این خیلی روشن است که اگر روش نباشد آب در هاون میکوبیم و بازتولید تقلید می‌کنیم و هیچ درد و آسیبی برای فقه بزرگتر از این نیست که فقه بازتولید کننده مکررات و تقلیدها باشد، ولو واجبات اجتهاد. پاسخی نمی‌تواند بدهد، چه جوابی میتواند بدهد؟ از پس این حجم مشکلاتی که در مقابل همین فقه الان ما صف کشیده اند، برنمی‌آید، پس روش لازم است.

اگر بخواهیم روشِ در قم را بیان کنیم، چهار نفر قابل مطالعه هستند: مرحوم حائری است که دارای یک روش بود، مرحوم داماد، مرحوم آیت الله بروجردی و مرحوم امام(ره) است. چهار مکتب، البته مکتب نمی‌توان گفت، بعد می‌تواند مکتب باشد، چهار نفرِ صاحبِ روش هستند، چون مکتب دارای استانداردهای بیشتری است و لذا افزوده های بیشتری می‌خواهد تا تبدیل به مکتب شود، البته آیت الله بروجردی را بعضی گفتند دارای مکتب است.

(موسسه پژوهشی فهیم، ۱۳۹۰/۷/۱۶)


فایل صوتی نشست

متن تفصیلی در ادامه مطلب


 

  بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی لله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

. میلاد فرخنده ثامن الحجج، علی بن موسی الرضا(ع) را خدمت حضار، فضلا و اساتید معظم تبریک و تهنیت عرض میکنم. هنگامی که کلمه ی روش شناسی بکار گرفته میشود، میتواند به دو معنا اراده شود:

    روش شناسی توصیفی.
    روش شناسی هنجاری.

روش شناسی هنجاری این است که یا بصورت فارغ از هر روشی که موجود است و یا حتی با داشتن نگاهی به روش های موجود، کوشش، فعالیت علمی، تلاش و مطالعه انجام بگیرد تا به روش بپردازیم، عناصر یک روشِ درستِ پرداختنِ به فقه و استنباط را شناسایی و آزادانه بحث کنیم، حتی ممکن است عناصری را شناسایی کنیم که تا بحال سراغی از آنها در فضای استنباط نبوده است.

  اما در روش شناسی توصیفی، کوشش ما معطوف به این است که ببینیم شخصیت ها و گاه مدرسه ها مثل مدرسه قم، نجف و اصفهان دارای چه روشی هستند. گاهی این روش شناسی تطبیقی میشود، یعنی میخواهیم ببینیم روش این شخصیت در مقایسه با روش یک شخصیت دیگر دارای چه نقاط اشتراک و اختلافی است یا یک مدرسه مثل مدرسه نجف یا مدرسه قم از حیث روش شناسی چه نقاط اشتراک و اختلافی دارند و لذا آنچه موضوع مورد بحث این جلسه است، روش شناسی توصیفی است و نه روش شناسی هنجاری، البته میشود هر دو اینها باشد ولی ما در پیِ روش شناسی توصیفی هستیم. آن هم روش شناسی توصیفی تطبیقی یعنی تنها بر قم یا نجف تمرکز نداریم، بلکه قرار است این دو را در یک نگاه مقایسه ای و تطبیقی بررسی و نقاط اشتراک و اختلاف آنها را کشف کنیم و ارائه دهیم که طبعاً یک بحث مهم است، بحثی که نیازمند تعمیق و پیگیری جدی است و شاید این قضیه با یکی دو جلسه حل نشود. البته روش شناسی توصیفی ممکن است به تاریخ توجه پیدا کند که روش شناسی توصیفی تاریخی میشود، میخواهیم ببینیم که در طول تاریخ چه روش ها و مکتب هایی آمده و رفته اند و گاه توجه شود که چه تحولات و تطوراتی رخ داده است. میبینید که این روش شناسی یک عرض عریض و یک دامنهی فراخ را به خود اختصاص میدهد و مهم است. متأسفانه در قم، نجف و خیلی جاها مطالعهی روش شناسانه بسیار اندک بوده است ، برغم این غنا و تجربه های طولانی مدتِ حاصل از مباحثه ها و دقت هایی که عالمان و فقها در طول تاریخ در نجف و یا در قم داشته اند، نگاه از بیرون و نگاه ناظر به وضعیت های روشی کم انجام گرفته است و همین بسیاری از فرصت های ما را به هدر میدهد. ما بصورت غیرتفصیلی و مواجهه ی اجمالی اطلاعاتی از روش ها داریم. اگر یک بحث تفصیلی و مطالعه ی عالمانه ی دقیق، حساب شده و طولانی مدتی شکل بگیرد، میتوانیم تحول زیادی را در قم، نجف و حوزه های علمیه ایجاد کنیم. طولانی شدن مدت درس خارج و بحث های حوزوی و یا روند کُندِ ابداعات و ابتکارات، اکثراً محصول این است که متأسفانه برغم وجود روش های عظیم و عمیق، مطالعات روش شناختی در حوزه ضعیف است. اگر این مطالعه صورت بگیرد، بسیار گفتگوی علمی نسبت به استنباط ، ضعف هایی که وجود دارد، برطرف میشود. حالا بحث من درمورد فواید آن نیست، بحث ما روش شناسی توصیفی تطبیقی است، نه تاریخی بلکه بیشتر بر وضعیت معاصر قم و نجف متمرکز است. قبل از اینکه وارد ارائه ی بحث نسبت به قم و نجف شوم، یک نکته عرض کنم که در مطالعه توصیفی حالا میخواهد روش شناسی باشد یا هر چیز دیگری، در مطالعه ی توصیفی بخصوص اگر دامنه ی موضوع مورد توصیف گسترده و چندگانه باشد، همیشه به یک نظریه نیاز است و بدون نظریه نمیتوان وارد توصیف شد چراکه توصیف دچار هرج و مرج خواهد شد و نتیجه بخش نخواهد بود. در همین علوم انسانی هم هست، مثلاً در روابط بین الملل وقتی گفته می شود نظریه، نظریه این است که بیاید یک قالب و چارچوبی را ارائه کند تا شما واقعیت های بین الملل و تحولات، کنش و واکنش های بین الملل را کشف کنید. پس اگر نظریه نباشد، نمیتوان کشف کرد و عمل کشف مترتب بر این است که ما یک نظریه داشته باشیم، نظریه ای که توصیف را امکان پذیر کند. اصولاً لازم نیست که نظریه هایی که برای توصیف هستند، جامع و کامل باشند، چون چنین کاری شاید در دسترس نباشد. هر نظریه ای که بتواند دامنهی بیشتری از موضوع مورد مطالعه را در اختیار ما بگذارد ، موفق تر است. بنده از قدیم خیلی علاقمند بودم ببینم که قم و نجف از حیث روش های استنباط چه تفاوت هایی دارند، شاید از 20 سال پیش این دغدغه را داشتم، گاهی هم مطاله میکردم و در بعضی از مقالات هم نکاتی را مینوشتم اما مطالعاتی که در گذشته داشتم مبتلا به یک نقص اساسی بود و آن این که بدون نظریه و بشکل فلّه ای در پی آن بودم که قم و نجف چه تفاوت هایی دارند. نگاه فلّه ای ممکن است یک نکاتی هم ارائه کند اما یک قالب و چارچوب نیست، تضمین و تعمیمی ندارد و قابل عرضه نیست، تک نکته هایی است که گاهی درست و گاهی نادرست است بنابراین باید قالب و نظریه داشت. آنچه در این جلسه عرض میکنم، قالب است که شما هم میتوانید قالب را هم نقد بفرمایید چون اینجا جای نقد و بحث است، اما بنظر من قالب درخور توجهی است که اخیراً به آن رسیده ام. البته این قالب فقط برای مقایسهی قم و نجف نیست، برای مقایسهی قم و قم و مقایسهی نجف و نجف هم هست اما میتواند قم و نجف را در مقایسهی با هم قرار بدهد. قالب این است که فقها در سه دسته جای میگیرند: فقهای تطبیقی، فقهای تحلیلی و فقهای تنزیهی.


البته وقتی گفته میشود فقیه، نه فقهای مقلده که از گذشته بوده اند و همیشه هستند، آنها که صرفاً چشم شان به سخن دیگران است و هم و همت شان نقل اقوال است و لا غیر، اینها مقصود نیستند. آنهایی که روش و مکتبی دارند، مقصود هستند. فقها از این سه دسته که عرض شد، خارج نیستند، البته وقتی گفته میشود هر فقیهی در یک طبقه میگنجد یعنی گرایش غالب او این است که تطبیقی، تحلیلی یا تنزیهی باشد.

منظور از فقیه تطبیقی، فقیهی است که تمام نگاه و هم و همت او در استنباط، متوجه تطبیق قاعده است و کاری با قرائن یا تجمیع قرائن ندارد. پروندهی یک بحث را که باز میکند، قبل از هر چیزی پیگیر این است که آیا قاعده ای وجود دارد؟ و اگر دارد آن را تطبیق کند. شاید شخصیت برجسته ی تاریخ در این دسته، علامه حلی باشد، علامه حلی یک فقیه تطبیقی است و ذهن منسجم او به دنبال قاعده است و در حصار قاعده هاست و به نتیجهی تطبیق قاعده هم توجه نمیکند. نوعاً اینگونه هستند، بصورت ولو بلغ ما بلغ، این قاعده را تطبیق میکند خواه نتیجه یک نتیجهی راهگشا برای جامعه باشد و خواه هیچ راهی را فراروی جامعه نگشاید، بلکه احیاناً مشکلی را هم در جامعه ایجاد کند. دنبال این است که قاعده را تطبیق دهد. اگر در فقه علامه دقت کنیم، واقعاً همینطور است. علامه دنبال تطبیق است و خیلی قاعده مدار است، نمیخواهم بگویم که چون کتاب قواعد را نوشته است، البته آن هم یک قرینه است، اما اگر در فقه او بنگرید، میبینید بمحض اینکه یک مطالعه را باز میکند، دنبال قاعده است. وقتی هم میگوییم قاعده، نه قاعده ی فقهی و آنچه که ذهن ما بدان انس گرفته است، بلکه هر چیزی که در عرصه استنباط قابل تطبیق باشد، ممکن است قاعدهی نقلی، رجالی، اصولی یا فقهی باشد یا یک قواعد و ضوابطی که مقصود ما از قاعده، اعم از قاعده و ضابطه است چون بین این دو فرق است، مقصود قاعده ی بالضبط نیست، ضابطه را هم باید در همین جمله قرار داد. یک ذهن قاعده مدار که علامه در رأس آنها بود البته خیلی از فقهای بعد از علامه اینگونه نبودند.

فقهای تنزیهی، فقهایی هستند که به دنبال دو تنزیه هستند و در ذهن فقیه تنزیهی تلاش برای دو تنزیه همزمان وجود دارد: یکی تنزیه خویش البته با نگاه به آخرت و یکی تنزیه فقهای سلف. فقیه تنزیهی به سختی قادر است از سلف عبور کند و به ندرت از سلف عبور میکند، بیشترین کوشش او این است که در چارچوب تفکر سلف و اقوال سلف، آنهایی که یک مقدار عمیق تر هستند در چارچوب فهم سلف و آنهایی که یک مقدار عمیق تر هستند در چارچوب روش سلف عمل میکنند. بهرحال خود اینها یک طبقاتی هستند. گاهی در اقوال سلف میماند بدون اینکه روشی در دست داشته باشد، گاهی فراتر بدنبال این است که فهم سلف را کشف کند و گاه بدنبال روش سلف است که این سومی اندک است. پس او هم گلیم خود را از آب بیرون میکشد تا گرفتار رأی نشود و در مسیر غیر احتیاطی عمل نکند، و هم به تنزیه سلف میپردازد. البته اینها با هم ارتباط دارد یعنی چون میخواهد احتیاط کند و دچار رأی نشود، سعی به تنزیه میکند، سلف را تنزیه میکند تا خود را تنزیه کند. در طول تاریخ نامی ترین، برجسته ترین و عمیق ترین فقیه تنزیهی محقق اردبیلی است که اتفاقاً دارای مکتب هم هست. یک فقیه تنزیهی کوچک نیست، یک فقیه که بشنود و بگوید، بشوند و تکرار کند، نیست. یک فقیهِ دقیقِ عمیق در فقه تنزیهی است که صاحب مکتب است و روش دارد، اولین کسی است که این را مطرح کرده است، میگوید «اگر فقهای سلف در یک مسأله ای ورود پیدا نکردند، نباید به این سادگی در آن مسأله فتوا داد.» یک اصلی است که مرحوم محقق بهرانی صاحب حدائق به این اصل، سخت تاخته است. اما در زمان معاصر هم عمده ترین و دقیق ترین فقیه تنزیهی مرحوم خوانساری است. ایشان هم دارای یک روش و دستگاه است و اینگونه نیست که تصور کنید بی دقت حرف میزند یا قول سلف را که میبیند، ارائه میکند. البته همین فقهای تنزیهی گاهی ابداعاتی هم دارند، سخن در این نیست که فکر و سخن فقیه تنزیهی به ابداع نمیانجامد اما ابداع بشدت نادر است، بعنوان مثال محقق اردبیلی دارای ابداعاتی است. مثلاً محقق اردبیلی شدت اَعمال و اَبدان را که فقها اجماع در نفی آن دارند و ادله و وجوه مختلفی را ذکر کرده اند تا آن را نفی کنند، گویا ایشان گرایش و تمایلی پیدا میکند، منتهی میگوید «ان لم یکن علیه اجماع علی نفیه او رفعه الاجماع» یک گرایش پیدا میکند و برای آیت الله خوئی جالب است، میگوید «محقق اردبیلی دارد...» یا قضیه ی شطرنج مرحوم خوانساری را هم که میدانید. لذا آنها هم با این دستگاه خود گاه به جایی میرسند یعنی وقتی میبینند مانع سلف را ندارند، فتوا میدهند. گویی تا مادامی که سلف هست، احساس آزاد اندیشی در کار نیست، احساس حریت در فتوا نیست و بمحض اینکه سلف در کار نیست و منعی از جانب سلف نیست، آزاد است و تمام آزاد بودن های او از موقعی شروع میشود، که میبیند سلف نیست و لذا آزاد حرف میزند.

فقیه تحلیلی که باید روی آن بیشتر مانور بدهیم چون اگر ما بخواهیم یک روش شناسی هنجاری را هم شروع کنیم میباید با تکیه بر فقهای تحلیلی شروع کنیم. فقیه تحلیلی کسی است که وقتی با مسأله ای روبرو میشود، اولین تلاشی که میکند، تلاش تحلیلی است و شروع به تحلیل میکند. اولین تلاش یک فقیه تطبیقی این بود که ببیند قاعده و ضابطه چیست، یک ضابطه را بیاورد و سریع تطبیق دهد یا دنبال مصداق است، مصداق را ردیف میکند تا قاعده ای بدست آورد. فقیه تنزیهی هم دنبال این بود که ببیند سلف چه گفته اند و از آنجا شروع کند، دقیقاً از همان جا آغاز کند و جلو برود. اما فقیه تحلیلی بدنبال تحلیل است، منتها فقهای تحلیلی چند دسته هستند که باید آنها را شناخت تا بتوان قم و نجف را یک مقدار اینگونه مقایسه کرد:

یک دسته از فقهای تحلیلی، تحلیلی تاریخی هستند، یعنی سفره ی تحلیل را در بستر تاریخ میگسترند و نگاه تحلیلی خود را متوجه ی تاریخ میکنند البته تاریخ که میگویم نه تاریخ برون فقهی، مقصود من این نیست هرچند که بعضی فقها اینگونه هستند. مقصود تاریخ دورن فقهی است، تاریخ یک مسأله را دیدن و از آغاز شروع کردن. ابزار این فقها قرائن یابی است چرا که اکتشاف حقایق تاریخی امر سختی است، تنها راه ورود به تاریخ، استفاده از تاریخ و کشف درون نهفته های تاریخ، تجمیع قرائن است. یک فقیه تحلیلی تاریخی بدنبال این است که قرائن را یکی پس از دیگری کنار هم بگذارد، « لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً » شاید راهی باز نماید، یک حقیقت ناشناخته ای را کشف کند. در میان قدما و در رأس فقهای تحلیلی مرحوم شهید اول قرار دارد. شهید اول حقیقتاً قهرمان میدان تحلیل تاریخ است، نه به این معنا که تصور کنید وقتی فقه و دروس او را باز کنید یا لمعه را بگشایید، آنجا سخن از تاریخ به میان آورده باشد. نه، اگر دقت کنید فعالیت او با توجه به تاریخ ، حرکت او بر روی ریل قرائن است. عجیب است که مرحوم شهید اول که نام مهذب فقه شیعه را بر وی نهاده اند، چنین بوده است که در هنگام مطالعه مرعوب و مغلوب رأی استادِ استاد خود یعنی مرحوم علامه نمیشود ، خیلی آزاداندیشانه ولی مطابق با روش خود کوشش میکند. گاه ایشان به دورهی پیغمبر(ص) میرود، قرائن آنجا را میآورد، لحاظ میکند و کنار قرائن دیگر میگذارد. در دورهی معاصر هم مرحوم امام(ره) یکی از فقهای تحلیلی تاریخی است البته ایشان فقط این شأن را ندارد بلکه وجوه دیگری از تحلیل را هم دارد که بعد عرض میکنم. ولی در زمره فقهای برجسته ی تجمیع قرائنی، مرحوم امام(ره) است که قرائن را کنار هم میگذارد و مرحوم آیت الله بروجردی هم از این دسته است.

یک دسته هم فقهای تحلیلی فلسفی هستند، مرحوم محقق اصفهانی یا کمپانی در رأس این قائمه و در نقطه اوج فقهای تحلیلی فلسفی است. شما کتاب فقه ایشان را ببینید که چطور وارد میشود، تا پرونده ی یک بحث را باز میکند شروع به تحلیل مینماید، آن هم تحلیل فلسفی. حالا من چند مثال میزنم اما کل فقه ایشان همینگونه است، تقسیم کردن و برای هر قسمی اقسامی را ذکر کردن.


یک دسته هم فقهای تحلیلی عرفی هستند، مرحوم نائینی از این جمله است، حالا مثال هایی که عرض میکنم، مؤید این است. ایشان تحلیل میکند ولی با نگاه در بستر عرف و توجه به مناسبات اجتماعی و فعلیت ها و ارتباط ها و لذا ارتکاز در دستگاه مرحوم نائینی یک امر نیرومندی است. کلمه ی ارتکاز یا مرتکز را بسیار بکار میگیرد، چون دنبال عقلا، عرف و مناسبات اجتماعی است. فقهای تحلیلی عرفی، تحلیل را از خواستگاه عرف، با نگاه به عرف و متوجه به عرف انجام میدهند.

ما با این سه دسته مواجه هستیم که بنظر من مرحوم امام(ره) هم فقیه تحلیلی فلسفی و هم فقیه تحلیلی تاریخی است. مرحوم امام از بعد انقلاب و زمانی که حکومت را بدست گرفتند، شعبه ای را در روش تحلیلی به نام تحلیلی واقعی گشودند. البته در اواخر عمر ایشان بود و فرصت و فضا نیافتند که این را دنبال کنند اما حسابی و دقیق شروع کردند. حساب مرحوم امام(ره) را نباید با حساب مراجع دیگر در زمان خودشان یکی گرفت، بنظر من فهم دقیق ایشان در مطالعهی استنباط، ناشناخته مانده است. تحلیلی واقعی یعنی متعلق تحلیل او یا موطن تحلیل او، نه فلسفه و نه تاریخ گذشته است، بلکه از خواستگاه واقعیت به سمت استنباط و به سمت فقه و منابع فقه آمده است. این را گشوده بودند البته نه در کتاب های خود، در گفتارها و گفتگوهای خودشان. بنظر من نظریه ی زمان و مکان ایشان از همین خواستگاه برخاسته است. نظریه ای که بسیار تکرار و بی توجهی به آن زیاد شده است، در مورد آن بسیار شعار داده ایم، اما نیامده ایم در مورد آن بحث و مطالعه کنیم و ابعاد آن را دربیاوریم، نگاه این نظریه به مناسبات اجتماعی است، میگوید «نظام های اجتماعی میآید و عوض میکند.» نگاه نظریه به واقعیت، قهر واقعیت و سیطره ی نظام های اجتماعی است. البته این نگاه به واقعیت فله ای نیست بلکه واقعیت را برخوردار از نظام ها و در حصار آنها میبیند. نظام یعنی منظومه و مجموعه، آنچه که وقتی می آید میکوبد، میشکند و میرود. ما ظاهرگرا هستیم، ایشان ظاهر موضوع را میشکند و میگوید «به این ظاهر چشم نبندید و آن را معیار قرار ندهید ممکن است یک موضوع در گذشته و حال از لحاظ ظاهر یکی باشد اما قهر نظام ها که میآید و فرو میریزاند. این نظریه امام(ره) خیلی مهم است که در استنباط بیاید و بحث علمی بشود، نه شعاری، حرف ها را کنار هم نهادن کافی نیست، اینها نیاز به یک بحث دقیق علمی دارد، البته اگر مقالات علمی نوشته شود، در خور اهمیت است. بهرحال این هم یک راهی بود که ایشان گشودند هرچند به آن بی توجهی شده است.

ما با این سه دسته مواجه هستیم، این یک قالب است، اگر بتوان از این قالب دفاع و آن را قبول کرد، می توان فقهای قم و نجف را مورد مقایسه قرار داد. یک نکته ای را عرض کنم و بعد وارد ذکر امثله شوم، کسانی که روایت محور هستند، جزء فقهای تطبیقی هستند. ملاحظه فرمودید که بعضی تمرکز بر روایت دارند و پیرامون روایت دور میزنند و رفت و برگشت های پرحوصله ی خود را بیشتر متوجه ی روایت میکنند، اینها هم جزء فقهای تطبیقی هستند و حالا اینکه چرا تطبیق خود را نسبت به روایت متوجه کرده اند، علل تاریخی دارد که ما کاری به آن نداریم. اما اینها تطبیقی هستند چون روایات همان اصول متلقات یا اصول ملقات، ارائه شده و القا شده از سوی ما، قابل تطبیق هستند و اکثر این روایات حالت کلی دارند، حداکثر اطلاق آنها قابل تطبیق است چون ضابطه است و ضابطه که نباید حتماً یک قاعدهی فقهی باشد. اینها دنبال روایت هستند، حالا اینکه چرا اینها عمدتاً قاعده ها را عبارت از روایات میدانند، یک علل تاریخی دارد که ما با آن کاری نداریم.

بنظر من در دوره معاصر در نجف خیلی از تحولات روش شناختی رخ داده است که نیازمند به مطالعه است. نجف یک حوزهی غنی و عمیق از حیث روش شناختی است و شخصیت هایی هم که آنجا هستند از حیث روشی دارای اختلاف هستند. مثلاً آیت الله خوئی یک فقیه تطبیقی است، مُرّ تطبیق یا مُرّ قاعده را اجرا میکند ولو بلغ ما بلغ، حالا نتیجه روشنفکرانه بدهد یا غیر روشنفکرانه، کاری ندارد. مثل علامه حلی که گاهی یک رأی او مثل رأی یک عالم سنی است، کاری ندارد. علامه حلی در مواردی هم رأی با ابوحنیفه میشود، او کاری ندارد وقتی قاعده تطبیق میشود، همهی فکر و دستگاه فکری او این است. همه میگویند آیا شهرت معتبر است یا نیست؟ آیا این شخصیت رجالی معتبر است یا نه؟ آیت الله خوئی کاری به اینها ندارد، قاعده را پیاده میکند ولو بلغ ما بلغ. مرحوم نائینی و کمپانی را هم که عرض کردم، بحث ما روی این سه شخصیت است و امام(ره) را هم گفتم دو رویکرد دارد: تحلیلی تاریخی و تحلیلی فلسفی و اخیراً هم تحلیلی واقعی.

بنده یک متنی را آورده ام که از باب تقریب اذهان عرض میکنم و خود شما اگر مطالعه بفرمایید، بنظرم به همین موارد دست پیدا خواهید کرد. یک مسأله را مطرح میکنم و سراغ چند فقیه میرویم تا ببینیم که اینها چطور در بحث نسبت به این مسأله ورد پیدا میکنند و ماهیت بحث شان چیست. البته من این را همین امشب نوشتم و خیلی سریع شد، وگرنه میتوان مثال های بهتری را پیدا کرد. مثلاً یکی از شرایط عوضین این است که مالیت داشته باشد که در فقه هم مطرح است. آیت الله خوئی وقتی این بحث را مطرح میکند، میگوید «اعتبار المالیة فی العوضین فی البیع لقول المصباح»، «مناقشه است در اینکه ما اعتبار کنیم مالیت را در عوضین در بیع آن هم با استناد به سخن و قول مصباح» «و ذلک لعدم حجیة قوله» این یک قاعده است، ببینید پروندهی یک بحث مهمی باز شده است و ایشان با ذهن قاعده گرای خود به دنبال این رفته است که چه چیزی حجت است و اینجا چه قاعده ای در کار است، اولین سخنی که باز میکند این است « اعتبار المالیة فی العوضین فی البیع لقول المصباح و ذلک لعدم حجیة قوله» ولی مرحوم امام(ره) میگوید «یمکن المناقشة فیه بان الشروط العوضین و المتعاملین انما تعتبر بعد تقوّم ماهیت البیع و ما هو دخیل فی قوامها لا ینبغی ان یؤدّ من الشروط» تحلیل میکند، میگوید ما اول باید ماهیت بیع را بشناسیم و ببینیم چه چیزی مقوّم بیع است، اگر چیزی مقوّم بیع بود « وما هو دخیل فی قوامها» اینها را دیگر جزء شروط بحساب نیاورید «ای شی مقوّم لِبیع و ای شی لیس مقوّم لِبیع» اگر غیر مقوّم بیع و معتبر بود، میشود شروط. گفتیم که مرحوم نائینی یک حرکت و نگاه از خواستگاه عرف دارد، ببینید که نسبت به این مسأله چه میگوید «ماهیت الشی اما باعتبار قابلیته لالانتفاع البیع مع بقا عینی کالحقارات و نحوها و اما للخاصیة المترتبة علیه و هو ما یتوقع الانتفاع به کالحبوبات ثم شی الذی له خاصیّة تارة یکون محل ابتلا عامة البشر دائما و اخری لا یبتلی به الا نادراً ثم اِنّ القسم ثانی یعنی لا یبتلا به الا نادراً قد یتعارف اقتناعه لرفع الحاجة او لا یتعارف ولو کان اقتناعه متعارفا و لا اشکال فی صحة معاملة علیه کالادلیة و الاقاقیر و لو لم یتعارف ذلک کالخنافس» نگاه ایشان عرفی است ، یعنی ذهن ایشان که از اول میرود پرونده را باز کند، با این نگاه جلو میرود.

یک مثال دیگر هم عرض کنم، البته این مثال ها از باب تقریب اذهان است والا باید دقت بیشتری شود. یک بحثی هست که «ان لا یکون منافیا لمقتضی العقد» شما مرحوم اصفهانی را ببینید، ایشان بدنبال این رفته که منافی با مقتضای عقد علی قسمین، این تحلیل فلسفی است. گاهی منافی با مقوم عقد است ( و امام(ره) هم در تحلیل های خود دارد و نگاه های ایشان تحلیلی است)، گاه منافی با لوازم عقد است که لوازم هم گاهی لوازم مفارق و گاهی هم غیر مفارق است، در تحلیل فلسفی وقتی میخواهد یک بحث فقهی را جلو برود و پاسخ دهد با همین ابزار فلسفه جلو میرود. ولی آقای خوئی وقتی پروندهی بحث را باز میکند، اول میرود فروع را ذکر میکند، فروع یعنی مصداق ها، دنبال مصداق و قاعده است. سپس یکی دو تا قاعده را پیاده میکند که اینجا شروط، شروط ارتکازی است، یعنی نگاه ایشان نگاه قاعده ای است. پس آنچه که در نجف مطرح بوده است، نگاه هایی از این دست و از این سنخ بوده است.

ولی آنچه در قم مطرح است، میشود گفت یک دوره از تشویش روش در قم وجود داشته است و الان هم ممکن است وجود داشته باشد. چون مطالعات روش شناختی عمدتاً در خارج از استنباط رخ میدهد و در عرصه ی استنباط، بعد از مرحوم امام(ره) و شخصیت هایی که آمدند، هنوز مکتب جدیدی نیامده است و آنچه هست چیزی است که امام(ره) و فقهای دیگر داشتند. مرحوم آیت الله گلپایگانی یک فقیه تطبیقی به تمام معنا است، با دقت و فقاهت دقیق و عمیق، حقیقتاً قوت فقاهت ایشان بالا بود اما ایشان یک فقیه تطبیقی بود و از ابزار تحلیل استفاده نمیکرد. مرحوم امام(ره) یک فقیه زبردست دقیق بود ولی ناشناخته. ایشان خیلی جای مطالعه دارند، روش استنباط و دقت ایشان و راهگشا بودن آن دقت، البته قلم موجزی دارند و عبارت های ایشان کوتاه است ولی در پشت این عبارات کوتاه دقت بالایی هست.

در یک جا ایشان میخواهند قاعده ای را ابطال کنند که گویا قاعده ی علی الید ما اخذت باشد، شما این قاعده را نگاه کنید، ایشان وقتی میخواهد بگوید این قاعده اساس و اعتبار ندارد، به تاریخ رجوع می کند، از زمان سید مرتضی شروع میکند که در زمان سید مرتضی این قاعده را ذکر نمیکردند، میگفتند «رَوَوا العامه» ادبیات آنها این بود. شیخ طوسی هم میگوید «رُوِیَ» یا روایت را به اهل سنت نسبت میدهد. «اینها عمدتاً در مقام الزام خصم بودند. در مقام احتجاج با اهل سنت که بودند، سعی داشتند او را به آنچه معتقد است، ملزم کنند و یا مجاب کنند.» و بعد میگویند «این آمد تا یک دوره ای که ابن ادریس آن را ایجاد کرد.» نگاه تاریخی امام خیلی برجسته است، میگویند که «اینگونه با ابن ادریس شروع شد و بعد فقهای دیگر هم بکار گرفتند و بعد جزء مشهورات شد، یک مدتی هم گذشت جزء مشهورات مقبولات شد، بگونه ای که الان کسی این قدرت را ندارد که آن را نقد کند.» و در اینجا امام(ره) از قول یک فقیه نقل میکند که گفته است «در سند این روایت خدشه نتوان کرد.» حالا این همان روایتی است که در یک عصری «رووا العامه» عامه آن را روایت کردند، آنها هم استناد دقیق و مفصلی به آن نداشتند و بیشتر برای این بود که در گفتگوی با اهل سنت باشد.  این یک نگاه تاریخی است، بعد خود امام میفرماید «من تاریخ آن را فحص کردم.» چه کسی این را اینگونه فحص میکند، بجزء اینکه یک فقیه تحلیلی تاریخی باشد و میخواهد گمشده ی خود را از تاریخ بدست بیاورد؟


شما نگاه فلسفی ایشان را هم که میدانید، اگر کتاب بیع ایشان را باز کنید، تماماً تحلیل و تقسیم است، شبیه به مرحوم کمپانی اصفهانی. البته مرحوم کمپانی یک تأثیراتی بر امام(ره) دارد چون مرحوم کمپانی مقتدای خیلی از شخصیت ها بوده است، هم مرحوم امام(ره) و هم شهید صدر از او تأثیر پذیرفته اند و اهل دقت نوعاً مرحوم کمپانی را در مطالعات خود مورد غفلت قرار نمیدهند. مرحوم کمپانی غور میکند ، دقت میکند و گاهی چند لایه دقت میکند، اینکه در حوزه ها سخن مرحوم کمپانی کم گفته میشود، نه آن است که ایشان سخنی ندارد، بلکه از آن جهت است که سخن ایشان مفهوم نیست یا حوصله ی همراهی با او برای فهم سخن او وجود ندارد. غور میکند، دقت میکند با عبارات موجزی که باید حوصله داشته باشید، اگر یک مرحله جلو رفت، باز هم جلوتر میرود و اتفاقاً فقهای تحلیلی مانند امام (ره)، مرحوم کمپانی و شهید صدر میتوانند فقه را فقهِ مجیب و پاسخگو قرار بدهند و خیلی از مسائل پیچیده ی اجتماعی با سرانگشتان دقت و فهم مرحوم کمپانی حل میشود. یک بار میخواستم یک مقاله ای راجع به صحوف الاجاره بنویسم، صحوف الاجاره یعنی اوراق اجاره، من مؤلفه های اوراق اجاره را که تحلیل میکردم، به یک مؤلفه رسیدم که دیدم نمیتوان آن را در فقه شیعه تجویز کرد. سپس مراجعه کردم دیدم در کلام محقق اصفهانی تحلیلی وجود دارد که بابِ همین جاست و بدرد همین جا میخورد و ناظر به همین جاست، امام(ره) هم این مطلب را داشت. یعنی هر دو اینها از یک مقوله هستند، تحلیل میکنند، تحلیل فلسفی، باز کردن و از آغاز مرعوب دربستگی و سربستگی یک موضوع نشدن، تجزیه کردن و یک حکم را به همه تعمیم ندادن. بخصوص روشی که امام(ره) بعد اضافه کردند که ما تحلیل را از درون واقعیت جامعه شروع کنیم و جلو بیاییم، یعنی تحلیلی واقعی.

البته در قم یک شخصیتی به نام آیت الله بروجردی طلوع کرد که او هم قابل مطالعه است، الان قم یک حوزه ی بزرگی شده است و شاید الان بزرگترین حوزه عالم اسلام حوزه ی قم باشد، استعدادها و دقت های فراوان، شخصیت ها و فضلای بزرگی الان در حوزه مشغول بحث و دقت هستند و باید گفت که حوزه آبستن تحول در زمینه ی روش شناختی است. در حوزه قم همواره یک اشکال وجود داشته است که برخلاف نجف است، در نجف اگر یک صاحب مدرسه ای میآمد و عده ای دور آن استاد جمع می شدند، سخن او را تبدیل به یک مدرسه میکردند ولی در قم اینگونه نیست. در قم صاحبان اندیشه های جدید و صاحبان مدرسه هایی آمدند ولی چون به هر دلیلی زمینه های کافی وجود نداشته است تا نسل طلبۀ شاگرد، مکتب استاد را پیگیری کنند، پرورش دهند و به یک مدرسه تبدیل کنند، شخصیت صاحبِ روش و مکتب آمده و رفته است، مثل مرحوم آیت الله بروجردی و امام(ره). هر دوی این شخصیت ها متفکر هستند اما اندیشه های اینها را فقط در کتاب های خودشان میتوان یافت. اینها پیگیری نشده است ، با همه ی آن ابعاد و اضلاع پیگریی نشده است، البته بعضی آیت الله بروجردی را دنبال کردند اما آن انتظاری که میرفت تا یک نسل و مجموعه بیاید و آن را پیگری بکنند، حاصل نشد.

آیت الله بروجردی یک شخصیتی بود که در حوزه طلوع کرد و راه او پیگیری نشد یا آنچنان که باید در بستر حوزه پیگیری نشد. اما نکته این است که فکر، اندیشه، روش و مکتب آیت الله بروجردی زاییده و حاصل از اصفهان است، اصفهانِ الان نه، بلکه اصفهان تا زمان آیت الله بروجردی چرا که بعداً کم کم از حوزه بودن خارج شد. اصفهان محل استقرار اخباریان بوده است و البته آنها هم مثل هر نسل دیگری از فقها، فکرشان در حال تطور و تحول بوده است. شاید تطوراتی که اخباریان پشت سر گذاشته اند، خیلی شتابان تر، پُر نمودتر و پر نشانه تر است از تحول و تطوری که نسل اصولیان در طول تاریخ داشتند، به رغم اینکه اصولیان ابزار عقلانیت را در اختیار داشتند و عقلانیت اصولی را دارا بودند، ولی اخباری ها برای استعداد آماده تر بودند و لذا وقتی مرحوم مجلسی را با اسلاف ایشان در نظر بگیرید، یک اخباری مدرن است. مرحوم صاحب حدائق را که در نظر بگیرید، یک اخباری دارای روش عمیق و برخوردار از فقه و نکته های عجیب است. فکر اخباریگری در اصفهان تحول و تطور پیدا کرد، آیت الله بروجردی آخرین نفری است که آن فکر را میگیرد و به اندیشه ای تبدیل میکند که الان به نام آیت الله بروجردی تحت عنوان «اعتبار الاجماع منحصر در فضای کتب اصول متلقی» مطرح شده است. اولین کسی که این اندیشه را مطرح کرده، امین استرآبادی است. او اجماع را قبول نداشته و رد کرده است، بزرگترین خصم اخباری ها متوجه اجماع بود. اما همین امین استرآبادی با نگاه درون فقهی چون نگاه او هم تاریخی بود ، اجماعی را میپذیرد که نطفه و هستهی اصلیِ تفکر آیت الله بروجردی است تا اینکه جلو میآید و آنکه قالب و نظریه میدهد، آیت الله بروجردی است آن هم در فضای اصول و اجتهاد. آیت الله بروجردی از شاگردان مرحوم آخوند بود، مرحوم آخوند شخصیت کمی نیست. آیت الله بروجردی وقتی که از نجف برمیگردند دو حوزه را درک کرده اند، یکی اصفهان که فکر اولی و اصلی در آنجا شکل گرفته است و یکی نجف. وقتی که از آیت الله بروجردی در باب مقایسهی اصفهان و نجف سؤال میکنند، ایشان نگاه مثبت و شیفته گونهی خود را نسبت به اصفهان ارائه میکند و در مورد نجف هم میگویند (حالا)، یک چنین تعبیری دارند. نجف کجا و اصفهان کجا؟ اما نه، فکر آنجا شکل گرفته است و لذا ایشان وقتی به قم هم آمدند، بی توجه به تجربه ی قم تا آن موقع، چون قم یک تجربه ای داشت و مرحوم حائری آمده بود، مرحوم حائری هم دارای فکر و اندیشه ای بود، آیت الله بروجردی بی توجه به آن اندیشهی خود را مطرح کرد و شما میبینید که این اندیشه استقرار نیافت. مکتب ایشان مکتب تحلیل تاریخی است.

آنچه ما گفتیم درس بود و امیدوار هستیم که نقد بفرمایید، خلاصه اینجا فضای طرح و بحث است، هر کسی حرفی دارد مطرح کند و هر کسی هم نقدی دارد، متوجه آن کند تا اصلاح شود. امیدوار هستیم که این مؤسسه محترم بتواند این بحث ها را پیوسته دنبال کند و برای همهی مراکز حوزه مهم ترین بحث، بحث روش شناختی است و الان متأسفانه در حوزه غایب است. و سلام علیکم و رحمة الله و برکاته.


  یکی از حضار: ببخشید استاد ثمرهی بحث شما کجا ظاهر میشود؟

  حجت الاسلام والمسلمین مبلغی:

  این بحث ثمرات زیادی دارد، یک ثمرهی آن این است که روش شناختی یک کلاف سَردرگم است، این که ما چه روشی در پیش بگیریم، مهم است. اولاً میدانید که فقیه اگر بدون روش وارد شود، یک مقلد است. فقه باید بر اساس روش باشد تا صریح، شفاف و دقیق به نتیجه ای رسید. این خیلی روشن است که اگر روش نباشد آب در هاون میکوبیم و بازتولید تقلید میکنیم و هیچ درد و آسیبی برای فقه بزرگتر از این نیست که فقه بازتولید کننده ی مکررات و تقلیدها باشد، ولو واجبات اجتهاد. پاسخی نمیتواند بدهد، چه جوابی میتواند بدهد؟ از پس حجم این مشکلات و ترافیکی که در مقابل همین فقه الان ما صف کشیده اند، برنمیآید، پس روش لازم است. حالا که روش لازم است، شما که میخواهید مطالعه کنید، چشم ها را به روی همه ی روش ها میبندید و میخواهید در هوا نقش ایجاد کنید؟  نمیشود از کف دستی که مو ندارد، مویی کند، باید مطالعه کنید و این تجارب را ذخیره نمایید و سپس استفاده کنید، مگر انسان چقدر قدرت فکر دارد تا ابداع کند؟ باید مطالعه کنید، پس میرسیم به اینکه توصیف کنیم، ببینیم که چه گفته اند. در این مورد هم که عرض کردم شما یک بار فله ای مطالعه میکنید که در اینصورت چیزی بدست نمیآورید و یک بار هم با قالب میآیید. وقتی با قالب میآیید، بنظر من بعضی از این روش ها مانعة الجمع هستند و قابل الگو برداری نیستند، یعنی اینکه بخواهید بین اینها جمع کنید، مثلاً روش تطبیقی که قاعده محور است، با روش تحلیلی مانعة الجمع هستند. نگویید یک فقیه تحلیلی هم قاعده را تطبیق میکند. تطبیقی که من گفتم این است که اصلاً دنبال قرائن نرویم و از اول بخواهیم تطبیق کنیم که با تحلیل نمیسازد. بله، فقهای تحلیلی هم در اخر تطبیق میکنند.

حالا بعضی از این روش ها مانعة الجمع هستند و بعضی هم مانعة الجمع نیستند و حتی لازم است که از همه استفاده کنیم. تحلیل تاریخی لازم است، خیلی از ذهنیت های تاریخی بر استنباط، سیطره انداخته است که ما تصور میکنیم، عین حقیقت فقهی همین است، اما با شکستن آن حصارهای تاریخی میتوانیم برویم و بفهمیم، مثل مرحوم امام(ره) که رفته است و میگویند «این قاعده اساس ندارد.» البته ایشان از طریق دیگر قاعده را درست میکند و میگویند «عقلایی است.» چنین و چنان است، اما دارد سند آن را میگوید. لذا روش تحلیل تاریخی لازم است، روش تحلیل فلسفی هم ذهن را باز میکند و گشایش می دهد و باید از آن استفاده کنید منتها باید تمرین کرد، باصطلاح چگونه تطبیق و چگونه تحلیل میکردند. روش تحلیلی معطوف به واقعیات هم مهم است، فقیه نباید چشم خود را روی واقعیات ببندد، میخواهد جواب واقعیات را بدهد لذا باید واقعیات را تحلیل کند و اینها همه لازم هستند. اگر ما اینها را شناختیم ، آن فقیه یکی را دنبال میکند ولی شما که از بیرون دارید مطالعه میکنید، میتوایند همه ی آنها را بکار بگیرید و آن وقت راه کوتاه میشود، فایده ی آن این است، بجای اینکه بیایید 20 سال مطالعه کنید و در آخر کار یک فتاوایی بدهید که بدرد جامعه نخورد. شما اگر تحلیل کردید، این راه را رفتید و این روش شناسی را انجام دادید، میتوانید سریع راه را بروید، از همه استفاده کنید تا این همه گمگشتگی در فضای استنباط نباشد. فایده ی عظیمی دارد و بنظر من بزرگترین و واجب ترین کار، روش شناسی است.


یکی از حضار:

ببخشید عنوان بحث روش شناسی قم و نجف بود، ولی بحث شما بیشتر روی شخصیت ها متمرکز شد یعنی آنچه ما متوجه شدیم هم در قم و هم در نجف انواع این روش ها ملاحظه میشود و متوجه نشدیم که نقطه ی تمایز این دو چیست و تراکم کدام روش در کجا بیشتر است. لذا مناسب است که عنوان بحث را روش شناسی اجتهاد فقها بگذاریم که هم در قم و هم در نجف است.

حجت الاسلام والمسلمین مبلغی:

دو نظر هست، یک نظر ذهنیتی است که من آن را قبول ندارم، ذهنیت این است که قم و نجف از حیث روش شناسی فرق میکنند، چون ذهنیت ما این است میرویم و بعد میگوییم حالا فرق این دو چیست؟ یک ذهنیت هم بر اساس این قالب است که روش های چندگانه ای در طول تاریخ بوده است که نجف خواستگاه بروز این روش ها است و اینجا هم این روش ها موجود است. منتها عرض کردم که فروقی هم وجود دارد: در قم بیشتر روش تطبیقی روایی وجود دارد و در نجف کمتر وجود دارد. نجف بنیان گذار روش تحلیل فلسفی است و لذا حرف های اصلی تر در آنجا است، ما هم در قم مرحوم امام(ره) را داریم و البته امام دقیق است، این هم یک فرق است. اخیراً در قم در یک دوره ی تشویش روش بسر میبریم، الان روشی نمیبینیم که متمایز باشد. حرف های خوب، اجتهادات قوی و فقاهت های نیرومند وجود دارد، اما نگاه من به روش است، ما الان روشی نداریم. البته نجف هم الان دارد دورهی رکود را طی میکند و آنچه که موجود است، روش نیست، درس های کمی وجود دارد که عمدتاً در فضای آیت الله خوئی است و شاگردان ایشان دنبال میکنند. در نجف یک روشی بروز یافت که در قم بروز نیافته است، روش مرحوم نائینی یعنی تحلیلی عرفی که در آنجا وجود داشت، در آنجا یک مدرسه هست که اساس و خمیرمایه ی آن برآمدن از خواستگاه عرف است. نگاه نکنید که همه ندای عرف گرایی سر می دهند، هر فقیهی حتی آقا ضیاء عراقی هم مدافع عرف است. نگاهِ آقا ضیاء عراقی همه فلسفی و عقلی است ولی مدافع عرف است. دفاع از عرف ملاک نیست بلکه مکانیزم اجتهاد، استدلال ورزی و استنباط مهم است. مرحوم نائینی اعتباریات، ارتکازیات و عرفیات را اساس و محتوا قرار میدهد ولی آقا ضیاء عراقی اینگونه نیست، همواره دنبال این است که بحث کند و دقت داشته باشد، آن هم نه بحث فلسفی چون میدانید بحث عقلی هم دو قسم است: یکی بحث فلسفی مثل مرحوم کمپانی و یکی هم بحث و دقت. یک فرق دیگر این است که در نجف وقتی یک روشی درمیآید همه دور آن جمع میشوند و می شود یک مدرسه ای اما اینجا اینگونه نیست. آنجا نمونه های گسترده تری از اصحاب و اتباع و صاحبان این روش ها وجود دارد و اینجا به ندرت میتوان مشاهده کرد و اینجا اگر بخواهیم روشِ در قم را بیان کنیم، چهار نفر قابل مطالعه هستند: مرحوم حائری است که دارای یک روش بود، مرحوم داماد، مرحوم آیت الله بروجردی و مرحوم امام(ره) است. چهار مکتب البته مکتب نمیتوان گفت، بعد میتواند مکتب باشد، چهار نفرِ صاحبِ روش هستند چون مکتب دارای استانداردهای بیشتری است و لذا افزوده های بیشتری میخواهد تا تبدیل به مکتب شود، البته آیت الله بروجردی را بعضی گفتند دارای مکتب است.


یکی از حضار:

این سؤال به ذهن من رسیده است حالا با توجه به شرایط فعلی تعبیر بدی نشود، روش شناسی اجتهاد قم و نجف با توجه به علما و مجتهدینی که از نظر زبان و فرهنگ متفاوت هستند، یعنی علمای ایرانی و غیر ایرانی، با هم تفاوت هایی دارند یا نه؟

حجت الاسلام والمسلمین مبلغی:

بحث ایرانی و غیرایرانی نیست، علمای نجف عمدتاً ایرانی هستند، اسامی که ذکر شد و صاحبان مکتب همه ایرانی هستند. در گذشته البته صاحب جواهر بوده است، در گذشته های دور مرحوم مفید یا جبل عاملی ها بوده اند، آنها هم دارای روش هایی بوده اند ولی الان بحث ایرانی و غیرایرانی نیست. همه ی اینهایی که صاحب مکتب هستند، همه ایرانی هستند و البته صاحب جواهر هم دارای یک مکتبی است که آن هم باید بحث شود.


یکی از حضار:

یک بحث معروف در تمایز اجتهاد قم و نجف در بحث خبر واحد هست که «نجفی ها خبر واحد ثقه را معتبر میشناسند و قمی ها خبر واحد موثوق الصدور را معتبر میدانند» ، این تفاوت هایی را در اجتهاد ایجاد میکند که بعضی از چیزهایی که شما فرمودید به این برمیگردد و شما به این نکته اشاره نفرمودید.

حجت الاسلام والمسلمین مبلغی:

 البته این مخصوص قم نیست، این مخصوص اخباری ها است. گرایش اخباری ها عمدتاً به این حرف ها بوده و لذا همه ی اخبار را قطعی میپنداشتند. از دو جهت ریشه های تاریخی قمی ها را به این نقطه رسانده است که یک مقدار بر گِرد احادیث میچرخند. یکی برمیگردد به آن مدرسه هایِ دورتر قمی ها که اینها کلامی نبودند مثل مرحوم صدوق و قبل و بعد صدوق، در مقابل مکتب بغداد که کلامی و عقل گرا بودند، اینها تأثیر داشته است، حالا اینکه چه مقدار تأثیر داشته اند باید بررسی کرد. یکی هم مرحوم بروجردی بود، ایشان نقطهی اوج جمع بین تفکر اخباریگری و اصولی است، یعنی اخباریگری و اصولی که روزی جدای از هم بودند، بخش هایی از این دو در تفکر ایشان تبلور یافته است. لذا قمی ها بدنبال این هستند اما در نجف هم شخصیت هایی هستند بخصوص در گذشته که تفکر گرایش به اخبار داشته اند اما آنجا اخیراً بدلیل گرایش حاد و شدید به اصول و با توجه به اینکه اصول، فضای ذهن و استنباط را پر میکند و برای دقت های دیگر مجال نمیدهد، شاید برخی از آنها، آن هم نه از سر اعتقاد بلکه از سر رویه ای که پیش آمده است، به آن سمت غلتیده اند. این برمیگردد به همان تطبیق گرایی.


یکی از حضار:

ببخشید روش اجتهاد شیخ اعظم از کدام یک از روش هایی است که نام بردید؟

حجت الاسلام والمسلمین مبلغی:

بنظر من شیخ اعظم از شخصیت های دنباله رو شهید اول است، شیخ اعظم دقیقاً یک مهذب فقه شیعه است و در ایشان رویکرد به تحلیل تاریخی با نگاه تجمیع قرائن به چشم میخورد، آخر همهی اهمیت شیخ اعظم مربوط به روش آن نیست، یک نکات دیگری دارد که او را شیخ اعظم کرده است. اما آنچه که مربوط به روش است، ایشان در بحث هایی که باز میکند قبل از هر چیز بسراغ اقوال میرود، اصلاً خود ایشان تعبیر میکند «و قبل الخوض فی الاقوال» خوض میکند یعنی فرو میرود، گویا اقوال آنقدر مهم است که باید در آن فرو رفت، دقیقاً شبیه به شهید اول با این تفاوت که شهید اول کوتاه سخن و موجزگو است ولی ایشان یک نگاه تفصیلی دارد. اهمیت شیخ اعظم بیشتر در این است و استعدادهای خارق العاده ای که داشته و تشقیق شقوق میکرده است که این تشقیق شقوق به روش هایی که عرض کردم، ربطی ندارد. تشقیق شقوق درواقع برای این است که تحلیل کند تا بتواند آنچه را از فقها گرفته است، پیگیری کند. بنظر من بیشتر اهمیت شیخ اعظم به شیوه ی تبویب او نسبت به فقه و شیوه ی بحث او در فقه و رفت و برگشت های مکرر او در فقه برمیگردد. اینها روش استنباط نیست، اسلوب مطالعه است البته اسلوب مطالعه در استنباط نتیجه بخش است. شیخ اعظم جزء فقهای تحلیلی است و البته با یک مقدار نگاه تنزیهی.


یکی از حضار:

این تحلیل واقعی که از مرحوم امام(ره) فرمودید، خیلی مبهم است، نسبت آن با عرف چیست؟

حجت الاسلام والمسلمین مبلغی:

ببینید در نگاه تحلیل عرفی مقصود واقعیت جامعه نیست، در مظان اطلاقات جامعه، استخدامات جامعه، ارتکازات عقلایی جامعه است و اگر هم با واقعیت سروکار دارد فقط همین قسم ارتکازیات ورود پیدا میکند. اما در نگاه واقع گرایانه بیشتر به قهر واقعیت، تحولات پیاپی واقع در واقعیت، نگاه میشود. نگاه عرف به استخدام و بکارگیری ها است و فوقش یک ارتکازاتی که نوعی از واقعیت است، ارتکازیات  یک واقعیت صامت است. ولی در نگاه به واقعیت نگاه های غیرصامت، پویا، در حال تحول و عوض شدن هست. وقتی امام(ره) میفرمایند «نظام های حاکم بر جهان» یعنی همهی جهان است، یعنی چشم خود را به دورترین مرزها انداخته که جهان است اما ما حاضر نیستیم از حجره ی خود بیرون برویم و یک نگاه به کوچه بیاندازیم. امام(ره) میفرمایند «نظام های حاکم بر جهان»، یک تعبیر این چنینی دارند و بعد می گویند «این نظام ها تحول ایجاد میکنند.» نظام های اجتماعی، علوم، صنعت و غیره تحول ایجاد میکنند ، بحث تحول و پویایی است.


 یکی از حضار:

آیا این استنباط درست است که یک فقیه میباید بر همهی این روش ها احاطه داشته باشد و بعد همهی اینها را بکار بگیرد؟ یعنی اینها عمدتاً قابل جمع هستند؟

 حجت الاسلام والمسلمین مبلغی:

بله لازم است، منطقاً قبول کند و بعد بکار بگیرد، نه اینکه طوطی وار عمل کند. منطقاً قبول کند، یعنی باید بداند که چرا در تاریخ مطالعه میکند.

 یکی از حضار:

 اینها هر کدام در دست فقیه قرینه ای درست میکنند.

حجت الاسلام والمسلمین مبلغی: نگویید قرینه، تحلیل تاریخ، قرینه میخواهد. بگویید هر کدام جایی را درست میکنند، مثلاً یک مفهوم سربسته ای به شما میدهند، میگویند که در مورد مالکیت فکری، فتوا بدهید، کسی این را سربسته گرفته است و سربسته، موضوع استنباط قرار میدهد و میگوید معتبر یا نامعتبر است و تفسیر مختصری میدهد که حکم حکومتی آن را درست میکند یا نمیکند. در حالیکه اگر تحلیل کنیم، بخصوص با توجه به واقعیت ها یا دانش ها، در همین مالکیت فکری چندین گونه ی متمایز از هم از لحاظ جوهر وجود دارد که هر کدام یک حکمی دارند. لذا اگر تحلیل نکنیم همواره سربسته فکر میکنیم و کسی که فتوا به موضوع سربسته بدهد، فتوای او قابل پیاده شدن در جامعه نیست، چون وقتی میخواهند پیاده کنند، میبینند که مشکلاتی ایجاد میکند یا نشان میدهد که فقه ضعیف است. این یک واقعیت است و میباید موضوعات را تشقیق کرد، اتفاقاً مکتب اهل بیت(ع) وقتی که نفی قیاس میکند، شما در نفی قیاس تماماً به این سمت نروید که قیاس را از نظر معنای تاریخی آن نفی کنید، نفی قیاس یعنی این که حکم موضوعی را به یک موضوع دیگر ندهید. یعنی وقتی یک موضوع دربسته را به شما دادند، با ابزار تجزیه آن را تجزیه کنید، شاید آن موضوع به چند موضوع تقسیم شود و «لکل موضوعٍ حکمٌ» از مکتب قیاس باید این را بگیرید، این مقصود است و لذا هرکدام شأن و جایگاهی دارد. و سلام علیکم و رحمه الله و برکاته.  



منبع: موسسه فرهنگی فهیم