شیخ اعظم در روش اجتهاد، به مدرسه‌ی تجمیع ظنون تعلق دارد و لذا در کتابهای فقهی و اصولیِ این ایستاده بر قله، “انصاف” جایگاه پیدا می‌کند. البته شیخ “انصاف” را دلیل پنجم نمی داند. ادله اربعه  همان اسناد چهارگانه قرآن، سنت، اجماع و عقل است اما چون شیخ اعظم به مسلک تجمیع ظنون تعلق دارد در کتاب مکاسب از “انصاف” استفاده می کند.

 
متن کامل در ادامه مطلب
 
 
مشروح بیانات استاد علیدوست درباره روش شناسی اجتهاد شیخ انصاری به شرح ذیل است:

بسم الله الرحمن الرحیم
 
 این بحث می طلبد که روش شیخ را در اجتهاد مورد بررسی قرار دهیم و ببینیم از چه بایدهایی برخوردار است و احیاناً چه ملاحظاتی بر منهج او وارد است. بدون تردید شیخ اعظم استاد کلّ است. ما استادی را به هر معنا ، معنا کنیم و شاگردی را هم هرگونه معنا کنیم ما طلبه ها و روحانیون شاگرد شیخ هستیم و شیخ اعظم برگردن ما حق استادی دارد.

 

 هیچ عقلی و مکتبی هم نگفته است که استاد کسی است که حضوراً در درس او حاضر شوید و در کنار جسم او بنشینید و از او بهره ببرید. به کسی که انسان از علم و دانش او بهره می برد استاد گویند. بنابراین  شیخ اعظم به معنای حقیقی کلمه، استاد کل است. بدون تردید شیخ ایستاده بر قله‌ی فقاهت و اصول است. شیخ اعظم رب النوع تحقیق است. امیر بر نفس است و این ها نکاتی است که نمی شود از شیخ کتمان کرد.
 
 مرحوم دکتر مهدی شهیدی در خاطراتش می گوید: وقتی من در فرانسه موضوعی را به شکل مقارنه بین حقوق موضوعه ی فرانسه و فقه امامیه ارائه دادم، نکاتی که از مکاسب نقل کردم مایع تعجب اساتید راهنما، داور و مشاور قرار گرفت به طوری که از من سوال می کردند: این نکات لطیف و ریز از کیست و از کدامین کتاب است؟ یعنی کتاب شیخ و عظمت تحقیق شیخ، یک تحقیق مذهبی، اسلامی و دینی نیست بلکه یک تحقیق فرادینی و فرامذهبی است، که حتی برای خارج از اسلام هم مفید فایده است.
 
 به هر حال شیخ چنین شخصیتی است. شیخ فقیهی امامی و شیعه است و فقیهی است منضبط یعنی در سرتاسر فقهش از هنجارهای شناخته شده ی اجتهاد عبور نمی کند. شیخ مسلط بر افکار و دیدگاه دیگران است ، در آن فضایی که نه کتابها چاپ درستی دارد، نه کتابها در اختیار است، نه کامپیوتر است و نه برنامه های معجم گونه وجود دارد.
 
 وقتی شیخ وارد بحث می شود در سرتاسر فقه، دیدگاه ها را در دست دارد؛ چه در مکاسب چه در رسائل. این رو انسان حس می کند شیخ مسلط بر دیدگاهها و اندیشه ها است ، مدیر است ، یعنی وقتی شیخ یک بحث را شروع می کند آن را با پیشرفته ترین متد و اصولی که امروزه سفارش می کنند برگزار می کند. به ترتیب موضوع را بیان می کند، مسئله مورد نظر را توضیح می دهد، موقعیت مسأله را در دیدگاههای مختلف بیان می کند؛ آیا اجماعی است؟ مشهور است؟ اختلافی است ؟ چیست؟ سپس برای هر دیدگاهی، ادلّه ای اقامه می کند و در مرحله ی چهارم دیدگاه خود و رای مختار را ابراز می کند. یک مدیر در یک بحث علمی می تواند اینگونه برخورد کند.
 
 مرحوم شیخ یک اصولی قوی است و در جریان تند اخباری گری، اصول را حفظ می کند و تراث به ارث رسیده از وحید بهبهانی را تکمیل کرده و در معرض استفاده ی آیندگان قرار می دهد.
 
 این مباحث را مطرح کردم برای این قسمت که الآن وارد آن می شوم: ما در فقه و اجتهاد، دو روش عمده داریم:
 
 ۱- روش مدرسه ای ، صناعت محور و صغرایی، کبرایی؛ یعنی روشی که فقیه در مسأله وارد می شود و در غالب قیاس اقترانی یا قیاس استثنایی، مطلب مورد نظر خود را سامان می دهد و از آن می گذرد و لذا به این روش مدرسه ای، ریاضی، صغرایی و کبرایی گفته می شود.
 
 در این روش:
 
 – مجتهد کمتر سراغ خورده ریزهایی که در اطراف فقه وجود دارد می رود؛
 
 – مجتهد شهرت را نه سند می داند نه جابر ضعف سند و نه جابر ضعف دلالت، نه کاسر و نه جابر ظهور؛
 
 – مجتهد از اطمینان صحبت نمی کند؛
 
 – انصاف جایگاهی ندارد؛
 
 – اجماع منقول حتی اجماع محصل بی محل است؛
 
 – مطلبی مطرح می شود، اگر دلیل شسته و رفته ای دارد، به صحنه می آید و اگر نداشت، مجتهد سراغ اصول عملیه می رود و از اصول عملیه استفاده می کند؛
 
 – درباب اخبار بیشتر به خبر ثقه اعتماد می کند.
 
 از کسانی که می توانیم صاحب این مدرسه بدانیم محقق نائینی و برخی از شاگردان ایشان مثل مرحوم آیت الله خویی است. اگر کسی سرتاسر کتابهای فقهی مرحوم آقای خویی را ملاحظه کند، خواهد دید که ایشان از “انصاف” یاد نمی کند. البته ممکن است به یک مناسبت- که آنهم مورد تردید است- از عنوان اطمینان استفاده کند.
 
 ایشان در بحث سند می فرماید: شهرت لاحجت و صفر است و خبر ضعیف هم لاحجت و صفر است و از دو صفر و دو لاحجت، عدد و دلیل تشکیل نمی شود.
 
 همه اینها برآیند طرز فکر فقیهی مثل آقای خویی است که روش او روش مدرسه ای است؛ البته مزایای  چنین فقه مدرسه ای این است که :
 
 – معمولا مجتهد سریعتر به نتیجه می رسد
 
 – ادله شفاف است ادله روشن است
 
 – مجتهد از بیان پراکنده پرهیز می کند و بسیار منظم است
 
 در این صورت انسان به راحتی می تواند بفهمد که این فقیه چه خواهد گفت.
 
۲-  روش تجمیع ظنون؛ یعنی مجتهد از یک سری عناصر و مؤلفه ها و پارامترها استفاده می کند که مجموعة این مؤلفه ها به انضمام هم می تواند در استنباط نقش داشته باشد؛ ولی اگر این مؤلفه ها به صورت جداجدا بررسی شود، نتیجه ای را در بر نخواهد  داشت.
 
 مرحوم شیخ اعظم، استاد کل و خاتم المجتهدین از این گروه بود. شیخ اعظم در روش اجتهاد، به مدرسه‌ی تجمیع ظنون تعلق دارد و لذا در کتابهای فقهی و اصولیِ این ایستاده بر قله، “انصاف” جایگاه پیدا می کند. البته شیخ “انصاف” را دلیل پنجم نمی داند. ادله ی اربعه  همان اسناد چهارگانه قرآن، سنت، اجماع و عقل است اما چون شیخ اعظم به مسلک تجمیع ظنون تعلق دارد در کتاب مکاسب از “انصاف” استفاده می کند.
 
 به عنوان مثال در این بحث که اگر کسی معامله ای انجام داد، طرف مقابل حق فسخ دارد و این طرف حق فسخ ندارد آیا “من علیه الخیار” کسی که حق فسخ ندارد، قبل از انقضای خیار می تواند در کالا تصرف کند یا خیر؟
 
 شیخ در این زمینه دو صفحه از صفحات قدیم و چاپهای سنگی بحث می کند؛ اما یکدفعه بر خلاف آنچه که تا الآن گفته بود می گوید : “و الإنصاف أن المسألة فی غایة الإشکال”[۱]
 
 یکی از محشین که به نظر من مسلک شیخ را نرسیده است بر بیان شیخ ایراد می گیرد. که در این بحث ، با سیری که شد، چه جای گفتن این جمله است ؟!
 
 ایشان شهرت را جابر ضعف سند می داند. در این راستاعمل قمی ها را کافی می داند و می گوید ضعف سند جبران می شود.(مکاسب ، چاپ قدیم، صفحه۷۸)
 
 شیخ اعظم نه تنها قائل است که شهرت می تواند ضعف سند را جبران کند، بلکه معتقد است شهرت می تواند ضعف دلالت را نیز جبران کند؛ به این معنا که اگر حدیثی مجمل و مبهم است؛ ولی مشهور فقیهان آن را به گونه ای خاص فهمیده اند، ابهام این حدیث با فهم مشهور، التیام می شود.[۲]
 
 شیخ اعظم اجماع منقول را قبول ندارد و در رسائل اجماع منقول را رد می کند، اما در فقه خود اجماع منقول را در سلسله ی ظنون قرار می دهد، به همین جهت کسانی که مبنای شیخ اعظم را کشف نکردند بر او ایراد گرفته اند که چرا شیخ اعظم اجماع منقول را در اصولش رد می کند؛ امّا آن را در فقهش می پذیرد؟ حرف شیخ اعظم همان چیزی است که در اصول بیان می کند؛ یعنی برای اجماع منقول کارایی سندی و استقلالی قائل نیست؛ امّا معتقد است که اجماع منقول می تواند جابر ضعف دلیل باشد.[۳]
 
 شیخ اعظم اجماع مدرکی که مشکل آن داشتن مدرک است را می پذیرد.[۴]
 
 شیخ اعظم از اطمینان صحبت می کند.
 
 همه اینها دلیل بر این است که شیخ به مدرسه ی تجمیع ظنون تعلق دارد. مرحوم شیخ در بحث اینکه آیا شرط فاسد، مفسد است یا خیر؟ چندین موج ایجاد می کند –ایشان در رسائل و مکاسب گاهی در یک مساله ۸ موج ایجاد می کند.مخاطب را در موجی از دلیل می اندازد و آن را اثبات می کند  ولی ناگهان موج را برمی گرداند و هر دلیلی که اثبات شده بود ، باطل می کند و ادله تازه اقامه می کند و باز همین ادله را هم باطل می کند و در برخی موارد تا هشت بار این کار را تکرار می کند. البته در پایان کار یا قاطعانه بر سر یک نظر می ایستد یا مساله را به ابهام خود واگذار می کند و از آن رد می شود.
 
 کسی که به مدرسه ی تجمیع ظنون تعلق دارد چنین کاری را انجام می دهد و از هر طرف مؤلفه هایی را جمع می کند و البته در این رفت و برگشت بین مولفه ها است که شاگرد پرورش پیدا می کند. به همین دلیل متن رسائل و مکاسب یک خدمت است و ابلاغ آن یک خدمت دیگر؛ اما تربیت شاگرد یعنی موجی که ایجاد می کند مطلب دیگری است و شیخ اعظم در دو کتاب فاخر رسائل و مکاسب به این کار دست زده است.
 
 محمد بن صالح همدانی نامه ای خدمت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف می نویسد که خلاصه ی نامه این است: آقا، سرور ما، مولای ما، جایگاه ما شیعیان، راهیان و عالمان دین کجا است؟ امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف می فرمایند: جایگاه شما در این آیه بیان شده است: ” وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَى الَّتی‏ بارَکْنا فیها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فیهَا السَّیْرَ سیرُوا فیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً آمِنین”[۵] ؛ ما ائمه (علیهم السلام) یک طرف هستیم و توده ی مردم یک طرف دیگر و واسطه ی بین ما و توده ی مردم عالمان دین هستند. ما قرایی هستیم که به تعبیر قرآن “بارَکْنا فیها” و شما “قُرىً ظاهِرَةً” قرای ظاهر هستید.
 
 شیخ اعظم بدون تردید به حسب قواعد و ظواهر از این قرای ظاهر است؛ یعنی شریعت را می گیرد و آن را به فکر تبدیل می کند و به شاگردان و مردم می دهد. اگر ما شریعت را اعتبارات خدایی فرض کنیم و فقهِ کاشف از شریعت را حاصل تلاش بشر بدانیم، شیخ اعظم در وسط این ارتباط قرار دارد.
 
 سوال: آیا کار شیخ انتقادی و ملاحظه ای دارد یا ندارد؟ اگر دارد آن ملاحظه و انتقاد چیست؟ و راه درمان آن چیست؟ بدون تردید شیخ به این امر راضی است که جلساتی برگزار شود و فرهیختگانی شرکت کنند و اگر ملاحظاتی در مورد روش او وجود دارد آن را بیان کنند؛ چرا که او خود چنین کرد.
 
 نقد اول عدم توجه کامل به نصوص مقاصد شریعت؛  
 
 اولین ملاحظه ای که می شود بر کار شیخ داشت این است که حداقل در برخی از اجتهادات شیخ به مقاصد شریعت آنطور که باید توجه نشده است. مجموعه نصوص و آیاتی که در قرآن وجود دارد در یک تقسیم کلان به نصوص مبین شریعت و نصوص مبین مقاصد تقسیم می شود. آیاتی مثل “یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُود” ؛ ای مومنان به پیمانها وفا کنید، ” َ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبیلا” ای مومنان به حج بروید، ” وَ أَقیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاة” اینها آیاتی هستند که مبین برنامه و شریعت اند و روایاتی که حضرات معصومین علیهم صلوات الله  در ابواب مختلف فقه در باب نماز، روزه، حج، زکات، اعتکاف، نکاح، طلاق، دیات و . . . دارند عموما روایاتی است که مبین برنامه است؛ ولی برخی از آیات قرآن و روایات ما مبین برنامه و شریعت نیستند بلکه مبین مقاصد کلان شارع هستند مانند “هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ” که  اهداف پیغمبران را بیان می کند “یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ ،”لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط” این گونه آیات و نصوص مبین برنامه نیست بلکه مبین اهداف است که از آنها آیات و اسناد مبین مقاصد تعبیر می شود. ” اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏” عدالت را بیان می کند.
 
 اشکالی که هم اکنون در حال شکل گیری است این است که  بعضی می خواهند به کمک آیات مبین مقاصد، استنباط کنند. یعنی می گوید “اعْدِلُوا” در قرآن هست و معنای “اعْدِلُوا” این است که عدالت ایجاد کنید. اگر حقوق زن کمتر از حقوق مرد است به دلیل “اعْدِلُوا” باید آن را به برابری برسانیم.  بر اساس “اعْدِلُوا”، این درست نیست که زن حجاب داشته باشد و مرد نداشته باشد، یا  مرد تعدد زوجات داشته باشد و زن نداشته باشد .  که البته این نحو استدلال و استنباط آفت بزرگ و خطرناکی است که نصوص مبین مقاصد بخواهد کارایی سندی و کارایی استقلالی پیدا کند و با آن مثل نصوص مبین شریعت برخورد شود. هر چند کارایی سندی نصوص مبین مقاصد غلط است؛ اما توجه به مقاصد شریعت تأثیر بسزایی در استنباط دارد. یعنی گاهی نصوص مبین مقاصد، نص مبین شریعت را تفسیر می کند.
 
 مرحوم شیخ اعظم در صفحه ی ۲۴۰ و ۲۹۷ از مکاسب یک قانون را مطرح می کند: «المنفعه الدائمه تابعه للملک المطلق» که البته اگر تعبیر ایشان “لمطلق الملک” بود دقیق تر بود. معنای این قانون این است که منفعت دائمه کالا در گروی داشتن یک لحظه آن کالا است. فرض کنید ارزش خانه ای۱۰۰ میلیون تومان است و کسی آن را ۵۰ میلیون تومان می خرد. در این معامله چون فروشنده خبر از گرانی منزل ندارد، مشتری از این بی اطلاعی سوء استفاده می کند و او را فریب می دهد.  فروشنده وقتی متوجه شد شرعا حق فسخ دارد. حال اگر مشتری به محض اینکه خانه را از فروشنده خرید بخاطر اینکه فروشنده دیگر معامله را فسخ نکند آن را بلافاصله به مدت ۱۰۰ سال اجاره‌ داد، د طبق این قانون که شیخ اعظم بیان می کند  ، چون مشتری یک لحظه، مالک خانه شده است و در زمان خیار هم مشتری مالک خانه است اجاره مزبور صحیح است. حال اگر مغبون معامله را فسخ کند باید صبر کند تا ۱۰۰ سال تمام شود علاوه بر اینکه تا پایان ۱۰۰ سال اجاره مال مشتری است چون او مالک “المنفعه الدائمه یا صد ساله ” است که تابعه للملک المطلق و شیخ به این مطلب، فتوا می دهد و به آن ملتزم می شود. جالب اینکه این قانون از یک نص قوی هم پشتیبانی نمی شود؛ اما اگر این قانون نص پشتیبان داشت آن را قبول می کردیم. در این جا خوب بود نصوص مبین مقاصد ملاحظه می شد و بعد این فتوا صادر می شد و لذا مرحوم اصفهانی بر این نظر حاشیه می زند. البته به نظر می رسد اگر حتی ظاهر یک نصی هم با این نظر موافق بود با توجه به مقاصد شریعت این ظهور منعقد نمی شد. مگر امام صادق علیه السلام با نص “الخراج بالضمان” و آن فتوای جاهلانه ی سنی چه کردند جز مردود دانستن آن.
 
 امام صادق علیه السلام راجع به فتوایی در ارتباط با کرایه ی آن قاطر فرمودند : “انالله و انا الیه راجعون” . این نص “الخراج بالضمان” و آن فتوای جاهلانه ی سنی، دقیقا شبیه همان “المنفعه الدائمه تابعه للملک المطلق”  است.
 
 اگر کسی بتواند آیات و نصوص مبین مقاصد را شناسایی کند می تواند از آن ها نه به عنوان کارایی سندی بلکه در خدمت نصوص مبین شریعت استفاده کند. نمونه های زیادی از این نصوص در  کتاب فقه و مصلحت بیان شده است.
 
 نقد و ملاحظه ی دوم بر کار شیخ اعظم، کم مهری او به عقل است.
 
 خود شیخ اعظم از قانون ملازمه “کل ما حکم به العقل حکم به الشرع” دفاع می کند و کبری را تثبیت می کند؛ اما برای این کبری، صغرایی باقی نمی گذارد. عبارتی که در ابتدای رسائل دارد این است : ” الإنصاف أن الرکون إلى العقل فیما یتعلق بإدراک مناطات الأحکام لینتقل منها إلى إدراک نفس الأحکام موجب للوقوع فی الخطإ کثیرا فی نفس الأمر”[۶]
 
 این کلام یعنی عدم وجود صغری برای کبرای قانون ملازمه و لذا در بعضی جاها این عدم وجود صغری خودش را نشان می دهد.
 
 مثال: در یکی از بحث های مهم در مکاسب یعنی بحث فروش سلاح به دشمنان دین، که آیا می شود به دشمنان دین سلاح داد؟ آیا مسلمانان می توانند سلاحی را که تولید می کنند به دشمنان دین بفروشند؟ این سوال در روایات ما مطرح شده است و روایات ما دو بیان بلکه در بعضی روایات سه بیان در جواب این سؤال دارند. بعضی از روایات می فرماید بفروشید، اشکال ندارد، برخی دیگر می فرماید نفروشید، جایز نیست و بعضی از روایات می فرماید در حال جنگ نفروشید؛ ولی در حال صلح می توانید بفروشید. شیخ اعظم بر نظر سوم مستقر می شود و روایات را به همین جهت توجیه می کند؛ اما شیخ با یک مشکل که کلام شهید اول است برخورد می کند.
 
 شهید اول در دروس می فرماید: چون فروش سلاح به دشمنان دین، تقویت آنها است ” أنّ بیع السلاح حرام مطلقاً فی حال الحرب و الصلح و الهدنة، لأنّ فیه تقویة الکافر على المسلم فلا یجوز على کلّ حال”[۷]شهید اول معتقد است نمی توان سلاح به دست دشمن داد حتی در موقع صلح چراکه ممکن است جنگی اتفاق بیفتد.
 
 مرحوم شیخ انصاری بجای استفاده از قانون ملازمه تنها یک جمله می گوید : کلام شهید اول شبه اجتهاد در مقابل نص است : ” من أنّ المنقول‏ … شبه الاجتهاد فی مقابل النصّ” . اگر عقل نتواند چنین مسأله ای را درک کند، کجا آن را درک خواهد کرد؟
 
 باید محضر این استاد اعظم عرض کرد: کلام شهید، شبه اجتهاد در مقابل نص نیست، بلکه استفاده از عنصری است که باید به آن عنصر توجه شود. اصلا فروش سلاح یک بحث حکومتی و دولتی است نه بحث شخصی. آیا شیخ اعظم اگر فروش سلاح به کافر و لو در زمان صلح، واقعا تقویت کفر باشد، ملتزم به جواز می شوند؟ و آیا نطاق ادله ی جواز شامل چنین فضایی می شود؟ یعنی اگر از امام صادق علیه السلام می پرسیدند: اگر فروش سلاح در حال صلح صورت بگیرد؛ ولی احتمال اینکه دشمن آن را ذخیره کند تا در زمان جنگ علیه مسلمین از آن استفاده کند، آیا این بیع صحیح است؟ آیا باز هم امام همین جواب را می دادند؟
 
 بنابراین باید از عقل چه در کارایی سندی و استقلالی و چه در کارایی ابزاری به معنای تفسیر نصوص استفاده کرد؛ البته این مطلب به این معنا نیست که هر کسی به راحتی ادعا کند که عقل او چه حکمی می دهد . برای این کار باید عمری را گذراند.  خود مرحوم شیخ در جایی از رسائل می گوید: خدایا اجتهاد را که از یک جهاد طولانی سخت تر است نصیب من کن “رزقنا الله الاجتهاد الذی هو أشد من طول الجهاد”. مرحوم آقا ضیاء عراقی شاگرد باواسطه ی شیخ اعظم است ۶۰ سال درس خارج داده است، ۱۰ دوره کامل خارج اصول گفته است . وقتی از او سؤال می کنند به نظر شما اجتهاد چیست؟ می گوید اجتهاد کندن کوه با سوزن است. شاید کسی بگوید این مبالغه است؛ اما هر مبالغه ای حظّی عظیم از جدّ دارد؛ لذا استفاده از کارایی استقلالی و کارایی ابزاری عقل مختص به  مجتهدان و فقیهانی چون شیخ اعظم، شهید اول و امثال این ها است و می شود حساب شده و کنترل شده از عقل استفاد کرد.
 
 مثال دیگر : مرحوم شیخ در آغاز کتاب البیع از معاطاة صحبت می کند. دلیلی که طرفداران معاطاة می آورند بنای عقلا و عرف است. عرف در هنگام معامله صیغه نمی خواند ما در معاملاتمان صیغه نمی خوانیم. عربها نیز همینطور، بعت و اشتریت و هذا بهذا نمی گویند. شیخ اعظم، وقتی آن مستدل به عرف تمسک می کند، خیلی بی اعتنا از این عرف می گذرد و می گوید ما نمی دانیم. “أمّا ثبوت السیرة و استمرارها على التوریث، فهی کسائر سیراتهم الناشئة عن المسامحة و قلّة المبالاة فی الدین”‏. این عبارت شیخ به این معنا است که خیلی راحت از سیره و عرف مردم می گذرد و سیره و عرف را به نشأت از عدم مبالات در دین متهم می کند. در صورتی که چنین نیست و بسیاری از عرفها که در بین عقلا وجود دارد از خرد آنها نشأت گرفته است. در استصحاب، در ظواهر، دربحث های جدید، در بانکها، در اسکناس، در تفکیف قوا، در سیاست، در مراجعه به آرای عرف وجود دارد و اندیشه عقلا در یک سیر و فرایند به این نتیجه رسیده است و لذا ما در فقه و عرف عرض کردیم اینجور عرفها حتی به اتصال به عصر معصوم (علیهم السلام) نیز احتیاج ندارند.  در اینها تجسم درک عقل است . چیزی که باعث تعجب بیشتر است این است که شیخ در مطارح الانظار می گوید: عرف حاصل عقل است. باید از ایشان سوال کرد که  چطور شد عرف نشات گرفته از قلت مبالات در دین تبدیل شد به عرف حاصل عقل؟
 
 متاسفانه جمله ای در رسائل آمده است که “ان دین الله لایصاب بالعقول” که در هیچ نصی در این زمینه وجود ندارد. در روایات “عقول الرجال” یا “عقول الناس” داریم که ناظر به همان عقول قیاس گراها، ابو حنیفه ها ، و امثال ابوحنیفه هاست ولی چیزی به عنوان”ان دین الله لایصاب بالعقول” نداریم . در مجموعه ی تراث اسلام ما حتی یک مذمت از عقل نداریم.بنابراین چنین چیزی که در رسائل مطرح شده است نباید به این صورت مورد بی مهری واقع شود.
 
 بالاخره فقه شیخ، فقه با برکت و فقه عظیمی است ولی مرحوم شیخ بار را تا یک جایی برده و به نهایت نرسانده است و این قدرت شیخ است که در مکاسب شیخ یک نظام به اصطلاح امروز اتمیک و تجزیه گرانه است، و یک نظام سیستمیک نیست. شاید این کار را برای آینده گذاشته است و لذا وقتی شیخ به بحث مهمی مثل ولایت فقیه می رسد یکدفعه رها می کند. البته ایشان در کتاب القضاء اندیشه خود را اصلاح کرد. اندیشه ی او را بین مکاسب کتاب البیع با کتاب القضاء مقایسه کنید که این مقایسه جالب است. من یادم هست که در سال ۵۷ ـ ۵۸  مکاسب را با استاد می خواندیم می دانید که شیخ اعظم، به اجرای حدود در عصر غیبت اشکال می گیرد و می گوید: فقیه معلوم نیست در اجرای حدود ولایت داشته باشد. من محضر استاد عرض کردم به نظر شیخ اعظم در عصر غیبت چه باید کرد ؟ آیا بگذاریم حدود اجرا نشود آیا قانون را از فرانسه و بلژیک بگیریم یا همین حدود را اجرا کنیم؟ اگر بخواهیم همین حدود را اجرا کنیم چه کسی باید متولی اجرای آن باشد؟ در آن زمان ما جوابی نگرفتیم و مکاسب هم جوابی نمی دهد و رها می کند.
 
 شیخ اعظم متاجر را به مکاسب محرمه ی خودش رسانید. من متاجر رو مثال می زنم چون یکی از مبسوط ترین کتابها است و قبل از شیخ است. اگر کسی مکاسب محرمه، بیع و خیارات شیخ اعظم را  با مکاسب محرمه، بیع و خیارات جواهر مقایسه کند متوجه می شود شیخ چه کار کرده است. تازه جواهر به عنوان یک کتاب پیشرفته است و کتابی است که فقیهی مثل نجفی آن را نگاشته است؛ ولی در عین حال می بینیم که شیخ خیلی بحث را پیش برده است؛ اما بخشی را هم برای آینده گذاشته است. علامه ی حلی، شرایع ۱۲ هزار فرعی دایی خود را به تذکره ی حدود ۵۰ هزار فرع رساند.  آیندگان باید بیایند و این مکاسب را به جایی برسانند . اگر بگوییم فقیهان کم کار کردند بی انصافی است، اگر بگوییم خیلی کار کردند و کم مانده است ساده اندیشی است و اگر بگیم خیلی کار کردند و خیلی خیلی مانده این درست است.
 
 می توان ادعا کرد که در فقه چیزی در حدود ۱۰%  الی۲۰% کار شده است و باید بیش از پیش کار صورت بگیرد.
 
 جالب این است که اگر ۲۰ سال پیش می پرسیدید چقدر در فقه کار شده است؟ عرض می کردیم ۳۰% کار شده است؛ اما بزرگان و فضلا با اینکه دو دهه کار کردند ، چون سؤالات و مسائل زیاد شده و به تعبیر حجت عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف حوادث واقعه بوجود آمده است ، این درصد کارهای صورت گرفته پائین آمده است؛ یعنی از ۳۰% الی۴۰% به مرز ۱۰% الی۲۰%  رسیده است.
 
 امیدواریم روح پاک شیخ کمک کند فضلا طلاب و روحانیون و هر کس می تواند باری که این مرد عظیم برداشت و جلو آورد را به پیش ببرند.
 
 الحمد لله رب العالمین
 
 
 
[۱] . کتاب المکاسب ، ج‏۶، ص: ۱۰۰
 
[۲] . مکاسب چاپ قدیم، صفحه ۱۷۳
 
[۳] . صفحات ۴، ۹۸، ۱۰۹، ۲۲۸، ۳۴، ۱۱۴، ۱۹۳، ۱۲۲، و …
 
[۴] . صفحات ۲۲۵ و ۲۲۰ و ۲۲۱ و ۷
 
[۵] . سبا ۱۸ ‏
 
[۶] . فرائدالأصول، ج ۱، صفحه ۲۰
 
[۷] . مفتاح الکرامة فی شرح قواعد العلامة ، ج‏۱۲، ص: ۱۱۶