمند است; هرچند این سودمندى به معناى انکار سودمندى مراجعه به اقوال دیگر در مسیر استنباط نیست;
گروه دوم: اقوالى که به صورت گروهى یا مجموعهاى، بدون در نظر گرفتن ترتیب زمانى، در فرایند استنباط احکام فقهى حایز اهمیتاند. هنگامى که درصدد کشف اجتهاد پنهان در یک فتوا هستیم، ناگزیریم که در یک مجموعه به بررسى اقوال مختلف همت گماریم و مثلاً اقوال اهلسنت را در کنار اقوال شیعه مطالعه و بررسى نماییم;
گروه سوم: اقوالى که به صورت جمعى و مجموعهاى، با لحاظ زمان صدور و تاریخ شکلگیرى هر قول، اهمیت استنباطى مىیابند. بنابراین در این گروه از اقوال، علاوه بر توجه به آنها به صورت مجموعهاى، سیر زمانى صدورشان را نیز لحاظ مىکنیم و به مثابه دادهاى در فرایند استنباط، مورد توجه قرار مىدهیم.
ضرورت توجه به سیر زمانى در این گروه، به محقق فرصت مىدهد تا وضعیت یک اندیشه فقهى را از آغاز و اوان شکلگیرى رصد نماید و تحولاتى را که، در مراحل پس از دوره شکلگیرى، پیرامون آن رخ داده است، ذیل تأملى تاریخى، کشف و مطالعه کند. در چنین مراجعهاى که منطق زمانى صدور اقوال نیز لحاظ مىشود، علاوه بر آنکه بر ذهنیت استنباطى غالب فائق خواهیم آمد، فرصت مىیابیم تا از افقى بالاتر به مسئله بنگریم و حقیقت نامکشوف نهفته در پس اقوال را نیز کشف کنیم. اهمیت این گروه آن است که اگر حقیقت مکشوف، مطابق پارادایم مسلط باشد، به تقویت ذهنیت غالب و سیطرهیافته مىانجامد; اما اگر حقیقت مکشوف، مخالف ذهنیت غالب باشد، به مسئلهاى مهم دست یافتهایم; چه آنکه چنین یافتهاى، بر روند و فرایند اجتهاد تأثیر خواهد گذاشت و نتیجهاى ناموافق با نگاه غالب به دست خواهد آمد.
در ادامه به بررسى تفصیلى این سه گروه خواهیم پرداخت:
الف) اقوالى که رجوع به آنها به صورت منفرد حایز اهمیت است: در بررسى این گروه، ابتدا اقوال شیعه را به هفت سطح تقسیم مىکنیم و سپس هر سطح را با هدفى خاص بررسى مىکنیم:
1. اقوال منعکس در فقه سؤالى;
2. اقوال متقدمین حامل اصول متلقات;
3. اقوال شهرتساز بعد از شیخ;
4. اقوال متأخرین شارح و مبین آراى متقدمین;
5. اقوال حامل نگاه تهذیبى به فقه شیعه;
6. اقوال برآمده از نگاههاى رها از کلیشههاى تجربههاى اخبارى و اصولى;
7. اقوال حامل نکات فنى اجتهادى.
سطح اول: اقوال منعکس در فقه سؤالى:
فقه در زمان ائمه(ع) به سه صورت بروز و ظهور داشت:
1. فقه حدیثى: فقیه کسى بود که حدیث را دریافت مىکرد و مىفهمید. از این فهم، به درایت الحدیث یاد مىشد، و متعلق این درایت، در حقیقت مضمون حدیث بود. در اینجا که بحث از اقوال به میان است با حدیث کارى نداریم. بحث از حدیث را باید در منابع پى گرفت;
2. فقه سیرهاى: سیرههاى متشرعه یا عقلائیه (که مورد امضا قرار گرفته بودند) در این دوره نیز وجود داشتند. این قسم از آن جهت که بازتاب تقریر یا نظر شارع است، به قسم حدیث ملحق مىشود;
3. فقه سؤالى: سؤالهاى اصحاب از امامان(ع) که در ابتداى روایات آمده است، سخنان و نگاههاى اصحاب را منعکس مىکنند; به تعبیر دیگر، این سؤالها حامل انگارههایى هستند که اصحاب داشتهاند، و به تعبیر فقهى و علمى، ارتکازهاى آنها را نشان مىدهند.
در این فقه انگارههاى اصحاب زمان امامان(ع) در کلامشان، و یا در مباحثاتى که بین خود اصحاب و یا بین اصحاب و سنىها انجام مىشد و به ویژه در سؤالاتى که از امامان(ع) مىکردند، مورد دقت و مطالعه قرار مىگیرد.
این سؤالات نقش مهمى در جهت کشف حکم اللّه ایفا مىکنند و اگر بهرهبردارى از این ظرفیت فعال شود، ذهنیتها، نگاهها و توانایىهایى در استنباط ایجاد مىگردد.
بهرهگیرى از این اقوال و انگارهها، نیازمند ضوابطى است که در مجال دیگرى باید به آن پرداخت.
سطح دوم: اقوال حامل اصول متلقات:
مراجعه به این سطح، به منظور کشف آراى معصومین(ع) و اجماع و شهرت انجام مىشود. اصول متلقات، به معناى آراى فقهى تلقى شده از امامان(ع) است که سینه به سینه به فقهاى یادشده رسیده است. این نظریه را آیتاللّه بروجردى ابداع کرد; ایشان در نگاه به تاریخ شیعه معتقد بود اصولى را که امامان داشتند و آن را القا مىکردند »علینا القاء الاصول«، سینه به سینه از اصحاب امامان(ع) به طبقات و نسلهاى بعدى فقهاى امامیه منتقل شده است، و این انتقال تا فقهاى صاحب تألیفات خاص، مثل کلینى، صدوق و پدر و برادر او، مفید، شیخ طوسى و... رسیده است و آنها این اصول را - ولو به صورت موجبه جزئیه - در کتابهاى خود منعکس کردهاند.
فقه شیعه بر پایه این کتابها بنا شده است، ولى متأسفانه تحقیق و دقت و مطالعه کافى در این آثار انجام نشده است; در حالى که اگر بساط بحثى دقیق پیرامون این کتابها گسترده شود، بسیارى از واقعیتهاى مربوط به این کتابها مشخص مىشود و ما را در ایجادگذر از این کتابها به اهلبیت(ع) و در نقض کردن یک اجماع یا در اجتهادى دیدن یک اجماع کمک مىکند.
طبق نظریه آیتاللّه بروجردى: اولاً، در مقابل القاى اصول، عمل تلقى اصول انجام گرفته است; و ثانیاً، اصولى که دریافت مىشد بر دو قسم است: دسته اول در قالب الفاظ و روایات تلقى مىشدهاند، که عبارت باشد ز روایاتى است که در دست ماست; و دسته دوم به لحاظ تقیه و شرایط و یا به لحاظ تکرار ائمه(ع)، در مجامع روایى ما در قالب الفاظ حدیثى وارد نشده است; بلکه پس از القا توسط امامان(ع) و تلقى شدن آن توسط اصحاب، در سیره اصحاب تجلى یافته است یا به دلیلى نزد آنان مطرح بوده و سینه به سینه از نسلى به نسل دیگر منتقل شده است.
درباره روایات دسته اول، گاه روایات متعارضى شکل گرفته است; به این صورت که امامان(ع) به لحاظ شرایط خاص، به چند شکل روایت را مطرح کردهاند، و اصحاب اصل متلقى را به رغم چند گونه بودن و متعارض بودن روایات، سینه به سینه منتقل کردهاند.
درباره روایات نانوشته (قسم دوم) نیز باید گفت چون آن روایات نزد شیعه وضوح داشته است، تبدیل به سیره شده است یا شرایط سختى وجود داشته که مانع از روایت شدن به صورت لفظى بوده است; اما اصحاب بدون آنکه قالب روایى به آن بدهند، سینه به سینه نقل کردهاند.
بر این اساس، در نظریه اصول متلقات دو عنصر مهم وجود دارد: یکى عنصر تلقى، و دیگرى سینه به سینه انتقال یافتن.
در انتهاى غیبت صغرا و ابتداى غیبت کبرا، مجموعهاى از فقهاى ما چشم و گوششان به اجتهاد تفریعى باز شد و شروع کردند به نوشتن آراى فقهى، ولى بیشتر علاقهمندى آنها در حوزه همان افکار و اندیشههاى سینه به سینه شکل گرفته بود. از این فقها، به فقهاى اقدام تعبیر مىشود و حسابشان از فقهاى بعدى جداست. ابنادریس، محقق حلى، علامه حلى، فخرالمحققین، شهید، صاحب جواهر و... آینهاى نیستند که اصول متلقات در اقوال آنها منعکس گردد.
البته باید توجه داشت که وقتى اقوال آنها را حامل اصول متلقات به حساب مىآوریم، به این معنا نیست که تمام فتاواى آنان اصل متلقى است; چون فاصله زمانى آنها هم با امامان(ع) زیاد بود; اما ذخیرهها و فرصتهایى در نگاههاى آنها وجود داشته که در موارد بسیارى، منعکسکننده اصولى هستند که سینه به سینه از نسلى به نسلى عبور کرده و به آنها رسیده است. بنابراین آخرین گروهى هستند که به آنها دسترس داریم و براى ما فرصت هستند.
نکته مهم این است که گفتار این گروه از فقها، آنقدر با افکار جدید و حرفهاى ناشى از گذشت زمان آمیخته شده بود، که تنها با چراغ قاعده باید سراغشان رفت تا بتوانم میان اصول متلقاتى که سینه به سینه به آنها منتقل شده است و میان افکار دیگرشان تفکیک قائل شد.
آیتاللّه بروجردى سه نقش علمى را ایفا کرد:
یکى اینکه جایگاه مهم این گروه را گوشزد کرد. قبل از او، هشدار و تعریف منقحى نسبت به این گروه وجود نداشت;
دوم اینکه نظریهاى را جهت بهرهگیرى در مراجعه به آنها ارائه کرد. این نظریه همان چیزى است که گاه از آن به نظریه تلقى در اجماع و شهرت یاد مىشود. آیتاللّه بروجردى براى شهرت بعد از آنان ارزشى قائل نبود;
سوم اینکه قاعدههایى را براى استفاده از اصول متلقات ارائه کرد، که در جاى خود باید به آن پرداخت.
کتابهایى که حامل اصول متلقات هستند، چهار بُعد دارند:
1. بُعد قلمرویى: اقدمین تقید داشتند که در چارچوب موضوعات مطرح در اصول متلقات، باقى بمانند; به این معنا که در این کتابها تفریع و طرح موضوع جدیدى انجام نگرفته است;
221. بُعد ادبیاتى: آنها تقید داشتند که از الفاظ و ادبیات منقول از امامان(ع) حتى المقدور عبور نکنند;22 البته این تقید، (رعایت ادبیات و الفاظ و واژگان و قالبهاى بیانى اصول متلقات) یک رویکرد بوده است; به دلیل آنکه همه کتابهاى اصول متلقات، یک ادبیات را به کار نمىگیرند; اما ادبیاتشان به هم نزدیک است;
3. بُعد انگیزهاى: نوعاً انگیزه آنها افتا بود نه ایراد;
4. بُعد مضمونى: آنان مقید بودند که فتواى اجتهادى هم ندهند; یعنى حکم آن موضوعات را نه براساس اجتهاد خود، که براساس آنچه به آنها رسیده است و تلقى کردهاند، بدهند. البته اگر نظریه اصول متلقات آیتاللّه بروجردى را بپذیریم و بر پایه آن به این تقید باور پیدا کنیم، باید دست کم بپذیریم که در موارد بسیارى، خودآگاه و ناخودآگاه به اجتهاد فرو رفتهاند; مثلاً فتوایى بر پایه ترجیح یک روایت یا جمع بین دو روایت ارائه کردهاند و طبعاً این نوع اجتهاد، براساس دخالت ذهن بوده است.
ادامه دارد